throw off

/ˈθroʊˈɒf//θrəʊɒf/

معنی: فرار کردن، دور انداختن، بیرون دادن
معانی دیگر: 1- دور انداختن، از شر چیزی راحت شدن 2- (ورق بازی) روی میز انداختن، رد کردن 3- رد گم کردن 4- گمراه کردن 5- سردرگم کردن، گیج کردن 6- بیرون کردن، صادر کردن، فرار کردن از تعقیب کنندگان

جمله های نمونه

1. I'm unable to throw off this feeling of inertia.
[ترجمه ai] من نمیتوانم این حس سکون ( اینرسی ) را رها کنم
|
[ترجمه گوگل]من نمی توانم این احساس اینرسی را کنار بگذارم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم این احساس of را از دست بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They finally managed to throw off the shackles of communism.
[ترجمه ai] سرانجام موفق شدند از بند کمونیسم رها شوند.
|
[ترجمه گوگل]آنها بالاخره توانستند قید کمونیسم را کنار بگذارند
[ترجمه ترگمان]بالاخره موفق شدند زنجیرها را از هم جدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It took me a week to throw off my cold.
[ترجمه maryam] یک هفته طول کشید تا از شر سرماخوردگی خلاص بشم
|
[ترجمه گوگل]یک هفته طول کشید تا سرماخوردگی را از بین ببرم
[ترجمه ترگمان]یک هفته طول کشید تا سردم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I can't seem to throw off this feeling of inertia.
[ترجمه گوگل]به نظر نمی رسد که نمی توانم این احساس اینرسی را کنار بگذارم
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که این احساس of را از خود دور کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The belt may make a squealing noise and throw off sooty black particles of rubber.
[ترجمه گوگل]تسمه ممکن است صدای جیغ ایجاد کند و ذرات سیاه دوده لاستیک را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]کمربند ممکن است سرو صدا ایجاد کند و ذرات دود و دوده گرفته را دور بیندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The young tennis player is unlikely to throw off the more experienced competitor.
[ترجمه گوگل]بعید است که تنیسور جوان رقیب باتجربه‌تر را کنار بگذارد
[ترجمه ترگمان]بعید است که بازیکن جوان تنیس رقیب باتجربه را دور بیاندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I can't seem to throw off this cold.
[ترجمه گوگل]به نظر نمی رسد این سرما را کنار بگذارم
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسد که این سرما را از خود دور کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He managed to throw off those newspaper reporters.
[ترجمه گوگل]او موفق شد آن خبرنگاران روزنامه را دور بزند
[ترجمه ترگمان]او توانست روزنامه نگاران روزنامه را دور بیاندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's taken me ages to throw off this cold.
[ترجمه گوگل]چند سال طول کشید تا این سرما را از بین ببرم
[ترجمه ترگمان]خیلی طول می کشد تا این سرما را از بین ببرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He can't throw off his drinking habit.
[ترجمه گوگل]او نمی تواند عادت نوشیدن خود را کنار بگذارد
[ترجمه ترگمان]او عادت drinking را از دست ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He longed to throw off the mask of respectability.
[ترجمه گوگل]او آرزو داشت نقاب احترام را کنار بگذارد
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست این نقاب احترام را از خود دور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You see kids who just throw off their clothes, they want to break down that barrier and get natural again.
[ترجمه گوگل]بچه‌هایی را می‌بینید که فقط لباس‌هایشان را بیرون می‌اندازند، می‌خواهند آن سد را بشکنند و دوباره طبیعی شوند
[ترجمه ترگمان]شما بچه هایی را می بینید که تازه لباس خود را throw، می خواهند این سد را از هم جدا کنند و دوباره طبیعی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In some cases, the star may explode and throw off enough matter to bring its mass below the limit.
[ترجمه گوگل]در برخی موارد، ستاره ممکن است منفجر شود و آنقدر ماده را به بیرون پرتاب کند که جرم آن به زیر حد برسد
[ترجمه ترگمان]در برخی موارد، این ستاره ممکن است منفجر شده و به اندازه کافی ماده را پرتاب کند تا جرم خود را زیر حد مجاز برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Or should I throw off all restraints and strike out on my own?
[ترجمه گوگل]یا باید تمام محدودیت‌ها را کنار بگذارم و خودم را بیرون بزنم؟
[ترجمه ترگمان]یا من باید همه خودداری کنم و خودم بزنم به چاک؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرار کردن (فعل)
abscond, escape, elope, flee, throw off, stampede, scape, scram, lam, scarper, skedaddle

دور انداختن (فعل)
throw off, discard, cast off, throw away, scrap

بیرون دادن (فعل)
throw off, ooze, give out, vent, emit, fling, evolve, give off, exhale, exsert

انگلیسی به انگلیسی

• get rid of, free oneself from; mislead, misdirect; cause a diversion (used in combination, e.g. "the robber used a disguise to throw the policemen off his trail.")

پیشنهاد کاربران

To cause someone to be confused or unsure about something.
باعث سردرگمی یا عدم اطمینان شدن در مورد چیزی.
مثال؛
The sudden change in plans really threw me off.
A detective might say, “The suspect intentionally threw off the investigators by leaving false clues. ”
...
[مشاهده متن کامل]

In a game of poker, a player might try to throw off their opponents by displaying false emotions.

دوستان به این سه واژه توجه کنین:
۱. Throw out
۲. Throw away
۳. Throw off
اولی و دومی با کمی اغماض یک معنی دارن و اون هم "دور انداختن" هست. مثلا شما یک جنسی دارین و نیازش ندارین و میندازینش سطل آشغال و این کار رو throw away یا throw out میگن. پس این افعال درباره دور انداختن اشیا فیزیکی هستند. اما . . .
...
[مشاهده متن کامل]

سومی که throw off باشه به معنای "کنار گذاشتن" هست اما نه کنار گذاشتن اشیا فیزیکی بلکه چیزهای ضمنی. مثلا شما اگه غم و غصه رو کنار بذارین و تصمیم بگیرین شاد باشین یا اگه احساس ترس رو کنار بزارین این کارا میشن throw off.
امیدوارم که توضیحات مورد استفادتون قرار بگیره.

اخلال ایجاد کردن
Makes something not work right
کنار زدن از قدرت ، منحرف کردن از مسیر رانندگی و مسیر زندگی و مسیر اهداف ، خارج کردن از راه به در کردن ، حذف کردن تیم و شخص و هر چه مانعه
حواس پرت شدن
۱ - خلاص شدن، رها شدن، در رفتن، کنار گذاشتن
Get rid of
Shed
Cast off
Discard
We need to take a roundabout to throw off any pursuit
He finally managed to throw off his negative thoughts
۲ - در آوردن لباس ( با عجله )
She throw off her mask in anger
از جا به در بردن
کنار زدن
معنای از بین رفتن هم دارد
مثلا
It could throw their friendship off balance
میتوانست که رابطه دوستانشون از تعادل خارج بشه
حذف کردن

بپرس