thirst

/ˈθɜːrst//θɜːst/

معنی: تشنگی، ارزومندی، عطش، اشتیاق، اشتیاق داشتن، تشنه بودن، ارزومند بودن
معانی دیگر: آرزومندی، ایاسه، شور، آرزوی چیزی را داشتن، (عامیانه) میل به نوشیدنی الکلی، عطش داشتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a feeling of dryness in the mouth or throat, associated with the need or desire to drink.
مشابه: dehydration

(2) تعریف: a strong or insistent desire to drink.
مشابه: polydipsia

(3) تعریف: any strong or insistent desire; yearning; craving.
مترادف: craving, hunger, yearning
مشابه: appetite, avarice, cupidity, desire, greed, itch, longing, lust, taste, want, yen

- a thirst for good literature
[ترجمه گوگل] عطش ادبیات خوب
[ترجمه ترگمان] تشنگی برای ادبیات خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: thirsts, thirsting, thirsted
(1) تعریف: to feel a need or desire to drink.

(2) تعریف: to have a strong or insistent desire; yearn; crave.
مترادف: crave, hunger, yearn
مشابه: desire, hanker, long, lust, want

جمله های نمونه

1. a thirst for learning
اشتیاق به یادگیری

2. her thirst for knowledge could never be assuaged
عطش او برای دانش هرگز فرو نمی نشست.

3. water appeases thirst
آب تشنگی را فرو می نشاند.

4. to die of thirst
از تشنگی مردن

5. to quench one's thirst
تشنگی خود را فرونشاندن

6. to quench one's thirst
عطش خود را فرونشاندن

7. we slaked our thirst with melted snow
تشنگی خود را با برف مذاب فرونشاندیم.

8. some soldiers died of thirst and exhaustion
برخی سربازان از تشنگی و خستگی مردند.

9. the satisfaction of one's thirst
ارضا تشنگی،رفع عطش

10. the horses were crazed by thirst and constant shelling
تشنگی و گلوله باران مداوم اسب ها را دیوانه کرده بود.

11. the cool spring water satiated our thirst
آب خنک چشمه تشنگی ما را فرونشاند.

12. a glass of water to stay one's thirst
یک لیوان آب برای برطرف کردن تشنگی

13. if there is no water, we will die of thirst
اگر آب نباشد از تشنگی هلاک می شویم.

14. This kind of work gives me a thirst.
[ترجمه گوگل]این نوع کارها من را تشنه می کند
[ترجمه ترگمان]این کار به من یک تشنگی می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Hundreds of refugees collapsed from hunger and thirst.
[ترجمه گوگل]صدها پناهنده از گرسنگی و تشنگی از بین رفتند
[ترجمه ترگمان]صدها پناهنده از گرسنگی و تشنگی هلاک شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Dying of thirst, the desert traveler ground out a request for water.
[ترجمه گوگل]مسافر بیابان که از تشنگی می میرد، درخواست آب را رد می کند
[ترجمه ترگمان]مرد مسافر تنها از تشنگی، تقاضای آب کردن آب را ازسر گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. When it's hot, it's best to quench your thirst with water.
[ترجمه گوگل]وقتی هوا گرم است، بهتر است تشنگی خود را با آب رفع کنید
[ترجمه ترگمان]وقتی هوا گرم است، بهتر است تشنگیت را با آب خاموش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I quenched my thirst with a glass of cold beer.
[ترجمه گوگل]با یک لیوان آبجو سرد تشنگی ام را برطرف کردم
[ترجمه ترگمان]تشنگی مرا با یک لیوان آبجو سرد خاموش کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She quenched her thirst with a glass of Coke.
[ترجمه گوگل]او تشنگی خود را با یک لیوان کوکاکولا رفع کرد
[ترجمه ترگمان]او تشنگی را با یک لیوان نوشابه خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. We all thirst for the same things.
[ترجمه گوگل]همه ما تشنه چیزهای مشابهی هستیم
[ترجمه ترگمان]همه ما تشنه یک چیز هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تشنگی (اسم)
thirst, drought, drouth

ارزومندی (اسم)
thirst

عطش (اسم)
acquisitiveness, thirst, longing, appetence, appetency

اشتیاق (اسم)
thirst, longing, appetence, appetency, enthusiasm, anxiety, heat, solicitude, appetite, hunger, hankering, avidity

اشتیاق داشتن (فعل)
thirst, long, hunger, aspire, yearn, crave, hanker

تشنه بودن (فعل)
thirst

ارزومند بودن (فعل)
thirst

انگلیسی به انگلیسی

• craving for water, thirstiness, dehydration; desire, yearning
be thirsty, crave water; yearn, long for, desire
if you have a thirst, you feel a need to drink something.
thirst is the condition of not having enough to drink.
a thirst for something is a very strong desire for it.
if you thirst for something, you want it very much; a literary expression.

پیشنهاد کاربران

1. تشنگی 2. عطش. شور. اشتیاق 3. تشنه بودن 4. اشتیاق ( چیزی را ) داشتن. تشنه ( چیزی ) بودن
مثال:
her raging thirst
تشنگی و عطش شدید او
thirst: تشنگی
تشنگی: حس تمایل به نوشیدن ( به ویژه آب )
اشتیاق و عطش زیاد برای انجام کاری داشتن.
تشنگی
noun
a strong desire for something
عطش

بپرس