throw

/ˈθroʊ//θrəʊ/

معنی: پرتاب، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن، انداختن، افکندن
معانی دیگر: سوت کردن، (آبگونه) ریختن، پاشیدن، (با شتاب) فرستادن، گسیل کردن، (با شتاب) دستخوش کردن، دچار کردن، (تاس) ریختن، آوردن، به خاک افکندن، بر زمین زدن، به زیر آوردن، (با شتاب) پوشیدن، (مسابقه و شرط بندی و غیره) عمدا باختن، (عامیانه - سور یا مهمانی) دادن، (عامیانه - اعراض یا غیظ و غیره) کردن، (آتشی) شدن، (عامیانه) گیج کردن، گیر انداختن، (به ویژه ابریشم) تابیدن، ریسیدن، تافتن، افکنش، (به شدت) دست به کار شدن، پرداختن (به کاری)، (خال) آوردن، ورق خود را بازی کردن، (ورق) انداختن، (حیوانات اهلی) بچه زاییدن، (سویچ و غیره) زدن، (دسته و غیره) کشیدن، (کلاچ و غیره) گرفتن، قطع (یا وصل) کردن، (روی چرخ کوزه گری یا سفالگری) شکل دادن، شکلدار کردن، (زنانه) شال، لچک، روسری، شانه پوش، (کاناپه و تختخواب و غیره) روکش، رو رختخوابی، روانداز، (زمین شناسی - میزان جابجایی گسله) افت گسل

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: throws, throwing, threw, thrown
(1) تعریف: to send through the air with some force, esp. by a sudden straightening of the arm and wrist; hurl.
مترادف: cast, fling, hurl, toss
مشابه: bowl, chuck, deliver, direct, heave, issue, launch, lob, pitch, propel, send

- He threw the baseball over the fence.
[ترجمه yekta] او توپ بیسبال را روی نرده پرتاب کرد
|
[ترجمه شان] او توپ "بیسبال"را بر فراز نرده، پرتاب کرد.
|
[ترجمه setare] او توپ بیسبال را روی نرده. پرتاب کرد
|
[ترجمه گوگل] او توپ بیسبال را روی حصار پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان] او چوب بیس بال را روی نرده انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She threw me the ball, but I couldn't catch it.
[ترجمه وحید] او توپ را برای من انداخت ، اما نتوانستم آن را بگیرم.
|
[ترجمه شان] او توپ را به سویم پرتاب کرد، اما نتوانستم آن را بگیرم.
|
[ترجمه گوگل] او توپ را به من پرت کرد، اما من نتوانستم آن را بگیرم
[ترجمه ترگمان] توپ را به طرفم پرت کرد، اما نتونستم بگیرمش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move or fling suddenly or with great force.
مترادف: cast, fling, hurl
مشابه: dart, heave, lash, launch, pitch into, propel

- She threw herself at the attacker.
[ترجمه وحید] او به مهاجم حمله کرد. ( throw onself at sm یعنی به کسی حمله ور شدن )
|
[ترجمه گوگل] او خود را به سمت مهاجم پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان] خود را به طرف مهاجم پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause (something) to be a certain way by moving (it) suddenly or with great force.

- He threw the window open and shouted for help.
[ترجمه گوگل] پنجره را باز کرد و با فریاد کمک خواست
[ترجمه ترگمان] پنجره را باز کرد و برای کمک فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause to fall to the floor or ground.
مشابه: down, tumble

- The bucking horse finally threw him.
[ترجمه وحید] اسب چموش ( جفتک انداز ) بالاخره او را پرت کرد.
|
[ترجمه شان] این اسب چموش ، سرانجام او را بر زمین انداخت.
|
[ترجمه گوگل] اسب جفا در نهایت او را پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان] بالاخره اسب bucking او را به زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to mislead.
مترادف: confuse, elude, mislead
مشابه: beguile, confound, evade, nonplus

- His false testimony threw the jury.
[ترجمه وحید] شهادت دروغ او هیئت منصفه را گیج کرد.
|
[ترجمه گوگل] شهادت دروغین او هیئت منصفه را پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان] شهادت دروغ هاش هیات منصفه رو پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to put on or take off carelessly or hastily.

- He threw a sweater over his shoulders.
[ترجمه گوگل] پلیور را روی شانه هایش انداخت
[ترجمه ترگمان] یک ژاکت روی شانه هایش انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to put suddenly into a given condition.
مشابه: fling, hurl, knock, plunge

- The drug threw him into a stupor.
[ترجمه گوگل] مواد مخدر او را به حالت گیجی انداخت
[ترجمه ترگمان] داروی بی هوشی او را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to make or shape on a potter's wheel.
مشابه: form, make, mold

- She is throwing clay pots.
[ترجمه .] او"مونث"گلدان ها را پرتاب میکند
|
[ترجمه گوگل] او در حال پرتاب گلدان های سفالی است
[ترجمه ترگمان] داره pots رو پرت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: to cause (one's voice) to sound as though it is coming from a source other than the self.
مشابه: project

(10) تعریف: to cast.
مترادف: cast, project
مشابه: fling, shed

- The setting sun threw long shadows on the road.
[ترجمه گوگل] غروب خورشید سایه های بلندی بر جاده انداخت
[ترجمه ترگمان] خورشید غروب بر جاده سایه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: to lose (a game or other contest) purposely, esp. for money.
مترادف: fix
مشابه: lose
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to hurl, cast, or fling something.
مترادف: hurl, pitch
مشابه: cast, toss
اسم ( noun )
مشتقات: thrower (n.)
عبارات: throw away, throw up
(1) تعریف: the act or result of throwing.
مترادف: cast, fling, pitch
مشابه: chuck, heave, hurl, put, toss

(2) تعریف: the distance an object is or can be thrown.

(3) تعریف: a roll of dice.
مترادف: cast
مشابه: fling, roll

جمله های نمونه

1. throw the ball against the wall
توپ را به دیوار بزن.

2. throw (fling) dirt at somebody
پشت سر کسی بدگویی کردن

3. throw (or cast) on the scrapheap
دور انداختن

4. throw (or toss) in the sponge
(به ویژه مشت زنی) تسلیم شدن،به شکست خود اعتراف کردن

5. throw (or toss) in the towel
(عامیانه) سپر افکندن،لنگ انداختن،تسلیم شدن

6. throw a monkey wrench into
چوب لای چرخ گذاشتن،کارشکنی کردن

7. throw a monkey wrench into (something)
چوب لای چرخ گذاشتن،خرابکاری کردن

8. throw a wrench into (something)
(چیزی را) مختل کردن،از کار انداختن،خرابکاری کردن

9. throw away
1- دور انداختن 2- حرام کردن،به هدر دادن 3- به بطالت گذراندن

10. throw back
1- جلو پیشرفت (چیزی را) گرفتن 2- (به جهالت یا بی تمدنی و غیره) برگشتن،حرکت قهقرایی کردن

11. throw blame on someone
تقصیر را به گردن کسی گذاشتن

12. throw caution into the wind
احتیاط را کنار گذاشتن،به سیم آخر زدن

13. throw cold water on
دلسرد کردن،توذوق کسی زدن

14. throw cold water on
دلسرد کردن،از شوق انداختن

15. throw down the gauntlet
به مبارزه طلبیدن،نفس کش طلبیدن

16. throw dust in someone's eyes
گمراه کردن،گول زدن

17. throw in
1- (کلاچ یا دنده) گرفتن 2- (برای تشویق خریدار) رایگان دادن 3- افزودن 4- همکاری کردن 5- اوت پرتاب کردن

18. throw in one's lot with somebody
سرنوشت خود را با کسی در آمیختن،شریک شدن (با کسی)

19. throw into a dither
دستپاچه و هراسان کردن،دچار ترس و هیجان کردن

20. throw light on
(موضوع و غیره) روشن کردن،آشکار کردن

21. throw light on something
چیزی را روشن یا آشکار کردن،روشن گری کردن،معلوم کردن

22. throw off
1- دور انداختن،از شر چیزی راحت شدن 2- (ورق بازی) روی میز انداختن،رد کردن 3- رد گم کردن 4- گمراه کردن 5- سردرگم کردن،گیج کردن 6- بیرون کردن،صادر کردن

23. throw on
(با بی دقتی یا شتاب) لباس پوشیدن

24. throw one's hat into the ring
وارد مبارزه شدن،خود را نامزد انتخاباتی کردن

25. throw one's weight around
اعمال نفوذ کردن،از قدرت خود سو استفاده کردن

26. throw one's weight around
از نفوذ و قدرت خود سواستفاده کردن

27. throw oneself at someone
برای جلب محبت یا عشق کسی سخت کوشیدن

28. throw oneself into
(با حرارت و پشتکار) به کاری پرداختن،دست به کار شدن

29. throw oneself on (or upon) someone
دست به دامن کسی شدن

30. throw open
1- (ناگهان وکاملا) باز کردن،(در و غیره) چهار تاق کردن 2- رفع محدودیت کردن

31. throw out
1- دور انداختن 2- (به زور) بیرون کردن،اخراج کردن 3- بیرون دادن 4- (اشاره و غیره) کردن 5- (کلاچ) رها کردن

32. throw over
1- دست برداشتن،رها کردن،صرفنظر کردن 2- (معشوق و همسر و غیره) ترک کردن

33. throw overboard
دور انداختن

34. throw the book at someone
کلیه ی مقررات و تنبیهات را در مورد کسی اجرا کردن،حداکثر مجازات را کردن

35. throw together
1- (با شتاب و بی دقتی) ساختن،سر هم بندی کردن 2- (با هم) آشنا کردن

36. throw up
1- قی کردن،بالا آوردن،استفراغ کردن 2- صرفنظر کردن،رها کردن 3- (با شتاب) ساختن،برپا کردن

37. throw up one's hands
دل کندن (از چیزی)،ماـیوس شدن،چشم از چیزی پوشیدن

38. don't throw your banana peel in the street!
پوست موز را در خیابان نیانداز!

39. don't throw your garbage out of the window
زباله ی خود را از پنجره به بیرون نیاندازید.

40. his throw was too high
پرتاب (توپ توسط) او خیلی بلند بود.

41. snakes throw their skins
مار پوست می اندازد.

42. to throw a glance at something
به چیزی نظر افکندن

43. to throw a mean curve in baseball
در بیس بال،پرتاب توپ به گونه ای که گرفتن آن مشکل باشد

44. to throw a shadow on something
بر چیزی سایه افکندن

45. to throw a tantrum
بد خلقی کردن،گریه زاری کردن

46. to throw into a panic
هراس زده کردن

47. to throw into disarray
نابسامان کردن

48. to throw off balance
دستخوش عدم توازن کردن

49. to throw reinforcements into a battle
نیروی کمکی به نبرد فرستادن

50. to throw right-handed
با دست راست پرتاب کردن

51. to throw the baby out with the bathwater
(عامیانه) تر و خشک را با هم سوزاندن،(به خاطر عجله یا تعصب و غیره) چیز خوب را به همراه چیزهای بد از دست دادن

52. a free throw basket
به دست آوردن یک پوان (در اثر پرتاب آزاد توپ به داخل حلقه)

53. an underhand throw
پرتاب از زیر

54. an underhanded throw
پرتاب (توپ) از زیر

55. a stone's throw
فاصله ی کم،در نزدیکی

56. modern poetry tries to throw off the trammels of tradition
شعر نو سعی می کند که پابندهای سنت را دور بیاندازد.

57. nato is ready to throw an air umbrella over europe
ناتو آماده است که اروپا را زیر پوشش هوایی قرار بدهد.

58. we live a stone's throw from the school
ما در نزدیکی مدرسه زندگی می کنیم.

59. have a fit (or throw a fit)
خیلی خشمگین شدن،اعراض کردن،(از شدت خشم و غیره) از خود بی خود شدن،بی تابی کردن

60. we lived within a stone's throw of the school
ما در مجاورت (در فاصله ی پرتاب یک سنگ از) مدرسه زندگی می کردیم.

61. the passer cocked his arm to throw the ball
پاس دهنده دست خود را به منظور پرتاب توپ به عقب برد.

62. first sauté the vegetables and the meat; then throw them in the pot
اول سبزی ها و گوشت را کمی سرخ کن و سپس در دیگ بریز.

63. the professor had a lot of weight to throw around the village
استاد در آن دهکده نفوذ زیادی داشت.

64. people who live in glass houses should not throw stone
اشخاص آسیب پذیر نباید به دیگران حمله کنند،آبگینه فروش نباید سنگ پرانی کند

65. this horse is mean, be careful so that it doesn't throw you
این اسب چموش است،مواظب باش که تو را نیاندازد.

مترادف ها

پرتاب (اسم)
put, toss, projection, shy, tilt, jet, pitch, shove, throw, fling, casting, hurl, jaculation, pounce

ویران کردن (فعل)
desolate, destroy, harry, ravage, rubble, throw, demolish, havoc, raze, devastate, ruinate, kayo, knockout

پرت کردن (فعل)
precipitate, toss, shy, launch, throw, fling, hurl, hurtle, flounce, jaculate

پرتاب کردن (فعل)
pelt, slog, project, sling, lunge, thrust, pitch, shove, throw, hurl, shoot, skeet, jaculate

انداختن (فعل)
drop, relegate, souse, put, hitch, toss, launch, cast, sling, thrust, lay away, fell, throw, fling, hurl, hurtle, delete, omit, shovel, hew, jaculate

افکندن (فعل)
give, shed, cast, throw, droop, fling, quoit, up-end

تخصصی

[سینما] فاصله تصویر رس
[عمران و معماری] افت قائم - افت گسلی
[زمین شناسی] افت قایم - مولفه قایم جدایش شیبی را افت قایم یا ترو نامند.
[نساجی] ابریشم تابی - تابیدن ابریشم
[معدن] افت قائم (زمین شناسی ساختمانی) - پرتاب سنگ (آتشباری)
[خاک شناسی] پرتاب

انگلیسی به انگلیسی

• toss; scarf
cast, toss; give birth to young (about animals); amaze, astonish
if you throw an object that you are holding, you move your hand quickly and let go of the object, so that it moves through the air. verb here but can also be used as a count noun. e.g. that was a good throw.
to throw something into a place or position means to cause it to fall there.
if you throw a part of your body somewhere, you move it there suddenly and with a lot of force.
if a horse throws its rider, it causes the rider to fall off, for example by rearing or galloping very fast.
to throw someone into an unpleasant situation means to suddenly cause them to be in that situation.
if something throws light or shadow on something else, it causes that thing to have light or shadow on it.
if you throw yourself into an activity, you become involved in it actively and enthusiastically.
if someone throws a fit or tantrum, they suddenly start to behave in an uncontrolled way.
if something such as a remark or an experience throws you, it confuses you because it is unexpected; an informal use.
see also threw, thrown.
if you throw open something that was previously not available to people, you make it available to them.
a stone's throw: see stone.
if you throw aside an attitude, principle, or idea, you suddenly abandon it or reject it.
if you throw away something you do not want, you get rid of it, for example, by putting it in a dustbin.
if you throw away something good that you have, you waste it.
if the person who is selling you something throws in something else, they give you the extra thing and only ask you to pay for the first one.
if you throw off something that is restricting you, you free yourself from it.
if you throw something out, you get rid of it.
if you throw someone out of a place or a job, you force them to leave.
if you throw out something such as a plan or a proposal, you reject it.
if a court of law throws out a case, it decides that there is not enough evidence for it to be judged.
to throw up means to vomit; an informal use.
if a situation throws up something, it reveals an unexpected feature or characteristic.
if you throw up a job, position, or activity, you suddenly or unexpectedly decide to stop doing it.

پیشنهاد کاربران

Serve the throw
به معنی مفید بودن
پَرتابیدَن [برامده از پرتاب و ـیدن]: شیءای را با اعمال نیروی اولیه بهش، در هوا حرکت دادن
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/پرتابیدن
Throwing a big free party
برگزاری یک مهمانی بزرگ رایگان
پرتاب کردن
مثال: He can throw a ball very far.
او می تواند توپ را خیلی دور پرتاب کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
یعنی پرتابکردن سوت زدن
در مسابقات ورزشی ( عامدانه باختن )
اعطا کردن
to confuse someone:
That question really threw me at first.
to confuse or shock someone or cause difficulty for them:
I wasn't expecting a visitor. I was really thrown.
The news of the coup threw them into a state of panic.
...
[مشاهده متن کامل]

گیج شدن یا در واقع زمانی به کار می ره که موضوعی ما رو گیج/شوکه/متعجب می کنه یا کلا باعث یه سختی روحی می شه
to shape clay on a special round table that spins
شکل دادن به سفال روی میز گردان
سفالگری روی میز گردان
to lose intentionally
throw a game
عمدا باختن/به عمد باختن
to give up : ABANDON
دست کشیدن از چیزی، رها کردن

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/throw• https://www.merriam-webster.com/dictionary/throw
throwing beside: a juxtaposition
پیش هم گذاشتن/انداختن: پهلوی هم نشینی/مجانبت
اینستا: 504ewords
The king's son, the prince, decided to throw a fancy ball and invited every lady of the land to come.
یعنی پسر شاه، شاهزاده تصمیم گرفت که مهمونی بالماسکه برگزار کند و تمامی زنان شهر دعوت شدند که بیان.
ترمانیدن.
پرتابیدن چیزی/کسی
پرتیدن.
پرتاندن چیزی/کسی
پرتاب کردن. ویران کردن انداختن ( چیزی ) و. . . ^ - ^
مهمانی یا سور دادن.
✅ ( عامیانه - سور یا مهمانی ) دادن
Returning Cuba to the state - sponsor - of - ( 1 terrorism list does nothing except complicate Mr. Biden’s intention to return to the search for better relations and ⭐throw a sop⭐ to Trump - backing Cuban exiles in Florida
...
[مشاهده متن کامل]

When was the last time you saw a lot of people ( 2 smiling?
Well, just a couple of months ago when I ⭐threw a birthday party⭐ at home. I invited all of my relatives and my friends who are near and dear to me. We didn’t only smile but also laughed a lot. It was just so endearing seeing a lot of people who are close to my heart giving their best smiles during the celebration of my natal day

مهمونی برقرار کردن. I threw these parties because I wanted to see you
خراب کردن، حرام کردن وقت
برگزاری مهمونی
پرت کردن ، پرتاب کردن ، انداختن : Throw
مثال
پرت کردن توپ والیبال
Trow the volleyball
throw doubt on something
to make people think that something is probably not true
. Fresh evidence has thrown doubt on her story
( to cause people to question or lose confidence in ( something
. These mistakes cast/throw doubt on her ability
در زمینه موضوع گسل معنی میزان تخریب و آسیب گسل در سازند می باشد
برگزار کردن
ترتیب انجام کاری را دادن
مثال:
How to throw a party?
خرج کردن
پرتاب کردن
Do not eye me throw it over you
بیش از تو این خودتو از چشمم ننداز

روکش ، رویه، مثل رویه بالش ، تخت. . .
پرت کردن

Throw معنی پاشیدن هم میده
منجر شدن به:
i was burbling then it throw in the joke at john's expense and we all laugh

throw a party = to hold, to have or to arrange a party
یعنی: برگزار کردن، ترتیب دادن، داشتن
We want to throw a party for my father's retirement
ما میخوایم برای بازنشستگی پدرم یه مهمونی بگیریم ( برگزار کنیم ) .
پرت کردن، پرتاب
inf. to lose or give up ( a contest, for example ) purposely
To throw something is to use your hand to make it go through the air
پرتاب کردن
I threw rocks in the lake
پرتاب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس