صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of, relating to, located at, or forming the end, limit, or boundary of something.
• مشابه: bounding
• مشابه: bounding
- The dogs slowed their pace through the park as they reached the terminal cliffs.
[ترجمه مسلم میرزایی] سگ ها در جای خوشان در میان پارک آرام شدن در حالی که به صخره های پایانی میرسیدند|
[ترجمه گوگل] سگ ها با رسیدن به صخره های ترمینال سرعت خود را در پارک کاهش دادند[ترجمه ترگمان] وقتی به صخره های پایانه رسیدند سگ ها سرعت خود را از پارک رد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: occurring at or being the end of a series, section, or the like; concluding; final.
• مترادف: concluding, final, last
• متضاد: inceptive, initial
• مشابه: ultimate, utmost
• مترادف: concluding, final, last
• متضاد: inceptive, initial
• مشابه: ultimate, utmost
- The terminal chapter of the novel was the hardest to write.
[ترجمه منصور] بخش پایانی رمان سخت ترین بخش برای نوشتن بود.|
[ترجمه گوگل] فصل پایانی رمان سخت ترین برای نوشتن بود[ترجمه ترگمان] فصل نهایی رمان از همه سخت تر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: appearing or growing at the end of a stem, branch, or the like, as a bud or flower.
- These plants have terminal leaves.
[ترجمه گوگل] این گیاهان دارای برگ های انتهایی هستند
[ترجمه ترگمان] این گیاهان برگ های terminal دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این گیاهان برگ های terminal دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: causing or ending in death; fatal.
• مترادف: fatal, mortal
• مشابه: deathly, lethal, malignant
• مترادف: fatal, mortal
• مشابه: deathly, lethal, malignant
- Cancer is not always a terminal illness.
[ترجمه منصور] سرطان همیشه بیماری کشنده ای نیست.|
[ترجمه گوگل] سرطان همیشه یک بیماری لاعلاج نیست[ترجمه ترگمان] سرطان همیشه یک بیماری پایانه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: of, relating to, or happening in a term or in every term.
• مشابه: annual, cyclic, quarterly, seasonal, yearly
• مشابه: annual, cyclic, quarterly, seasonal, yearly
- The terminal invoices have been sent out.
[ترجمه گوگل] فاکتورهای پایانه ارسال شده است
[ترجمه ترگمان] فاکتورهای ترمینال ارسال شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فاکتورهای ترمینال ارسال شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: terminally (adv.)
مشتقات: terminally (adv.)
• (1) تعریف: a part or point that forms the end, limit, or boundary of something.
• مترادف: end, limit, terminus
• مشابه: border, boundary, extremity, fringe
• مترادف: end, limit, terminus
• مشابه: border, boundary, extremity, fringe
• (2) تعریف: a point in an electric circuit where a connection may be made or broken.
• مترادف: pole
• مشابه: outlet, receptacle
• مترادف: pole
• مشابه: outlet, receptacle
• (3) تعریف: the mechanical device at such a point in a circuit, as at the end of a wire or cable, by means of which a connection may be made.
• مترادف: switch
• مترادف: switch
- The electrician attached a cable to the terminal.
[ترجمه گوگل] برقکار یک کابل به ترمینال وصل کرد
[ترجمه ترگمان] برق کار یک کابل را به ترمینال وصل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برق کار یک کابل را به ترمینال وصل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: either end of a railway, shipping line, bus route, or the like, or a town at this place.
• مترادف: terminus
• مشابه: depot, station
• مترادف: terminus
• مشابه: depot, station
• (5) تعریف: the passenger station, offices, and freight facilities at such a point or at a major junction.
• مترادف: depot, station
• مشابه: terminus
• مترادف: depot, station
• مشابه: terminus
- There are several coffee shops in the large bus terminal.
[ترجمه گوگل] چندین کافی شاپ در ترمینال بزرگ اتوبوس وجود دارد
[ترجمه ترگمان] چندین قهوه خانه در پایانه بزرگ اتوبوس وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چندین قهوه خانه در پایانه بزرگ اتوبوس وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: an instrument connected to a computer, used to enter, receive, and display data or information.
• مشابه: display, keyboard, monitor, peripheral
• مشابه: display, keyboard, monitor, peripheral