thought

/θɔːt//θɔːt/

معنی: نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری
معانی دیگر: پنداشت، منظور، نیت، توجه، نمید، ملاحظه، تامل، یک ذره، کمی، یک کمی، یک خرده، اندکی، زمان گذشته و اسم مفعول: think، افکار، مطلب

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act, process, or power of thinking.
مترادف: conceptualization, thinking
مشابه: cognition, contemplation, imagination, intellect, intelligence, judgment, mind, reason, reflection, sense, speculation, understanding

(2) تعریف: the product of mental processes, esp. a single notion.
مترادف: concept, idea, notion
مشابه: belief, conception, estimation, image, opinion, reflection, supposition, view

- I just had a thought.
[ترجمه Fati] من فقط یه نظری داشتم
|
[ترجمه 𝓨𝓪𝓼𝓲] ترجمه. فکر کردن یا فکر کردم
|
[ترجمه hadis] پر شدم از فکر تو
|
[ترجمه Aria F.] من فقط یک لحظه فکر کردم
|
[ترجمه گوگل] فقط یه لحظه فکر کردم
[ترجمه ترگمان] من فقط یه فکری داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a way of thinking typical of a specified person, period, culture, or group.
مترادف: doctrine, ideology
مشابه: belief, conviction, credo, dogma, ideas, opinion, sentiment, teachings, tenets, theory, view

- feminist thought
[ترجمه ممد] نظر فمنیست
|
[ترجمه گوگل] اندیشه فمینیستی
[ترجمه ترگمان] تفکر فمینیستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: serious or careful attention.
مترادف: attention, consideration
مشابه: headwork, heed, notice

- He doesn't give a thought to the weather.
[ترجمه A.A] او از آب و هوا حرفی نمیزند
|
[ترجمه Aylin] او هیچ نظری راجع به آب و هوا نداد
|
[ترجمه گوگل] او به آب و هوا فکر نمی کند
[ترجمه ترگمان] به هوا فکر نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: intention.
مترادف: intention
مشابه: aim, design, idea, plan, purpose

- I had no thought of traveling.
[ترجمه Arshiya] فکر سفر کردن نداشتم
|
[ترجمه فاطمه] قصد سفر نداشتم
|
[ترجمه گوگل] به سفر فکر نمی کردم
[ترجمه ترگمان] من اصلا به سفر فکر نکرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: meditation; reflection.
مترادف: contemplation, meditation, reflection
مشابه: concentration, introspection, musing, reverie, rumination
( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of think.

جمله های نمونه

1. thought provoking
تفکر انگیز

2. a thought flashed before her mind
فکری به خاطرش خطور کرد.

3. a thought rushing into his mind
اندیشه ای که با سرعت به مغزش خطور می کرد

4. a thought that is still lurking in the recesses of his subconscious
اندیشه ای که هنوز در اعماق ضمیر ناخودآگاه او کمین کرده است

5. deep thought
تفکر ژرف

6. everyone thought she was an old woman, but when her disguises were removed, she was found to be a ten-year old girl!
همه می پنداشتند پیرزن است ولی وقتی نقاب او را برداشتند معلوم شد دختر بچه ای ده ساله است !

7. he thought ahmad was wrong and did not mince matters in telling him so
او فکر می کرد که احمد اشتباه می کند و (این مطلب را) صریحا به او گفت.

8. he thought all blacks were his soul brothers
او فکر می کرد همه ی سیاهان برادران روحی او هستند.

9. he thought drinking coffee would give him more pep
او فکر می کرد که خوردن قهوه او را سرحال خواهد آورد.

10. he thought he was a modern-day amir arsalan
او فکر می کرد که امیر ارسلان زمان است.

11. he thought it was a good time to sweeten the people with a tax cut
فکر می کرد وقت مناسب بود برای اینکه با کاهش مالیات ها دل مردم را به دست آورد.

12. he thought that free education and health care were birthrights
او فکر می کرد که آموزش و بهداشت رایگان جزو حقوق حقه ی اوست.

13. he thought that his future lay in teaching
او فکر می کرد که آینده اش در معلمی است.

14. he thought the natives were soft and ductile
او تصور می کرد که بومیان رئوف و انعطاف پذیرند.

15. i thought he must be my cousin
فکر کردم شاید پسرعمویم باشد.

16. i thought her dress was hideous
به نظر من لباس او خیلی زشت بود.

17. i thought i was dead
خیال کردم مرده ام.

18. intense thought
فکر عمیق

19. that thought was delusive
آن اندیشه گمراه کننده بود.

20. the thought didn't enter my head
آن اندیشه به فکرم خطور نکرد.

21. the thought of all those galaxies sets my head reeling
تفکر درباره ی آن همه کهکشان سرم را به دوران می آورد.

22. the thought of death dejected his spirits
فکر مرگ روحیه ی او را افسرده کرد.

23. the thought of emigration bulked large in his mind
فکر جلای وطن در مغزش پرورش یافت.

24. the thought of nuclear war terrifies the people
اندیشه ی جنگ اتمی مردم را غرق در وحشت می کند.

25. the thought that had dominated her mind
اندیشه ای که برمغز او چیره شده بود.

26. they thought poorly of my proposal
آنها نسبت به پیشنهاد من نظر خوبی نداشتند.

27. they thought that eclipses of the sun forebode evil
آنها فکر می کردند که خسوف بدشگون است.

28. they thought that the earth was the center of the universe
آنان فکر می کردند که کره ی زمین مرکز گیتی است.

29. be a thought more careful
کمی بیشتر دقت کن.

30. food for thought
انگیزه ی تفکر

31. his incisive thought
فکر نافذ او

32. i never thought he would be such a fool
هرگز فکر نمی کردم این چنین احمق باشد.

33. i never thought that the fall of communism would happen during my lifetime
هرگز فکر نمی کردم که زوال کمونیسم در زمان حیات من اتفاق بیافتد.

34. she wrongly thought that suicide was her only resort
او به غلط فکر می کرد که خودکشی یگانه چاره ی اوست.

35. spare a thought for those less fortunate than you
به کسانی که از تو کم بخت ترند توجه کن.

36. the central thought of this essay
اندیشه ی اصلی این مقاله

37. the mere thought of his death makes me tremble
حتی فکر مرگ او هم مرا به لرزه در می آورد.

38. when i thought about it, i saw that i should not go
وقتی که در آن باره فکر کردم متوجه شدم که نباید بروم.

39. on second thought
پس از تفکر مجدد (درباره ی چیزی)

40. beauty beyond human thought
زیبایی که ماورای اندیشه های بشر است

41. different schools of thought
گروه های مختلف فکری

42. every time he thought of her big nose he chuckled
هر وقت به دماغ گنده ی او فکر می کرد پیش خود می خندید.

43. i dreaded the thought of a march to the top of the mountain
من از فکر پیاده روی طولانی به نوک کوه وحشت داشتم.

44. i had already thought of this problem
از پیش فکر این مسئله را کرده بودم.

45. i had no thought of hurting your feelings
منظورم جریحه دار کردن احساسات شما نبود.

46. sentiments can't replace thought
عواطف نمی توانند جای اندیشه را بگیرند.

47. she hated the thought of being pawed by a stranger
از اینکه غریبه ای به او دست بزند چندشش می شد.

48. this moment of thought lasted only five minutes
این زمان تفکر فقط پنج دقیقه طول کشید.

49. a poetic mode of thought
طرز فکر شاعرانه

50. alcohol blunts pain and thought
الکل درد و تفکر را کند می کند.

51. didn't you have some thought of going to yazd?
آیا قصد سفر به یزد را نداشتی ؟

52. he devoted all his thought to finding a means of escape
او همه ی افکار خود را صرف یافتن راه فرار کرد.

53. he did it without thought of personal gain
بدون نیت سود شخصی آن کار را کرد.

54. he gave up the thought of getting married
اندیشه ی ازدواج کردن را از سر بیرون کرد.

55. he was cherishing the thought that someday he would find his lost child
او این خیال را در سر می پروراند که روزی فرزند گمشده ی خود را خواهد یافت.

56. he was deep in thought
او سخت در فکر بود.

57. he was drowned in thought with a knitted brow
با پیشانی گره خورده غرق در اندیشه بود.

58. he was lost in thought
او غرق در تفکر بود.

59. humans are capable of thought
انسان ها قادر به تفکر هستند.

60. let me urge this thought upon you
بگذار این اندیشه را به تو بقبولانم.

61. she was immersed in thought
او به فکر فرو رفته بود.

62. she was rapt in thought
او غرق اندیشه بود.

63. the embryo of this thought . . .
نطفه ی این اندیشه . . .

64. they won though nobody thought they would
گر چه هیچ کس فکرش را نمی کرد آنها برنده شدند.

65. this ancient instrument is thought to be the antecedent of the piano
چنین فرض می شود که این ساز باستانی تطور یافته و تبدیل به پیانو شده است.

66. after winning the election, he thought the voters had given him a blank check to do as he pleased
پس از انتخاب شدن فکر می کرد که رای دهندگان به او چک امضا شده داده اند که هر کاری دلش می خواهد بکند.

67. akbar tried to banish that thought
اکبر کوشید آن فکر و خیال را از خود دور کند.

68. beyond the precincts of human thought
ماورای قلمرو تخیل بشری

69. he was oppressed by the thought of another failure
فکر یک ناکامی دیگر او را رنج می داد.

70. his mind rebels against this thought
مغز او این اندیشه را سخت مردود می شمارد.

مترادف ها

نظر (اسم)
sight, verdict, view, advice, regard, opinion, look, viewpoint, thought, slant, discretion, observation, gander, esteem, ken, waff

گمان (اسم)
doubt, supposition, impression, aim, assumption, opinion, belief, guess, conjecture, surmise, thought, idea

قصد (اسم)
resolution, will, assumption, pretension, purpose, intent, intention, animus, thought, purport, design, attempt, determination

اندیشه (اسم)
deliberation, opinion, reflection, thought, anxiety, worry, idea, solicitude, notion, device, meditation, plan, reflexion, mentality

خیال (اسم)
illusion, fiction, impression, vision, apparition, deliberation, intention, guess, thought, design, fancy, idea, notion, imagination, phantom, ghost, mind, meditation, plan, whim, whim-wham, reverie, cogitation, hallucination, figment, dream, simulacrum, spectrum, fantom, speculation, phantasma, wraith

استدلال (اسم)
thought, argument, argumentation, reasoning, logic, ratiocination

عقیده (اسم)
impression, say, view, judgment, opinion, viewpoint, faith, belief, thought, notion, conception, estimation, review, credo, conviction, tenet, creed

تفکر (اسم)
reflection, contemplation, thought, meditation, thinking, cerebration, reflexion, considering, recollection, self-contemplation

فکر (اسم)
opinion, intent, intention, thought, idea, notion, concept, speculation

خاطر (اسم)
impression, thought, remembrance, idea, notion, mind, mood, humor, memory, recollection

خاطره (اسم)
impression, thought, reminiscence, idea, memoir, notion, memory, recollection

پندار (اسم)
supposition, opinion, thought, notion

سگال (اسم)
thought

چیز فکری (اسم)
thought

انگلیسی به انگلیسی

• idea, concept, product of the mind
thought is the past tense and past participle of think.
a thought is an idea in your mind.
thought is the activity of thinking.
you can refer to a set of ideas as a particular type of thought.
your thoughts are the ideas in your mind when you are thinking about something; a literary use.
your thoughts on something are your opinions on it.
see also second thoughts.

پیشنهاد کاربران

pre - tensioning often is thought of as a method of manufacturing
پیش تنیدگی اغلب به عنوان روشی برای تولید در نظر گرفته می شود .
Thought= در نظر گرفتن . . .
اندیشه
مثال: She expressed her thoughts on the matter.
او اندیشه های خود را درباره این موضوع بیان کرد.
اندیشه، فکر، عقیده، نظر
گمان، افکار، خیال، قصد، مطلب، چیز فکری، استدلال، تفکر، قانون فقه: قصد، روانشناسی: فکر
به عنوان اسم: فکر / اندیشه / دیدگاه
به عنوان فعل: گذشته think
A thought occured to me
فکری به خاطرم خطور کرد، فکری به کله ام زد
خلوت گزیده جان دلبندم اون though نه thought
کاربر khalvatgozide
دیکته کلمه اگرچه، though هست، ب معنای گرچه، اگرچه، هرچند، . . .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : think
✅️ اسم ( noun ) : thought / thoughtfulness / thoughtlessness / think / thinker / thinking
✅️ صفت ( adjective ) : thoughtful / thoughtless / thinkable / thinking
✅️ قید ( adverb ) : thoughtfully / thoughtlessly
I am no special man, just a common man with common thoughts.
من فرد خاصی نیستم، فقط یک مرد معمولی با تفکرات معمولیم.
به نام خدا
با سلام
به جای یک آوا در phonetic symbols مربوط به US باید ' آ ' نوشته میشد.
thought
فکر !
an act of considering or remembering someone or something
توجه کردن به چیزی یا کسی.
. she hadn't given a thought to Max for some time
او مدتی بود که توجهی به مکس نکرده بود.
. Thank you for the thought.
از توجه شما ممنونم.
این فعل گذشته ساده است. . .
دیدین ی کاری رو انجام میدین، بعد میخوایین برا کسی شخصی بازگو کنید اون کارو. بد یا خوبشو کاری نداریم. . . میگیم:من* فکر کردم* اینجوری بشه بهتَرِ
thought ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: فکر
تعریف: اندیشه یا تصور یا نظر یا هرگونه محصول دیگر تفکر
توضیح، بیان
Past of think
i thought this would be not as good as river but damn fucking great track
thought experiment=چالش ذهنی
thought گذشته و قسمت سوم فعل یعنی همان اسم مفعول think هست
که در زمان گذشته معنی فکر کرد میده
در زمانی که اسم مفعوله معنی فکر کرده میده
به نظر رسیدن

دیدگاه، اندیشه
این کلمات شبیه هم هستن. اشتباه نگیرید.
thorough کامل
through از طریق - از میان
though اگر چه
thought اندیشه - گمان - گذشتهthink
tough سخت - سفت
فرضیه
فکر میکردم=گذشته کلمه thinkفکرکردن
افکار. تفکر. فکر کردن
اندیشه ، تفکر در حالت اسم و در صورت فعل گذشته think می باشد
Past form of think
فعلی است به معنی فکر کردن که در زمان گذشته
استفاده می شود
Past tense of think
تصور کردن
it is thought to = تصور می شود که، گمان می رود که
گاه در لحضه های تنهایی

گذشته ی think به معنی فکر کردن
تصور
به نظر، به گمان
گذشته think ( فکر کردن )
فکر می کردم
فکر کردن
فکر می کردم که. .
به ذهن خطور کرد
Just idea and opinion
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس