شروع چیزی ( معمولا یک چیز یا اتفاق ناخوشایند مانند یک بیماری )
the beginning of something, especially something bad
the moment at which something unpleasant begins
هم معنی/synonym:
start, beginning
... [مشاهده متن کامل]
formal ) commencement )
مثال:
Doctors can slow the onset of the disease with drugs
ترجمه اینجانب: دکترها می توانند سرعت شروع/پیشرفت این بیماری را با دارو به تاخیر بیاندازند
The new treatment can delay the onset of the disease by several years
ترجمه اینجانب: درمان جدید می تواند شروع بیماری را چندین سال به تاخیر بیندازد
هم معنی/synonym:
... [مشاهده متن کامل]
مثال:
ترجمه اینجانب: دکترها می توانند سرعت شروع/پیشرفت این بیماری را با دارو به تاخیر بیاندازند
ترجمه اینجانب: درمان جدید می تواند شروع بیماری را چندین سال به تاخیر بیندازد