thrill

/ˈθrɪl//θrɪl/

معنی: هیجان، لرز، لرزه، بتپش دراوردن، بهیجان اوردن، لرزیدن
معانی دیگر: پر شوق و شعف کردن یا شدن، پرشور کردن یا شدن، هیجانی کردن، ذوق زده کردن یا شدن، به شور آوردن، لرزاندن، مرتعش کردن یا شدن، به ارتعاش در آمدن یا درآوردن، شوق و شعف، شور، لرزش، ارتعاش

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: thrills, thrilling, thrilled
(1) تعریف: to cause to feel a sudden, intense excitement, passion, or the like.
مترادف: electrify, excite, stimulate
متضاد: bore
مشابه: agitate, arouse, fire, flush, inspire, inspirit, intoxicate, rouse, stir, titillate

- The arrival of the Queen thrilled the crowd.
[ترجمه Soheil] ورود ملکه ، جمعیت را هیجان زده کرد
|
[ترجمه گوگل] ورود ملکه جمعیت را به وجد آورد
[ترجمه ترگمان] ورود ملکه، جمعیت را به هیجان آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make extremely happy; delight.
مترادف: delight
متضاد: appall
مشابه: elate, enrapture, excite, exhilarate, flush, gratify, please, tickle

- The news of the baby's birth thrilled its grandparents.
[ترجمه umbra] خبر های تولد بچه، مادربزرگش را هیجان زده کرد
|
[ترجمه شان] خبر تولدنوزاد، مادر بزرگ و پدر بزرگش را هیجان زده کرد ( پر از شوق و شعف کرد ) .
|
[ترجمه گوگل] خبر تولد نوزاد پدربزرگ و مادربزرگش را به وجد آورد
[ترجمه ترگمان] خبر تولد نوزاد پدربزرگ و مادر بزرگش را هیجان زده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be greatly excited or aroused.
مشابه: exult, glory, rejoice, vibrate

- The crowd thrilled as their revered leader spoke.
[ترجمه مريم] جمعیت با صحبت رهبر محترمشان هیجان زده شد.
|
[ترجمه گوگل] جمعیت هنگام سخنرانی رهبر محترمشان به وجد آمدند
[ترجمه ترگمان] جمعیت هنگامی که رهبر محترم آن ها صحبت می کرد به هیجان آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to tremble or vibrate, as the voice.
مشابه: pulsate, quaver, quiver, throb, tremble, vibrate

- The echo of her voice thrilled in the emptiness.
[ترجمه گوگل] پژواک صدایش در خلا به وجد آمد
[ترجمه ترگمان] پژواک صدایش در فضای خالی طنین انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: thrilling (adj.)
(1) تعریف: a sudden, sharp sensation, as of tingling or trembling, because of great excitement or emotion.
مترادف: quiver, tingle
مشابه: goose flesh, kick, palpitation, throes, tremor, twitch, vibration

- A thrill of fear went through her as she heard the door suddenly open.
[ترجمه گوگل] با شنیدن صدای باز شدن ناگهانی در، هیجانی از ترس او را فرا گرفت
[ترجمه ترگمان] وقتی شنید که ناگهان در باز شد، لرزشی از وحشت وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: something that produces such a sensation.
مترادف: excitement, titillation
مشابه: bang, high, kick, rush, turn-on

- Walking onto that stage for the first time was a thrill I will never forget.
[ترجمه گوگل] قدم زدن روی آن صحنه برای اولین بار هیجانی بود که هرگز فراموش نمی کنم
[ترجمه ترگمان] قدم زدن بر روی صحنه برای اولین بار هیجانی بود که هرگز فراموش نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a sudden, often pleasant, feeling of intense excitement.
مشابه: frisson

- Skiing on the riskier slopes gives him a great thrill.
[ترجمه گوگل] اسکی در دامنه های پرخطر به او هیجان زیادی می دهد
[ترجمه ترگمان] اسکی روی دامنه ها riskier هیجان عظیمی به او می بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: that which causes a thrill.

- Riding the roller coaster was a thrill.
[ترجمه گوگل] سوار شدن بر ترن هوایی هیجان انگیز بود
[ترجمه ترگمان] سواری با ترن هوایی یه هیجان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the thrill of victory
شور پیروزی

2. I can remember the thrill of not knowing what I would get on Christmas morning.
[ترجمه Elahe zare] میتونم هیجان اینکه نمیدونستم صبح کریسمس چه هدیه ای میگیرم را به یاد اورم
|
[ترجمه گوگل]می توانم هیجان ندانستن صبح کریسمس را به یاد بیاورم
[ترجمه ترگمان]یادم می آید که صبح روز کریسمس چه اتفاقی خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It gave me a thrill to know I had passed the examination.
[ترجمه علی اعظم سلگی] اینکه امتحان رو قبول شدم منو هیجان زده کرد.
|
[ترجمه گوگل]این به من هیجان زده بود که بدانم امتحان را پس داده ام
[ترجمه ترگمان]احساس لرزشی به من دست داد که بدانم از آن امتحان رد شدم یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She gets an obvious thrill out of performing.
[ترجمه گوگل]او از اجرا هیجان آشکاری می گیرد
[ترجمه ترگمان] اون از اجرا داره هیجان می گیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It gave me a big thrill to meet my favourite author in person.
[ترجمه گوگل]ملاقات حضوری با نویسنده مورد علاقه ام هیجان زیادی به من دست داد
[ترجمه ترگمان]از دیدن نویسنده مورد علاقه من در انسان هیجان زیادی به من داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Winning first place must have been quite a thrill.
[ترجمه گوگل]کسب مقام اول باید بسیار هیجان انگیز بوده باشد
[ترجمه ترگمان] برنده شدن اول باید هیجان داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They get a vicarious thrill from watching motor racing.
[ترجمه گوگل]آنها از تماشای مسابقات اتومبیل رانی هیجان انگیزی به دست می آورند
[ترجمه ترگمان]از تماشای مسابقه ماشین هیجان vicarious به دست می آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Audiences still thrill to the sound of The Rolling Stones.
[ترجمه گوگل]تماشاگران هنوز از صدای رولینگ استونز هیجان زده هستند
[ترجمه ترگمان]Audiences هنوز از شنیدن صدای سنگ ها لرزه بر اندامش افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Bella will sleep with anyone for a cheap thrill.
[ترجمه گوگل]بلا برای یک هیجان ارزان با هر کسی می خوابد
[ترجمه ترگمان]بلا با کسی برای یک هیجان ارزان بخواب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A thrill of alarm ran through him.
[ترجمه گوگل]هيجاني از زنگ خطر در او موج مي زد
[ترجمه ترگمان]لرزشی از وحشت سراپای وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It's a great thrill for a cricket-lover like me to play at the home of cricket.
[ترجمه گوگل]بازی کردن در خانه کریکت برای یک عاشق کریکت مانند من یک هیجان عالی است
[ترجمه ترگمان]برای یک عاشق کریکت مثل من برای بازی کریکت، هیجان بزرگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The thrill wears off after a few years of marriage. You'll see.
[ترجمه گوگل]این هیجان پس از چند سال ازدواج از بین می رود خواهی دید
[ترجمه ترگمان]بعد از چند سال ازدواج، هیجان از بین می رود خواهی دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His speech caused a thrill among the audience.
[ترجمه گوگل]سخنان او باعث ایجاد هیجان در بین حاضران شد
[ترجمه ترگمان]سخنرانی او باعث ایجاد هیجان در میان حضار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. With a thrill I realized that I had won.
[ترجمه گوگل]با هیجان متوجه شدم که برنده شده ام
[ترجمه ترگمان]با لرزشی که متوجه شدم برنده شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She felt a thrill of excitement as the mountains came into view.
[ترجمه گوگل]با نمایان شدن کوه ها هیجانی از هیجان را احساس کرد
[ترجمه ترگمان]همان طور که کوه ها دیده می شدند هیجان هیجان وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هیجان (اسم)
fit, fret, boil, excitation, agitation, excitement, thrill, frenzy, dither, titillation, fission, ignition, tornado, fever, tempest, lather, hysterics, unco, snit, stour

لرز (اسم)
shake, thrill, tremble, shiver, chills

لرزه (اسم)
thrill, vibration, tremble, shudder, shiver, jar, quake, tremor, tremour, vibratility

بتپش دراوردن (فعل)
thrill

بهیجان اوردن (فعل)
thrill, concuss

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

انگلیسی به انگلیسی

• excitement, sensation, stimulation
excite, stimulate, electrify
if something gives you a thrill, it gives you a sudden feeling of excitement or pleasure.
if something thrills you, it gives you a thrill.
see also thrilled, thrilling.

پیشنهاد کاربران

ترس و دلهره، غلیان احساسات
۳ تا معنی مهم داره:
۱. هیجان زده کردن
۲. هیجان زده شدن
۳. هیجان
ذوق - ذوق زده کردن/شدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : thrill
✅️ اسم ( noun ) : thrill
✅️ صفت ( adjective ) : thrilled / thrilling
✅️ قید ( adverb ) : thrillingly
هیجان، به هیجان آوردن، ذوق زده کردن/شدن
پرشورکردن/شدن، شور و شعف، لرزه، لرزیدن، لرزش
به ارتعاش درآوردن/درآمدن
حال و حول
cause ( someone ) to have a sudden feeling of excitement and pleasure
در کسی احساس ناگهانی هیجان، خوشی و لذت ایجاد کردن. تحریک کردن
"his kiss thrilled and excited her"
شور، به وجد آمدن، حظ کردن از یک فکر یا ایده، طالب و طلبه، اشتیاق، رعشه و بلرزه افتادن در اثر هیجان یا غوغا بپا شدن :کاهش نرخ بورس غوغایی بپا میکنه!
هیجان

بپرس