صفت ( adjective )
مشتقات: thoughtlessly (adv.), thoughtlessness (n.)
مشتقات: thoughtlessly (adv.), thoughtlessness (n.)
• (1) تعریف: not thinking adequately or enough; careless; reckless.
• مترادف: careless, heedless, negligent, rash, reckless
• متضاد: careful, thoughtful
• مشابه: foolhardy, foolish, ill-considered, impetuous, imprudent, oblivious, precipitate, remiss, unmindful, unwise
• مترادف: careless, heedless, negligent, rash, reckless
• متضاد: careful, thoughtful
• مشابه: foolhardy, foolish, ill-considered, impetuous, imprudent, oblivious, precipitate, remiss, unmindful, unwise
- The thoughtless driver pulled into the traffic without looking.
[ترجمه گوگل] راننده بی فکر بدون اینکه نگاه کند وارد ترافیک شد
[ترجمه ترگمان] راننده بدون نگاه کردن به داخل رفت و آمد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] راننده بدون نگاه کردن به داخل رفت و آمد می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: marked by lack of thought or foresight.
• مترادف: inattentive, unreflective, unthinking
• متضاد: thoughtful
• مشابه: asinine, careless, dumb, glib, imprudent, neglectful, shallow, stupid, unobservant, vacant, vacuous
• مترادف: inattentive, unreflective, unthinking
• متضاد: thoughtful
• مشابه: asinine, careless, dumb, glib, imprudent, neglectful, shallow, stupid, unobservant, vacant, vacuous
- I could have done so much better on the test if I hadn't made some thoughtless mistakes.
[ترجمه گوگل] اگر اشتباهات بدون فکری مرتکب نمی شدم، می توانستم در آزمون خیلی بهتر عمل کنم
[ترجمه ترگمان] اگر اشتباه نکرده بودم، می توانستم این کار را خیلی بهتر انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر اشتباه نکرده بودم، می توانستم این کار را خیلی بهتر انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: inconsiderate.
• مترادف: inattentive, inconsiderate, insensitive
• متضاد: careful, considerate, thoughtful
• مشابه: careless, discourteous, impolite, oblivious, rude, tactless, unmindful
• مترادف: inattentive, inconsiderate, insensitive
• متضاد: careful, considerate, thoughtful
• مشابه: careless, discourteous, impolite, oblivious, rude, tactless, unmindful
- His sister was somewhat hurt by his thoughtless remark.
[ترجمه گوگل] خواهرش از سخنان بی فکر او تا حدودی آزرده شد
[ترجمه ترگمان] خواهرش از این حرف thoughtless اندکی رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خواهرش از این حرف thoughtless اندکی رنجیده خاطر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید