think

/ˈθɪŋk//θɪŋk/

معنی: عقیده داشتن، فکر کردن، اندیشیدن، خیال کردن، خیال داشتن، گمان کردن، فکر چیزی را کردن
معانی دیگر: تفکر کردن، سگالیدن، پنداشتن، دانستن، سبک و سنگین کردن، تعیین کردن، بررسی کردن، در (مد) نظر گرفتن، تصور کردن، به یاد آوردن، به خاطر آوردن، در نظر داشتن، قصد داشتن، در پی چیزی بودن، در فکر بودن، اندیشه کردن، باور داشتن، (با: of) به اندیشه ی چیزی افتادن، به فکر چیزی افتادن، ابداع کردن، کشف کردن، (عامیانه) اندیشه، (عامیانه) وابسته به اندیشه، تفکری، فکری، اندیشه انگیز، (مهجور) اندیشیدن
think _
پسوند: روش تفکر، - اندیشی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: thinks, thinking, thought
(1) تعریف: to use the power of the mind.
مترادف: conceive, consider, ideate, imagine
مشابه: cogitate, conceptualize, dream, meditate, ponder, reason, remember, theorize

- I think better when I'm in quiet surroundings.
[ترجمه aii] من در فضای آرام و بی صدا بهتر می توانم فکر کنم
|
[ترجمه مهرسا] در آرامش و سکوت مغزم بهتر کار میکند
|
[ترجمه گوگل] وقتی در محیطی آرام هستم بهتر فکر می کنم
[ترجمه ترگمان] وقتی در محیط آرام هستم بهتر فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to use one's mind to evaluate, reason, or judge.
مترادف: cogitate, ponder, reason
مشابه: brood, consider, deliberate, estimate, judge, meditate, mull, reflect

- I need to think before I make my final decision.
[ترجمه سحر] من باید قبل از تصمیم نهایی خود فکر کنم
|
[ترجمه zb] من باید قبل از تصمیم گیری نهایی خوب فکر کنم
|
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه تصمیم نهایی را بگیرم باید فکر کنم
[ترجمه ترگمان] باید قبل از اینکه تصمیم نهایی رو بگیرم فکر کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He thought about selling his car and buying a new one.
[ترجمه داریوش] او در این فکر بود که ماشین خود را بفروشد و ماشین جدیدی بخرد.
|
[ترجمه گوگل] به فکر فروختن ماشینش و خرید یک ماشین جدید افتاد
[ترجمه ترگمان] او به فروش اتومبیل خود و خریدن یک محصول جدید فکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to turn your mind toward someone or something.
مترادف: ponder, reflect

- She thought about her sister in the hospital.
[ترجمه نگین داعی] او به خواهرش در بیمارستان فکر می کرد
|
[ترجمه گوگل] او در بیمارستان به خواهرش فکر کرد
[ترجمه ترگمان] راجع به خواهرش در بیمارستان فکر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I didn't think to bring an umbrella with me this morning, but I wish I had.
[ترجمه داریوش] به فکرم نرسید که امروز صبح باخودم چتر بیارم ولی ای کاش این کار رو کرده بودم.
|
[ترجمه Mah] من به فکر نرسیدم که امروز یه چتر با خودم بیارم ولی دوست دارم که داشته باشم
|
[ترجمه گوگل] فکر نمی کردم امروز صبح با خودم چتر بیاورم، اما کاش داشتم
[ترجمه ترگمان] امروز صبح به این فکر نکرده بودم که یک چتر با خودم بیاورم، اما کاش این کار را کرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to recall or remember (usu. fol. by "of").
مترادف: recollect, remember, reminisce
مشابه: bethink, recall

- He thought of his college days.
[ترجمه گوگل] به روزهای دانشگاهش فکر کرد
[ترجمه ترگمان] به یاد روزه ای دانشجویی خود افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to exercise caution.
مترادف: cogitate, consider, deliberate
مشابه: contemplate, imagine, judge, reason, reflect, ruminate

- Think before you act.
[ترجمه کسرا] فکر کن قبل از اینکه عمل کنی
|
[ترجمه گوگل] قبل از عمل فکر کن
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه کاری کنی فکر کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to have an opinion or belief (usu. fol. by "of").
مترادف: conceive
مشابه: conceptualize, deem, feel, judge

- I think of him as a good man.
[ترجمه داریوش] من او را مرد خوبی میدانم. یا فکر میکنم مرد خوبی است.
|
[ترجمه گوگل] من او را مرد خوبی می دانم
[ترجمه ترگمان] به او به عنوان یک مرد خوب فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: think up
(1) تعریف: to expect or believe.
مترادف: expect
مشابه: believe, guess, hope, imagine, project, speculate, suppose

- He thinks that they will return soon.
[ترجمه گوگل] او فکر می کند که آنها به زودی برمی گردند
[ترجمه ترگمان] او فکر می کند که به زودی باز خواهند گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to reflect about or ponder.
مترادف: cogitate, consider, contemplate, ponder
مشابه: analyze, deliberate, envisage, examine, imagine, regard, ruminate, speculate, study

- Think what this means for your future.
[ترجمه گوگل] فکر کنید این برای آینده شما چه معنایی دارد
[ترجمه ترگمان] به این فکر کنید که این برای آینده شما چه معنایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to form, as an idea; imagine.
مترادف: conceive, imagine, picture
مشابه: concoct, contrive, design, formulate, ideate, image, intend, invent, project

- She was thinking how lovely it would be to have a wedding in such a place.
[ترجمه گوگل] او به این فکر می کرد که چقدر دوست داشتنی است که در چنین مکانی عروسی برگزار کند
[ترجمه ترگمان] اون فکر می کرد که چقدر دوست داشتنیه که یه عروسی رو تو همچین جایی داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I can't think why you would want to invest in such a risky venture!
[ترجمه گوگل] من نمی توانم فکر کنم که چرا می خواهید در چنین سرمایه گذاری پرخطری سرمایه گذاری کنید!
[ترجمه ترگمان] من نمی توانم به این فکر کنم که چرا شما می خواهید در چنین سرمایه گذاری مخاطره آمیز سرمایه گذاری کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to have as an opinion.

- I think that it's a good idea.
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم که ایده خوبی است
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم این فکر خوبیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you think the situation will improve?
[ترجمه گوگل] به نظر شما وضعیت بهتر خواهد شد؟
[ترجمه ترگمان] آیا فکر می کنید وضعیت بهبود خواهد یافت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to have an opinion of (someone or something) as; believe to be.
مترادف: adjudge, believe, consider, judge, regard
مشابه: assume, deem, fancy, feel, hold, infer, maintain, opine, presume, repute, suppose

- They thought him crude and uncultured.
[ترجمه گوگل] آنها او را خام و بی فرهنگ می دانستند
[ترجمه ترگمان] آن ها او را خام و زمخت می پنداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We all thought her a genius.
[ترجمه گوگل] همه ما او را نابغه می دانستیم
[ترجمه ترگمان] همه ما فکر می کردیم او یک نابغه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I thought them to be very kind and thoughtful.
[ترجمه گوگل] به نظر من آنها بسیار مهربان و متفکر هستند
[ترجمه ترگمان] من فکر می کردم که آن ها بسیار مهربان و متفکر باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to remember or have in mind.
مترادف: recall, recollect, remember
مشابه: bethink

- She was thinking how happy she had been.
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که چقدر خوشحال شده است
[ترجمه ترگمان] داشت فکر می کرد که چقدر خوشبخت بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to mentally formulate or consider.
مترادف: conceive, consider, imagine
مشابه: cogitate, conceptualize, concoct, contrive, devise, dream up, formulate, invent, ruminate

- I need time to think the matter through.
[ترجمه گوگل] من به زمان نیاز دارم تا به این موضوع فکر کنم
[ترجمه ترگمان] من برای فکر کردن به زمان احتیاج دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. think before you act!
پیش از اقدام فکر بکن !

2. think of your future!
در فکر آینده ی خود باش !

3. think what joy was ours
به یاد بیاور که چقدر خوش بودیم.

4. think what the future holds
در نظر بگیر که آینده در بطن خود چه دارد.

5. think what your next step should be
درباره ی اقدام بعدی خود تصمیم بگیر.

6. think (all) the world of
بسیار دوست داشتن یا تحسین کردن،نور چشم خود دانستن

7. think better of
1- عقیده ی بهتری داشتن (درباره ی چیزی یا کسی) 2- (پس از تفکر) تجدید نظر کردن

8. think big!
بلند نظر باش !،تخیلت را به کار ببر!

9. think fit
مناسب دانستن،بجا پنداشتن

10. think little (or nothing) of
1- اهمیت ندادن،مهم نپنداشتن 2- تردید نکردن

11. think nothing of it!
اهمیت ندارد! قابل ندارد!،بفرمایید!،چوبکاری نفرمایید!

12. think on (or upon)
(قدیمی) قصد کردن،مورد ملاحظه قرار دادن

13. think out
کاملا مورد تفکر قرار دادن،تا پایان کار را سنجیدن،مورد بررسی دقیق قرار دادن

14. think out loud (or think aloud)
افکار خود را آشکار کردن،بلند بلند فکر کردن

15. think over
مورد تفکر مجدد قرار دادن،باز اندیشی کردن

16. think the world of someone
برای کسی ارزش و احترام زیاد قایل شدن

17. think through
چیزی را تا پایان مورد تفکر قرار دادن،از آغاز تا پایان کاری را سنجیدن

18. think twice
مجددا مورد تفکر قرار دادن،مداقه کردن

19. think up
ابداع کردن،اختراع کردن،از خود درآوردن،به فکر (کسی) رسیدن

20. don't think too much about money
درباره ی پول زیاد فکر نکن.

21. i think bargaining over price is a bad custom
به نظر من چانه زدن سر قیمت رسم بدی است.

22. i think he took the money but i couldn't swear to it
فکر می کنم او پول را برداشت ولی صددرصد مطمئن نیستم.

23. i think of her each single minute
دقیقه به دقیقه در فکر او هستم.

24. i think therefore i am
(دکارت) فکر می کنم،لذا وجود دارم.

25. they think of nothing beyond their bodily needs
آنان به فکر چیزی ورای نیازهای جسمانی خود نیستند.

26. to think along certain lines
در راستای خطوط معینی اندیشیدن

27. to think highly of something
ارج نهادن بر چیزی

28. a new think film
یک فیلم جدید تفکر انگیز

29. do not think that every spot is a sapling . . .
(سعدی) هر پیسه گمان مبر نهالی. . .

30. i don't think it will rain
گمان نمی کنم باران بیاید.

31. i don't think my project was given due attention
فکر می کنم که طرح من مورد توجه کافی قرار نگرفت.

32. i should think they would be pleased
فکر می کنم آنها خرسند خواهند شد.

33. i would think he would want to come too
فکر می کنم او هم می خواهد بیاید.

34. those who think of bread and butter. . .
آنان که به فکر نان و آش اند. . .

35. we didn't think their threats were for real
فکر نمی کردیم تهدیدهای آنها واقعی باشد.

36. when i think of my poor son, my insides start aching
وقتی فکر پسر بی چاره ام را می کنم دلم می سوزد.

37. you can't think how happy i am to see you!
نمی توانی تصور بکنی که چقدر از دیدن تو خوشحالم !

38. doubt makes one think
شک انسان را به فکر می اندازد.

39. every time i think of the accident my stomach churns
هر وقت فکر آن حادثه را می کنم دلم زیر و رو می شود.

40. he shuddered to think that someday they too will have an atomic bomb
فکر اینکه آنها هم روزی بمب اتمی خواهند داشت لرزه بر اندامش افکند.

41. i did not think she would have the courage to challenge her ill-tempered boss
فکر نمی کردم یارای مقابله با رئیس بد خلق را داشته باشد.

42. i for one think he is lying
من یکی فکر می کنم که او دروغ می گوید.

43. i like to think about god
دوست دارم درباره ی خدا اندیشه کنم.

44. i tremble to think of what might have happened
هر وقت فکر احتمال آن رویداد را می کنم لرزه بر اندامم می افتد.

45. littler than you think
کوچکتر از آنچه که فکر می کنی

46. we have to think of the nation's tomorrow
باید در فکر آینده ی ملت باشیم.

47. who do you think you are!
خیال می کنی کی هستی !

48. i'd better have a think before i decide
بهتر است قبل از تصمیم گیری کمی فکر کنم.

49. it behooves you to think for yourself
باید مستقلا فکر کنی.

50. it hurts to even think about it
حتی اندیشیدن درباره ی آن دردآور است.

51. it is paranoia to think that everybody wants to harm you
کژپنداری است که فکر کنی همه می خواهند به تو صدمه بزنند.

52. on second thought, i think i'll accept your offer
پس از اندیشه ی مجدد احتمالا پیشنهاد شما را قبول خواهم کرد.

53. we grieve and sweat to think that he too may die
ما غم می خوریم و نگرانیم که شاید اوهم بمیرد.

54. father huffed and said, "do you think money grows on trees!"
پدر برآشفت و گفت : ((فکر می کنی پول علف خرسه !))

55. we took any means we could think of
به هر وسیله ای که به فکرمان رسید متوصل شدیم.

56. why do you shout, do you think i am deaf!
چرا جار می زنی،خیال می کنی کرم !

57. a computer is a machine that can think and reason
کامپیوتر ماشینی است که می تواند فکر و استدلال کند.

58. he was not the first man to think of inventing a flying machine
او اولین کسی نبود که به فکر اختراع یک ماشین پرنده افتاد.

59. the problem is more involved than you think
مسئله از آنچه تو فکر می کنی پیچیده تر است.

60. only report what i said not what you think i said
فقط آنچه را که گفتم بازگو کن نه آنچه را که فکر می کنی گفتم.

61. she doesn't give a fig what the neighbors think
او اصلا عین خیالش نیست که همسایه ها چی فکر می کنن.

62. he had great industry but didn't know how to think
او پشتکار زیادی داشت ولی نمی دانست چطور فکر کند.

63. life is a tragedy for those who feel and a comedy for those who think
زندگی برای کسانی که احساس دارند تراژدی (غمنامه) است و برای کسانی که فکر می کنند کمدی (شادنامه).

مترادف ها

عقیده داشتن (فعل)
reckon, presume, deem, believe, opine, have an opinion, think

فکر کردن (فعل)
reflect, cerebrate, think, ween, ideate

اندیشیدن (فعل)
hatch, think, contemplate, speculate, excogitate

خیال کردن (فعل)
reckon, suppose, deem, guess, think

خیال داشتن (فعل)
intend, think

گمان کردن (فعل)
reckon, suppose, think, suspect

فکر چیزی را کردن (فعل)
think

انگلیسی به انگلیسی

• thought, pondering
deliberate, conceive in the mind; believe
if you think that something is the case, you have the opinion that it is the case.
when you think about something, you make a mental effort to consider it.
when you think of something, you remember it or it comes into your mind.
you can also say that you think of something when you create it in your mind, using your intelligence and imagination.
to think of someone also means to show consideration for them.
if you think a lot of someone or something, you admire them.
when you are thinking something, you are concentrating your attention on it.
if you think something at a particular moment, you have words and ideas in your mind without saying them out loud.
if you are thinking of doing something, you are planning to do it.
see also thinking, thought.
you can say `i think' to sound less forceful or rude.
if you think again or think twice about doing something, you reconsider it and may decide to do it differently or not to do it at all.
if you were intending to do something but think better of it, you decide not to do it.
if you say that someone would think nothing of doing something difficult or strange, you mean that they would do it and not think that it was difficult or strange at all.
if you say anybody would think that a particular thing was true, you are expressing your surprise or disapproval at someone's behaviour.
if you think back, you remember things that happened in the past.
if you think out a plan or a piece of writing, you prepare it fully and consider all the details of it before doing it.
if you think something over, you consider it carefully before making a decision.
if you think a problem or situation through, you consider it thoroughly.
if you think up something clever or unusual, you create it in your mind.

پیشنهاد کاربران

, به نظر رسیدن
اندیشیدن، فکر کردن
مثال: I think it's a good idea.
فکر می کنم این یک ایده خوب است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
پنداشتن
همون طور که گفتم در نظر گرفتن و به حساب اوردن هم معنی می ده که معادل esteem و consider میشه
به حساب اورده و در نظر گرفتن هم جاهایی معنی می ده
Think of us as your friend
ما رو دوست خودت به حساب بیار
فکر کردن
خیلی خیلی خوب است ممنون از شما
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : think
✅️ اسم ( noun ) : thought / thoughtfulness / thoughtlessness / think / thinker / thinking
✅️ صفت ( adjective ) : thoughtful / thoughtless / thinkable / thinking
✅️ قید ( adverb ) : thoughtfully / thoughtlessly
برداشت
What do you think about me?
I don't ever think about you
من اصلا درموردت فکر نمیکنم دوستان ever معنی اصلا میده هم اشتب نیس
اَز واژه عربی یِ - تفکر - گرفته شده از عربی به انگلیسی رفته.
take sth into contemplation
فکر کردن تصمیم گرفتن
give ( something ) thought
To consider, reflect upon, or think hard about something. Often used with modifiers such as "any, " "some, " "a little, " etc
I think you should start acting now
به نظر من الان هم یه سری به بازیگری سر بزنید
فعل think به معنای نظر داشتن ، عقیده داشتن
یکی از معانی فعل think در فارسی نظر داشتن و یا عقیده داشتن است. فعل think در این مفهوم به معنای درباره چیزی یا کسی نظر یا عقیده بخصوصی داشتن است. به مثال های زیر توجه کنید:
...
[مشاهده متن کامل]

. i thought i heard a scream ( به نظرم ( صدای ) فریادی شنیدم. )
?what did you think of the movie ( نظر تو درباره فیلم چی بود؟ )
نکته: این فعل در جمله های استمراری بکار نمی رود.
فعل think به معنای فکر کردن یا اندیشیدن
فعل think در فارسی به معنای فکر کردن یا اندیشیدن است. بطور کلی به عمل پردازش یک یا چند مفهوم بوسیله ذهن و ارتباط دادن این مفاهیم به یکدیگر و رسیدن به نتیجه ای مشخص، think یا فکر کردن گفته می شود. مثال:
. i never thought ( that ) i would see steven again ( من هرگز فکر نمیکردم ( که ) استیون را دوباره ببینم. )
?what are you thinking about ( داری درباره چی فکر می کنی؟ )
فعل think به معنای به فکر . . . بودن
فعل think در این کاربرد اشاره به فرد یا چیز بخصوصی که درباره آن فکر می شود، دارد. مثال:
. she's always thinking of others ( او همیشه به فکر دیگران است. )
منبع: سایت بیاموز

Think again
در فکر/ افکار خود تجدید نظر کردن
If you think I'm going to lend you my car can think again
اگر خیال کردی من ماشینم را به تو قرض میدم اشتباه کردی/کور خوانده ای / خواب دیده ای خیر است
فکریدن = think
فکرنده/فکرگر = thinker
فکریده = thinked
فکراندن = to make s. b think
فکراننده/فکرانگر = s. b/s. th that makes s. b thinks
فکرانیده = s. b who has been made to think
Your mistake is that you think I was pleased with what happened to your father because of the situation and circumstances.
Not the other way around
You only think of yourself
it's true? Think conscientiously
...
[مشاهده متن کامل]

But I am not the only conscience, love is from me
If you also had love for me, you would have removed the obstacles, you would not have increased the distances, and you would not have tormented me with the love of my heart.
And I explicitly inform you that I am disappointed in your love ( you should not divorce, stay away from me, see my severe depression, easily ignore my grief and sorrow ) My thoughts are this
اشتباه تو در این است که فک میکنی من از قضییه که بخاطر موقعیت و شرایطات در برابر پدرت قرار گرفتی ، من را از این اتفاقات خوشنود کردی
نه اتفاقا بر عکس
تو فقط بفکر خودت هستی
درسته؟ وجدانی فک کن
اما من چی تنها وجدان نیست عشق از جانب من هست
اگر تو هم عشقی نسبت به من داشتی موانع را کنار میذاشتی فاصله ها را زیاد نمیکردی و من رابا عشقی قلبم عذاب نمیدادی
و من به صریحأ بهت اطلاع میدم مایوسم از عشق تو ( نباید طالقت دوری از من ، دیدن افسردگی شدید من ، ناراحتی و غم غصه های من را به راحتی چشم پوشی میکردی ) تفکرات من این هست

Think
Your last chance
Because I had applied again
I always think of you with this song
Not to review the bitterness
It reminds me of you
من با این اهنگ همیشه به فکر تو هستم
نه برای مرور تلخی ها
تو را به یادم می اندازد
1 ) That's my opinion, but you might think otherwise
به باور من اینطوریه، شما ممکنه نظرتون چیز دیگه ای باشه
2 ) He ought to resign, I think
به نظر من، بهتره استعفا بده
3 ) We'll need about 20 chairs, I should think
...
[مشاهده متن کامل]

فکر کنم حدود ۲۰ صندلی لازممون بشه
4 ) I can't help thinking ( that ) things could have been different
نمیتونم نظر بدم که قضایا ( کارها ) می تونستن جور دیگه ای پیش بردن ( بطرز متفاوتی می بودن )
5 ) It was once thought that the sun travelled around the earth
قبلاً اینطور تصور میشد که خورشید به دور زمین میچرخه
6 ) Well, I like it. What do you think?
خوب، من خوشم میاد ازش. نظر شما چیه؟
7 ) What did you think about the idea?
نظرت چیه راجع به این ایده؟
8 ) What did you think of the film?
فیلم رو چطور دیدی ( نظرت راجع بهش چیه ) ؟
9 ) ‘Will we make it in time?’ ‘I think so. ’
آیا ما بموقع از عهده انجامش برمیایم؟ اینطور فکر میکنم
10 ) Did you honestly think I would agree to that?
آیا واقعا فک میکردی که من با این موافقت میکنم؟
11 ) I personally think it's all been a lot of fuss over nothing
نظر شخصی م اینه که همه این جنجال و هیاهو سر هیچی است.
12 ) I'm inclined to think we've been a little harsh on her
مایلم اینطور نظر بدم که ما به این دختر/زن یه خورده زیادی سخت گرفته ایم
13 ) I still don't know what he really thinks about it
من هنوز نمی دونم که او واقعا نظرش درباره این موضوع چیه؟
14 ) He was trying to think what to do
اون داشت سعی میکرد فکر کنه چیکار باید بکنه.
15 ) Think about what you are going to do next
به این فکر کن که بعدش میخوای چیکار کنی
16 ) We couldn't think where you'd gone
نمیتونستیم تصور کنیم که کجا میتونید رفته باشید
17 ) Just think how nice it would be to see them again
فقط تصورش رو بکن، چقدر خوب میشد اگر که میتونستیم اونا رو دوباره ببینیم
18 ) I hate to think what would have happened if we hadn't arrived
متنفرم از اینکه تصور کنم چه اتفاقی رخ میداد اگر که نرسیده بودیم
19 ) I like to think ( that ) he would help if I needed it
خوشم میاد اینجور تصور کنم که اون آقا بهم کمک می کنه اگه که به کمک ش نیاز داشته باشم
20 ) Just think—we'll be lying on the beach this time tomorrow
فقط تصورش بکن، فردا همین موقع تو ساحل ( واسه خودمون🤗 ) لم دادیم
21 ) Try to think yourself into the role
سعی کن خودت رو تو قالب نقش تصور بکنی
22 ) I never thought ( that ) I’d see her again
هرگز انتظارش نداشتم که دختره رو دوباره ببینم
23 ) The job took longer than we thought
اون کار بیشتر از اون چیزی که انتظارش داشتم طول کشید
24 ) You'd think she'd have been grateful for my help ( = but she wasn't )
شما انتظار داشتید که دختره واسه کمکی که بهش کرده بودم سپاسگزار باشه ( اما اون نبود )
25 ) Who would have thought to find you here?
کی انتظارش رو داشت که تو رو اینجا ببینه ( پیدا کنه ) ؟
26 ) I never thought you would carry out your threat
هرگز انتظار نداشتم تهدیدت رو عملی کنی
27 ) What do you think you're doing?
اصلا فکر کردی داری چیکار میکنی؟
28 ) I think I'll go for a swim
می خوام برم شنا کنم.
29 ) I'm thinking in terms of about 70 guests at the wedding
قصد دارم بر مبنای حدود هفتاد مهمان برای مراسم عروسی برنامه ریزی کنم
30 ) I can't think where I put the keys
یادم نمیاد کلیدها رو کجا گذاشتم
31 ) I didn't think to tell her
یادم نبود به اون خانم بگم
32 ) Come to think of it, he did mention seeing you
الان ( یهویی ) یادم اومد، اون گفت که داشته تو رو میدیده
33 ) Me? Fail? I don't think so
من؟باخت؟باهات موافق نیستم
34 ) I like to think I'm broad - minded
اعتقاد دارم که آدم روشنفکری هستم
35 ) I’d like to think that you were helping me because you wanted to, not because you felt you had to
معتقدم ( به این امیدوارم، امیدم اینه ) که شما به من کمک می کردید چون اینجور میخواستید، نه بخاطر اینکه احساس میکردید مجبور به این کار بودید
36 ) ‘He said he'd forgotten. ’ ‘I thought as much. ’
پسره گفت که فراموش کرده بوده. این همون چیزی بود که انتظار داشتم بگه.
37 ) You must do as you think fit ( = but I don't agree with your decision )
شما بایستی همونجوری که فکر میکنید درسته انتخاب کنید
38 ) The newspaper did not see fit to publish my letter
اون روزنامه تصمیم گرفت که مقاله منو منتشر نکنه
39 ) She has behaved appallingly—I must say I thought better of her
اون زن عجولانه رفتار کرد، باید بگم که بیشتر ازین ازش انتظار داشتم
40 ) Rosie was about to protest but thought better of it
روزی خانم قصد داشت اعتراض ( تظاهرات ) کنه اما وقتی بیشتر فکر کرد تصمیم گرفت که این کار نکنه
41 ) I wouldn't want them to think ill of me
نمی خوام اونا راجع بهم بد فکر کنن
42 ) She thinks nothing of walking thirty miles a day
سی مایل پیاده روی در روز چیز خاصی نیست واسه اون دختر
43 ) The drugs were affecting her and she couldn't think straight
مواد مخدر داشت روی اون زن تاثیر بدش رو میذاشت و او نمی تونست منطقی فکر کنه
44 ) You should think twice about employing someone you've never met
شما بایستی قبل از استخدام کردن شخصی که هرگز ندیده اید بدقت فکر کنید
45 ) He thinks the world of his daughter
آن مرد نظر خیلی خوبی نسبت به دخترش داشت ( خیلی ازش راضی بود )
46 ) I don't think much of her idea
نظر خیلی خوبی نسبت به ایده اون خانم ندارم
47 ) To think that my mother wrote all those books and I never knew!
مایه شگفتی است اینکه مادرم همه اون کتاب ها رو نوشت و من هیچوقت نتونستم!

فکر کردن فکور شدن هم میشه
فکر کردن✋
تامل
think up = invent

تصور کردن
یکی از خواننده های خانم فرمودن تینک و تلفظش از اون روز تغییر پیدا کرده در سطح جهان
think of: به فکر کسی رسیدن
فکر کردن 🖼
I'm thinking about my mom now
من الان به مادرم فکر میکنم
تمرکز کردن یا قکر کردن
consider
فکر کردن.
خیال کردن اندیشیدن
The car is beautiful
After buying our new car, I hope you can cash in on your car
What were you thinking of that car
ماشین قشنگیه
بعد خرید ماشین جدید مون ، امیدوارم تو بتونی ماشینتو صندقدار کنی 😂😂😂😋
چیه داشتی به اون ماشینه فکر میکردی ( کمال )
عقیده داشتن - فکر کردن - خیال کردن - اندیشیدن - فکر چیزی را کردن - باور داشتن
I do not think I'm going to buy it
من بفکر تو نیستم چه برسه برات کادو هم بخرم
you not think about me
در مورد من حتی فکرم نکن
تفکر
تمرکز داشتن بر روی مسئله ایی
اندیشیدن یا فکر کردن
به یاد داشتن
به ذهن رسیدن چیزی/کسی
در نظر گرفتن
تفکر کردن
اعتماد کردن ، مطمئن بودن .

باور داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٦)

بپرس