اسم ( noun )
حالات: theories
حالات: theories
• (1) تعریف: a proposed explanation of something, usu. based on abstract reasoning.
• مشابه: assumption, concept, conjecture, hypothesis, idea, postulate, speculation, supposition, surmise, thesis
• مشابه: assumption, concept, conjecture, hypothesis, idea, postulate, speculation, supposition, surmise, thesis
- He decided to test out his theory.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت نظریه خود را آزمایش کند
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت نظریه خود را امتحان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت نظریه خود را امتحان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the body of principles underlying an area or field.
• مترادف: doctrine, science
• مشابه: laws, philosophy, principles, school
• مترادف: doctrine, science
• مشابه: laws, philosophy, principles, school
- music theory
• (3) تعریف: a speculative view or opinion.
• مترادف: conjecture, speculation
• مشابه: belief, divination, feeling, guess, intuition, notion, supposition, view
• مترادف: conjecture, speculation
• مشابه: belief, divination, feeling, guess, intuition, notion, supposition, view
- I have a theory about his disappearance.
[ترجمه گوگل] من یک نظریه در مورد ناپدید شدن او دارم
[ترجمه ترگمان] من یه نظریه در مورد ناپدید شدن اون دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من یه نظریه در مورد ناپدید شدن اون دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید