فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: thrashes, thrashing, thrashed
حالات: thrashes, thrashing, thrashed
• (1) تعریف: to give a beating to; whip or flog.
• مترادف: beat, flagellate, flog, lambaste, lash, scourge, whip
• مشابه: batter, buffet, cave, cudgel, flail, hide, lather, lick, paste, pistol-whip, pound, pummel, shellac, trounce, whack
• مترادف: beat, flagellate, flog, lambaste, lash, scourge, whip
• مشابه: batter, buffet, cave, cudgel, flail, hide, lather, lick, paste, pistol-whip, pound, pummel, shellac, trounce, whack
- In his fury, he thrashed his horse.
[ترجمه گوگل] او در خشم خود، اسب خود را کوبید
[ترجمه ترگمان] با خشم اسبش را شلاق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با خشم اسبش را شلاق زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to move around in a violent, whipping manner, as or as if in a struggle.
• مترادف: flail, jar, jerk, lash
• مشابه: fling, heave, plunge, shake, toss, yank
• مترادف: flail, jar, jerk, lash
• مشابه: fling, heave, plunge, shake, toss, yank
- The boy thrashed his fists in the air, but he was no match for his older brother.
[ترجمه گوگل] پسر مشت هایش را به هوا کوبید، اما او با برادر بزرگترش قابل مقایسه نبود
[ترجمه ترگمان] پسرک مشتش را در هوا تکان داد، اما برای برادر بزرگ ترش هیچ شباهتی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پسرک مشتش را در هوا تکان داد، اما برای برادر بزرگ ترش هیچ شباهتی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to defeat completely or by a wide margin, as in an athletic contest.
• مترادف: annihilate, crush, overwhelm, pulverize, rout, shellac, trounce
• مشابه: beat, clobber, conquer, destroy, drub, lick, smear, vanquish
• مترادف: annihilate, crush, overwhelm, pulverize, rout, shellac, trounce
• مشابه: beat, clobber, conquer, destroy, drub, lick, smear, vanquish
- The game wasn't even close; we completely thrashed them.
[ترجمه گوگل] بازی حتی نزدیک هم نبود ما آنها را کاملاً کوبیدیم
[ترجمه ترگمان] بازی حتی نزدیک هم نبود؛ ما کاملا آن ها را شکست دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازی حتی نزدیک هم نبود؛ ما کاملا آن ها را شکست دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: thrash out
عبارات: thrash out
• : تعریف: to move around in a violent, whipping manner (often fol. by around).
• مترادف: jerk, lurch, pitch, toss
• مشابه: heave, jump, plunge, pound, shake, writhe
• مترادف: jerk, lurch, pitch, toss
• مشابه: heave, jump, plunge, pound, shake, writhe
- She was thrashing around in bed, and I thought she must be having a nightmare.
[ترجمه گوگل] او در رختخواب کتک می خورد، و من فکر کردم که او باید یک کابوس می بیند
[ترجمه ترگمان] او در رختخواب دست و پا می زد و من فکر می کردم که او دچار کابوس شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در رختخواب دست و پا می زد و من فکر می کردم که او دچار کابوس شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an act or instance of beating or whipping; thrashing.
• مترادف: battering, beating, pummeling, whipping
• مشابه: blow, cuff, hiding, pasting, punch, smack, tanning, wallop
• مترادف: battering, beating, pummeling, whipping
• مشابه: blow, cuff, hiding, pasting, punch, smack, tanning, wallop
- She threatened to give him a good thrash if he didn't obey.
[ترجمه گوگل] او را تهدید کرد که اگر اطاعت نکند، یک تراش خوب خواهد داد
[ترجمه ترگمان] او تهدید کرد که اگر اطاعت نکند، شلاق خوبی به او می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تهدید کرد که اگر اطاعت نکند، شلاق خوبی به او می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید