thrust

/ˈθrəst//θrʌst/

معنی: نیرو، فشار، زور، سخمه، نیروی پرتاب، فشار موتور، بزور باز کردن، پرتاب کردن، چپاندن، فرو کردن، سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن
معانی دیگر: تپاندن، (با فشار یا ناگهان) - کشیدن، - زدن، پیش راندن، پس راندن، (با فشار یا ناگهان) فرو کردن، فرو بردن، تحمیل کردن، گستردن، گسترده کردن یا شدن، فرو بری، چپانش، ضربت، زنش، رانش، نیروی رانشی، پیش رانش، نکته ی اصلی، فحوا، معنی اصلی، رجوع شود به: lunge، تک رخنه یاب، تک نفوذی، پیشرانی، حمله ی ضربتی، (زمین شناسی) گسل رانده، گسله ی رانشی (thrust fault هم می گویند)، سورا  کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: thrusts, thrusting, thrust
(1) تعریف: to push or drive forcefully.
مترادف: drive, press, push
مشابه: dart, dash, force, jam, obtrude, poke, propel, ram, shove, stick, urge

(2) تعریف: to force into some position or condition, as of being accepted or noticed (often used reflexively).
مترادف: impose, press, push
مشابه: cast, foist, force, intrude, obtrude, throw, urge

- She thrust the money at me angrily.
[ترجمه mojtaba] او پول را با عصبانیت به سمتم پرت کرد
|
[ترجمه احمد احمدی] او با عصبانیت پول را بطرفم پرت کرد
|
[ترجمه گوگل] او با عصبانیت پول را به سمت من پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان] با عصبانیت پول را به طرفم هل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He thrust himself upon our attention.
[ترجمه سعید] حواس مارا پرت خودش کرد
|
[ترجمه گوگل] او خود را بر روی توجه ما قرار داد
[ترجمه ترگمان] او توجه ما را جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to pierce, as with a dagger or sword.
مترادف: pierce, stab
مشابه: jab, plunge, stick
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to push into, against, or through something.
مترادف: drive
مشابه: poke, press, push, shove, urge

(2) تعریف: to pierce or lunge at something, as with a sword.
مترادف: pierce, stab
مشابه: jab, lunge, riposte

(3) تعریف: to make one's way forcibly.
مترادف: obtrude, shove
مشابه: charge, elbow, intrude, push
اسم ( noun )
مشتقات: thruster (n.)
(1) تعریف: the act or an instance of putting, pushing, or lunging forward forcibly.
مترادف: drive, propulsion, push, shove
مشابه: butt, dig, impulsion, jam, lunge, obtrusion, plunge, poke, urge

(2) تعریف: an offensive military action; attack.
مترادف: assault, attack, charge
مشابه: blitz, foray, incursion, offensive, onset, onslaught, raid, rush, sally, sortie, strike

(3) تعریف: the propelling force of a jet engine or rocket, esp. on takeoff.
مشابه: force, propulsion, push

(4) تعریف: the general direction, intent, or meaning, as of someone's remarks.
مترادف: gist, intent
مشابه: core, drift, essence, import, meaning, significance, substance

(5) تعریف: the downward and outward pressure exerted at each end of an arch or similar structure.
مشابه: force, pressure

جمله های نمونه

1. thrust one's way
(با فشار و تلاش) رد شدن،عبور کردن

2. thrust up (or out)
بیرون زدن،برجسته بودن،بیرون دادن

3. thrust upon
تحمیل کردن،(به زور) دادن

4. afrasiab thrust the dagger into his heart
افراسیاب خنجر را به قلب او فرو کرد.

5. batool thrust aside our advice
بتول پند ما را نپذیرفت.

6. bob thrust out his chest and pulled in his stomach
باب سینه ی خود را بیرون داد و شکم خود را فرو برد.

7. he thrust his gloves into his pocket
دستکش های خود را در جیبش چپاند.

8. kazem thrust the chair forward
کاظم صندلی را جلوکشید.

9. she thrust me from her
مرا از خودش دور کرد (پس زد).

10. the thrust of a jet engine
رانش موتور جت

11. the thrust of his speech
نکته ی اصلی سخنرانی او

12. they thrust their way through the crowd
با فشار از میان جمعیت رد شدند.

13. a bayonet thrust in the stomach
فروبری سر نیزه در شکم

14. a strong thrust with a spear
ضربه ی ستهم با یک نیزه

15. the main thrust of modern technology has not been limited to camputers
رانش تکنولوژی جدید محدود به رایانه (کامپیوتر) نبوده است.

16. the upward thrust of skyscrapers
فراز آسمان خراش ها

17. new responsibilities were thrust upon him
مسئولیت های جدیدی را به گردن او انداختند.

18. railroads began to thrust into the desert
خط های راه آهن در صحرا گسترش یافت.

19. reza grabbed the cat and thrust it into my arms
رضا گربه را گرفت و انداخت توی بغل من.

20. With an impatient gesture he thrust the food away from him.
[ترجمه گوگل]با یک حرکت بی حوصله غذا را از او دور کرد
[ترجمه ترگمان]با حرکتی حاکی از بی صبری غذا را از او دور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. She thrust her hands deep into her pockets.
[ترجمه گوگل]دست هایش را عمیقاً در جیب هایش فرو کرد
[ترجمه ترگمان]دست هایش را در جیبش فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He thrust the baby into my arms and ran off.
[ترجمه گوگل]بچه را در آغوشم انداخت و فرار کرد
[ترجمه ترگمان]بچه را به آغوش من انداخت و فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. She thrust the money into his hand.
[ترجمه میرزا شکیبا] او پول را به دستش چپاند.
|
[ترجمه میرزا شکیبا] او پول را در دستش چپاند
|
[ترجمه گوگل]پول را به دست او انداخت
[ترجمه ترگمان]پول را در دست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He thrust at me with a knife.
[ترجمه گوگل]با چاقو به سمتم کوبید
[ترجمه ترگمان]با چاقو به من حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He thrust aside all precautionary advice.
[ترجمه گوگل]او همه توصیه های احتیاطی را کنار گذاشت
[ترجمه ترگمان]او همه دستورها احتیاطی را کنار گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He tends to thrust himself forward too much.
[ترجمه گوگل]او تمایل دارد بیش از حد خود را جلو ببرد
[ترجمه ترگمان]او می خواهد خود را بیش از حد به جلو پرتاب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. He thrust the employer out of his office.
[ترجمه گوگل]او کارفرما را از دفترش بیرون کرد
[ترجمه ترگمان]او رئیس را از دفتر بیرون برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The fencer parried his opponent's thrust.
[ترجمه گوگل]شمشیرباز ضربه حریفش را مهار کرد
[ترجمه ترگمان]شمشیربازی ضربه حریف را دفع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نیرو (اسم)
gut, strength, might, energy, force, power, pep, breath, vigor, blood, brawn, thrust, tuck, zip, vim, leverage, tonus, puissance, vis

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

سخمه (اسم)
spear, lunge, thrust, lance, stab, rapier

نیروی پرتاب (اسم)
thrust

فشار موتور (اسم)
thrust

بزور باز کردن (فعل)
force, thrust

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

چپاندن (فعل)
stuff, jam, thrust, cram, squeeze

فرو کردن (فعل)
steep, embed, infix, imbed, poach, jam, thrust, horn in, inculcate, dig, detrude, hold down, implant

سوراخ کردن (فعل)
stick, puncture, bore, gimlet, delve, gore, jab, pierce, dig a hole, perforate, notch, thrust, broach, punch, cut a hole, stab, impale, peck a hole

رخنه کردن در (فعل)
breach, thrust

انداختن (فعل)
drop, relegate, souse, put, hitch, toss, launch, cast, sling, thrust, lay away, fell, throw, fling, hurl, hurtle, delete, omit, shovel, hew, jaculate

تخصصی

[عمران و معماری] رانش - فشار - فشار جانبی - پیشرانه - نیروی رانشی - راندگی
[مهندسی گاز] فروکردن، انداختن، پرتاب کردن
[زمین شناسی] راندگی، رانش، فشار، فشار جانبی، پیشرانه، نیروی رانشی
[ریاضیات] نیروی پیشران، نیروی کشش

انگلیسی به انگلیسی

• push, boost, hit; thrust force, propelling force (as of an airplane)
drive by applying pressure, push, shove
if you thrust something somewhere, you push or move it there quickly with a lot of force.
a thrust is a sudden forceful movement.
the thrust of an activity or of an idea is the main or essential things it expresses.
if you thrust something upon someone, you force them to have or accept it.

پیشنهاد کاربران

Thrust=جلوبرندگی
propulsion=پیشرانش
"Thrust" به فارسی به معنای "فشار دادن"، "هل دادن" یا "پراندن" است. این کلمه به نیرویی اشاره دارد که چیزی را به جلو یا بالا می راند. مثلاً در فیزیک و مهندسی به نیروی تولید شده توسط موتورهای موشک یا هواپیما نیز thrust می گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
"The rocket's engines generated enough thrust to lift it off the ground. "
موتورهای موشک نیروی کافی برای بلند کردن آن از زمین تولید کردند.

حرکت
Thrustبعنوان فعل
به معنای تحمیل شدن هست
if something is thrust upon you, you are forced to
accept it even if you do not want it:
She never enjoyed the fame that was thrust upon her.
He had marriage thrust upon him.
فشار محوری، بار محوری، فشار دادن به اسکیت برای سر خوردن راست کردن بازو ( شمشیربازی ) ، رانش، حمله کردن، حمله، ضربت، فرو کردن، انداختن، پرتاب کردن، چپاندن، سوراخ کردن، رخنه کردن در، بزور بازکردن، فشار موتور، نیروی پرتاب، زور، فشار، علوم مهندسی: ضربه، معماری: پیشرانه، ورزش: فشار دادن به اسکیت برای سر خوردن راست کردن بازو، علوم هوایی: پیشرانه، علوم نظامی: تک ازمایشی
...
[مشاهده متن کامل]

thrust ( to ) :
معماری: سوراخ کردن

⚠️دوستان توجه کنید که در جمله های نمونه این کلمه اسامی افراد با حرف Capital شروع نشدن ولی لازمه که بشن. به گرامر توجه کنید. ⚠️
پرتاب کردن، هل دادن
فونتیک و تلفظ امریکایی این کلمه اشتباه است. صحیح آن هست = /θrʌst/
با تشکر
رضا فیوضی
مدرس و مترجم زبان انگلیسی
صفحه اینتساگرام = foyouzi_reza
پرتاب کردن ؛ با زور و فشار جا دادن
Eva was in a terrible rage when she thrust herself into the room
ایوا وقتی به زور وارد اتاق شد بدجوری عصبانی بود.
slowly thrust یواش فرو کن
محور، هدف عمده
نکته اصلی
محوریت بحث
thrust: هل دادن با فشار
SHOVE : هل دادن - چپوندن - پرتاب کردن thrust - push hardly
Shove off : برو اونور ببینم ( با عصبانیت )
SHORE : ساحل - دریاکنار beach - coast
SHONE : گذشته shine
[زمین شناسی]
راندگی ، رانش یافتگی
( در ) حرکت ( بودن ) . . . مثلاً من در حرکت به سوی یافتن روشی جدیدی از مطالعه برای قبولی در آزمون ept هستم
ایده و یا نظر اصلی که مورد بحثه
thrust ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: رانش 4
تعریف: نیروی آئرودینامیکی ملخ یا موتور جت که هواگَرد را به پیش می راند
دامپزشکی و علوم دامی
ضربات آلت دام نر به منظور جفت گیری
نیروی پیشران یا جلوبرنده هواپیما
تندرانش، راندن
انگیزه
پیشروی
جهت گیری
با نیرو هل دادن
- هول /فشار دادن
عمران:بار محوری
نیروی واکنشی
نیروی فشاری
پیشبرد
thrust sth aside
حواس پرت کردن
ذهن رو از بعضی چیزا منحرف کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس