فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: thinks, thinking, thought
حالات: thinks, thinking, thought
• (1) تعریف: to use the power of the mind.
• مترادف: conceive, consider, ideate, imagine
• مشابه: cogitate, conceptualize, dream, meditate, ponder, reason, remember, theorize
• مترادف: conceive, consider, ideate, imagine
• مشابه: cogitate, conceptualize, dream, meditate, ponder, reason, remember, theorize
- I think better when I'm in quiet surroundings.
[ترجمه aii] من در فضای آرام و بی صدا بهتر می توانم فکر کنم|
[ترجمه مهرسا] در آرامش و سکوت مغزم بهتر کار میکند|
[ترجمه گوگل] وقتی در محیطی آرام هستم بهتر فکر می کنم[ترجمه ترگمان] وقتی در محیط آرام هستم بهتر فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to use one's mind to evaluate, reason, or judge.
• مترادف: cogitate, ponder, reason
• مشابه: brood, consider, deliberate, estimate, judge, meditate, mull, reflect
• مترادف: cogitate, ponder, reason
• مشابه: brood, consider, deliberate, estimate, judge, meditate, mull, reflect
- I need to think before I make my final decision.
[ترجمه سحر] من باید قبل از تصمیم نهایی خود فکر کنم|
[ترجمه zb] من باید قبل از تصمیم گیری نهایی خوب فکر کنم|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه تصمیم نهایی را بگیرم باید فکر کنم[ترجمه ترگمان] باید قبل از اینکه تصمیم نهایی رو بگیرم فکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He thought about selling his car and buying a new one.
[ترجمه داریوش] او در این فکر بود که ماشین خود را بفروشد و ماشین جدیدی بخرد.|
[ترجمه گوگل] به فکر فروختن ماشینش و خرید یک ماشین جدید افتاد[ترجمه ترگمان] او به فروش اتومبیل خود و خریدن یک محصول جدید فکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to turn your mind toward someone or something.
• مترادف: ponder, reflect
• مترادف: ponder, reflect
- She thought about her sister in the hospital.
[ترجمه نگین داعی] او به خواهرش در بیمارستان فکر می کرد|
[ترجمه گوگل] او در بیمارستان به خواهرش فکر کرد[ترجمه ترگمان] راجع به خواهرش در بیمارستان فکر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I didn't think to bring an umbrella with me this morning, but I wish I had.
[ترجمه داریوش] به فکرم نرسید که امروز صبح باخودم چتر بیارم ولی ای کاش این کار رو کرده بودم.|
[ترجمه Mah] من به فکر نرسیدم که امروز یه چتر با خودم بیارم ولی دوست دارم که داشته باشم|
[ترجمه گوگل] فکر نمی کردم امروز صبح با خودم چتر بیاورم، اما کاش داشتم[ترجمه ترگمان] امروز صبح به این فکر نکرده بودم که یک چتر با خودم بیاورم، اما کاش این کار را کرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to recall or remember (usu. fol. by "of").
• مترادف: recollect, remember, reminisce
• مشابه: bethink, recall
• مترادف: recollect, remember, reminisce
• مشابه: bethink, recall
- He thought of his college days.
[ترجمه گوگل] به روزهای دانشگاهش فکر کرد
[ترجمه ترگمان] به یاد روزه ای دانشجویی خود افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به یاد روزه ای دانشجویی خود افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to exercise caution.
• مترادف: cogitate, consider, deliberate
• مشابه: contemplate, imagine, judge, reason, reflect, ruminate
• مترادف: cogitate, consider, deliberate
• مشابه: contemplate, imagine, judge, reason, reflect, ruminate
- Think before you act.
[ترجمه کسرا] فکر کن قبل از اینکه عمل کنی|
[ترجمه گوگل] قبل از عمل فکر کن[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه کاری کنی فکر کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to have an opinion or belief (usu. fol. by "of").
• مترادف: conceive
• مشابه: conceptualize, deem, feel, judge
• مترادف: conceive
• مشابه: conceptualize, deem, feel, judge
- I think of him as a good man.
[ترجمه داریوش] من او را مرد خوبی میدانم. یا فکر میکنم مرد خوبی است.|
[ترجمه گوگل] من او را مرد خوبی می دانم[ترجمه ترگمان] به او به عنوان یک مرد خوب فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: think up
عبارات: think up
• (1) تعریف: to expect or believe.
• مترادف: expect
• مشابه: believe, guess, hope, imagine, project, speculate, suppose
• مترادف: expect
• مشابه: believe, guess, hope, imagine, project, speculate, suppose
- He thinks that they will return soon.
[ترجمه گوگل] او فکر می کند که آنها به زودی برمی گردند
[ترجمه ترگمان] او فکر می کند که به زودی باز خواهند گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او فکر می کند که به زودی باز خواهند گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to reflect about or ponder.
• مترادف: cogitate, consider, contemplate, ponder
• مشابه: analyze, deliberate, envisage, examine, imagine, regard, ruminate, speculate, study
• مترادف: cogitate, consider, contemplate, ponder
• مشابه: analyze, deliberate, envisage, examine, imagine, regard, ruminate, speculate, study
- Think what this means for your future.
[ترجمه گوگل] فکر کنید این برای آینده شما چه معنایی دارد
[ترجمه ترگمان] به این فکر کنید که این برای آینده شما چه معنایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به این فکر کنید که این برای آینده شما چه معنایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to form, as an idea; imagine.
• مترادف: conceive, imagine, picture
• مشابه: concoct, contrive, design, formulate, ideate, image, intend, invent, project
• مترادف: conceive, imagine, picture
• مشابه: concoct, contrive, design, formulate, ideate, image, intend, invent, project
- She was thinking how lovely it would be to have a wedding in such a place.
[ترجمه گوگل] او به این فکر می کرد که چقدر دوست داشتنی است که در چنین مکانی عروسی برگزار کند
[ترجمه ترگمان] اون فکر می کرد که چقدر دوست داشتنیه که یه عروسی رو تو همچین جایی داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون فکر می کرد که چقدر دوست داشتنیه که یه عروسی رو تو همچین جایی داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't think why you would want to invest in such a risky venture!
[ترجمه گوگل] من نمی توانم فکر کنم که چرا می خواهید در چنین سرمایه گذاری پرخطری سرمایه گذاری کنید!
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم به این فکر کنم که چرا شما می خواهید در چنین سرمایه گذاری مخاطره آمیز سرمایه گذاری کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم به این فکر کنم که چرا شما می خواهید در چنین سرمایه گذاری مخاطره آمیز سرمایه گذاری کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to have as an opinion.
- I think that it's a good idea.
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم که ایده خوبی است
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم این فکر خوبیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم این فکر خوبیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you think the situation will improve?
[ترجمه گوگل] به نظر شما وضعیت بهتر خواهد شد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید وضعیت بهبود خواهد یافت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید وضعیت بهبود خواهد یافت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to have an opinion of (someone or something) as; believe to be.
• مترادف: adjudge, believe, consider, judge, regard
• مشابه: assume, deem, fancy, feel, hold, infer, maintain, opine, presume, repute, suppose
• مترادف: adjudge, believe, consider, judge, regard
• مشابه: assume, deem, fancy, feel, hold, infer, maintain, opine, presume, repute, suppose
- They thought him crude and uncultured.
[ترجمه گوگل] آنها او را خام و بی فرهنگ می دانستند
[ترجمه ترگمان] آن ها او را خام و زمخت می پنداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها او را خام و زمخت می پنداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We all thought her a genius.
[ترجمه گوگل] همه ما او را نابغه می دانستیم
[ترجمه ترگمان] همه ما فکر می کردیم او یک نابغه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] همه ما فکر می کردیم او یک نابغه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I thought them to be very kind and thoughtful.
[ترجمه گوگل] به نظر من آنها بسیار مهربان و متفکر هستند
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که آن ها بسیار مهربان و متفکر باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که آن ها بسیار مهربان و متفکر باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to remember or have in mind.
• مترادف: recall, recollect, remember
• مشابه: bethink
• مترادف: recall, recollect, remember
• مشابه: bethink
- She was thinking how happy she had been.
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که چقدر خوشحال شده است
[ترجمه ترگمان] داشت فکر می کرد که چقدر خوشبخت بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] داشت فکر می کرد که چقدر خوشبخت بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to mentally formulate or consider.
• مترادف: conceive, consider, imagine
• مشابه: cogitate, conceptualize, concoct, contrive, devise, dream up, formulate, invent, ruminate
• مترادف: conceive, consider, imagine
• مشابه: cogitate, conceptualize, concoct, contrive, devise, dream up, formulate, invent, ruminate
- I need time to think the matter through.
[ترجمه گوگل] من به زمان نیاز دارم تا به این موضوع فکر کنم
[ترجمه ترگمان] من برای فکر کردن به زمان احتیاج دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من برای فکر کردن به زمان احتیاج دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید