throb

/ˈθrɑːb//θrɒb/

معنی: ضربان، تپش، تپیدن، لرزیدن، تپش داشتن، زدن
معانی دیگر: (نبض و غیره) زدن، ضربان داشتن، (زخم و غیره) زوک زوک کردن، گزگز کردن، تیر کشیدن، تپاک، زوک زوک

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: throbs, throbbing, throbbed
(1) تعریف: to beat, or feel one's blood beating, at an accelerated rate or level, as from emotion, exhaustion, stress, or the like.
مترادف: beat, pulsate, pulse
مشابه: ache, heave, palpitate, pound, quiver, shake, shudder, tremble, twitch

- The runner's legs throbbed with pain.
[ترجمه گوگل] پاهای دونده از درد می تپید
[ترجمه ترگمان] پاهای دونده از درد لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to sound with a pulsating or vibrating beat.
مترادف: pulsate, shudder, vibrate
مشابه: pound, quiver, shake

- The motor throbbed and the boat weighed anchor.
[ترجمه گوگل] موتور ضربان داشت و قایق لنگر را سنگین کرد
[ترجمه ترگمان] موتور لرزید و قایق لنگر انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her voice throbbed with longing.
[ترجمه گوگل] صدایش از حسرت می پیچید
[ترجمه ترگمان] صدایش با اشتیاق می تپید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: throbbingly (adv.)
(1) تعریف: the act or an instance of throbbing.
مترادف: heat
مشابه: ache, pulse

(2) تعریف: a single beat, pulse, or vibration.
مترادف: beat, pulse, vibration
مشابه: flutter, palpitation, pulsation, quiver, stroke, tremor, twitch

جمله های نمونه

1. the throb of distant drums
تپاک طبل های دوردست

2. a heart throb
تپش قلب

3. a sudden throb of pain
تیر کشیدن ناگهانی درد

4. She felt her heart give a great throb.
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که قلبش تپش شدیدی دارد
[ترجمه ترگمان]احساس کرد که قلبش به تپش می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A dull pain began to throb behind his lids.
[ترجمه گوگل]دردی کسل کننده از پشت پلک هایش شروع به تپیدن کرد
[ترجمه ترگمان]درد خفیفی در پس پلک هایش شروع به تپیدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jake's head jerked up at the throb of the engine.
[ترجمه گوگل]سر جیک با ضربان موتور تکان خورد
[ترجمه ترگمان]سر جیک با تپش موتور از جا پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A few minutes later she heard the rich throb of a car engine in the drive below.
[ترجمه گوگل]چند دقیقه بعد صدای ضربان شدید موتور ماشین را در درایو پایین شنید
[ترجمه ترگمان]چند دقیقه بعد صدای throb اتومبیلی را شنید که در اتومبیل پایین حرکت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The relentless throb of the pop music soothed David and calmed the panic that seized his heart.
[ترجمه گوگل]ضربان بی امان موسیقی پاپ دیوید را آرام کرد و وحشتی را که قلبش را فراگرفته بود آرام کرد
[ترجمه ترگمان]ضربان بی وقفه موسیقی پاپ، دیوید را آرام کرد و ترسی را که دلش را گرفته بود آرام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Her head began to throb at once.
[ترجمه گوگل]سرش به یکباره شروع به تپیدن کرد
[ترجمه ترگمان]ناگهان سرش به تپش افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Detectable above the hubbub was the relentless throb of Christmas carols.
[ترجمه گوگل]صدای تپش بی وقفه سرودهای کریسمس قابل تشخیص در بالای این هاب بود
[ترجمه ترگمان]بالاتر از این هیاهو، ضربان بی رحما نه سرود کریسمس بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The embassy will then throb with vitality.
[ترجمه گوگل]سپس سفارت با نشاط می تپد
[ترجمه ترگمان]سپس سفارت از نیروی حیاتی به تپش در خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A throb of pain shot through his head.
[ترجمه گوگل]ضربان درد در سرش فرو رفت
[ترجمه ترگمان]دردی از درد به سرش خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Presently George's ankle began to throb with pain.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر مچ پای جورج از درد شروع به ضربان می کند
[ترجمه ترگمان]بلافاصله قوزک پای جرج از درد شروع به تپیدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربان (اسم)
beat, pulse, beating, throb, pulsation, pant, ictus, pitter-patter, tick-tack

تپش (اسم)
flurry, oscillation, beat, palpitation, pulse, throb, pulsation, pant, pump, tremor, ictus, tremour, pitter-patter

تپیدن (فعل)
beat, pulse, throb, palpitate, skip, pulsate

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

تپش داشتن (فعل)
throb

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

انگلیسی به انگلیسی

• beat, pulse, vibration
beat, strike
if a part of your body throbs, you feel a series of strong, painful beats there.
you say that something throbs when it vibrates and makes a loud, rhythmic noise. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...the throb of the engine.

پیشنهاد کاربران

بپرس