فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: throws, throwing, threw, thrown
حالات: throws, throwing, threw, thrown
• (1) تعریف: to send through the air with some force, esp. by a sudden straightening of the arm and wrist; hurl.
• مترادف: cast, fling, hurl, toss
• مشابه: bowl, chuck, deliver, direct, heave, issue, launch, lob, pitch, propel, send
• مترادف: cast, fling, hurl, toss
• مشابه: bowl, chuck, deliver, direct, heave, issue, launch, lob, pitch, propel, send
- He threw the baseball over the fence.
[ترجمه yekta] او توپ بیسبال را روی نرده پرتاب کرد|
[ترجمه شان] او توپ "بیسبال"را بر فراز نرده، پرتاب کرد.|
[ترجمه setare] او توپ بیسبال را روی نرده. پرتاب کرد|
[ترجمه گوگل] او توپ بیسبال را روی حصار پرتاب کرد[ترجمه ترگمان] او چوب بیس بال را روی نرده انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She threw me the ball, but I couldn't catch it.
[ترجمه وحید] او توپ را برای من انداخت ، اما نتوانستم آن را بگیرم.|
[ترجمه شان] او توپ را به سویم پرتاب کرد، اما نتوانستم آن را بگیرم.|
[ترجمه گوگل] او توپ را به من پرت کرد، اما من نتوانستم آن را بگیرم[ترجمه ترگمان] توپ را به طرفم پرت کرد، اما نتونستم بگیرمش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move or fling suddenly or with great force.
• مترادف: cast, fling, hurl
• مشابه: dart, heave, lash, launch, pitch into, propel
• مترادف: cast, fling, hurl
• مشابه: dart, heave, lash, launch, pitch into, propel
- She threw herself at the attacker.
[ترجمه وحید] او به مهاجم حمله کرد. ( throw onself at sm یعنی به کسی حمله ور شدن )|
[ترجمه گوگل] او خود را به سمت مهاجم پرتاب کرد[ترجمه ترگمان] خود را به طرف مهاجم پرتاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cause (something) to be a certain way by moving (it) suddenly or with great force.
- He threw the window open and shouted for help.
[ترجمه گوگل] پنجره را باز کرد و با فریاد کمک خواست
[ترجمه ترگمان] پنجره را باز کرد و برای کمک فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پنجره را باز کرد و برای کمک فریاد زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to cause to fall to the floor or ground.
• مشابه: down, tumble
• مشابه: down, tumble
- The bucking horse finally threw him.
[ترجمه وحید] اسب چموش ( جفتک انداز ) بالاخره او را پرت کرد.|
[ترجمه شان] این اسب چموش ، سرانجام او را بر زمین انداخت.|
[ترجمه گوگل] اسب جفا در نهایت او را پرتاب کرد[ترجمه ترگمان] بالاخره اسب bucking او را به زمین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to mislead.
• مترادف: confuse, elude, mislead
• مشابه: beguile, confound, evade, nonplus
• مترادف: confuse, elude, mislead
• مشابه: beguile, confound, evade, nonplus
- His false testimony threw the jury.
[ترجمه وحید] شهادت دروغ او هیئت منصفه را گیج کرد.|
[ترجمه گوگل] شهادت دروغین او هیئت منصفه را پرتاب کرد[ترجمه ترگمان] شهادت دروغ هاش هیات منصفه رو پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to put on or take off carelessly or hastily.
- He threw a sweater over his shoulders.
[ترجمه گوگل] پلیور را روی شانه هایش انداخت
[ترجمه ترگمان] یک ژاکت روی شانه هایش انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک ژاکت روی شانه هایش انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to put suddenly into a given condition.
• مشابه: fling, hurl, knock, plunge
• مشابه: fling, hurl, knock, plunge
- The drug threw him into a stupor.
[ترجمه گوگل] مواد مخدر او را به حالت گیجی انداخت
[ترجمه ترگمان] داروی بی هوشی او را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داروی بی هوشی او را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to make or shape on a potter's wheel.
• مشابه: form, make, mold
• مشابه: form, make, mold
- She is throwing clay pots.
[ترجمه .] او"مونث"گلدان ها را پرتاب میکند|
[ترجمه گوگل] او در حال پرتاب گلدان های سفالی است[ترجمه ترگمان] داره pots رو پرت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (9) تعریف: to cause (one's voice) to sound as though it is coming from a source other than the self.
• مشابه: project
• مشابه: project
• (10) تعریف: to cast.
• مترادف: cast, project
• مشابه: fling, shed
• مترادف: cast, project
• مشابه: fling, shed
- The setting sun threw long shadows on the road.
[ترجمه گوگل] غروب خورشید سایه های بلندی بر جاده انداخت
[ترجمه ترگمان] خورشید غروب بر جاده سایه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خورشید غروب بر جاده سایه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (11) تعریف: to lose (a game or other contest) purposely, esp. for money.
• مترادف: fix
• مشابه: lose
• مترادف: fix
• مشابه: lose
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to hurl, cast, or fling something.
• مترادف: hurl, pitch
• مشابه: cast, toss
• مترادف: hurl, pitch
• مشابه: cast, toss
اسم ( noun )
مشتقات: thrower (n.)
عبارات: throw away, throw up
مشتقات: thrower (n.)
عبارات: throw away, throw up
• (1) تعریف: the act or result of throwing.
• مترادف: cast, fling, pitch
• مشابه: chuck, heave, hurl, put, toss
• مترادف: cast, fling, pitch
• مشابه: chuck, heave, hurl, put, toss
• (2) تعریف: the distance an object is or can be thrown.
• (3) تعریف: a roll of dice.
• مترادف: cast
• مشابه: fling, roll
• مترادف: cast
• مشابه: fling, roll