اسم ( noun )
• (1) تعریف: a habitual state of mind or manner of feeling.
• مترادف: disposition, spirit
• مشابه: attitude, opinion, pulse, state
• مترادف: disposition, spirit
• مشابه: attitude, opinion, pulse, state
- Optimism was the prevailing temper of that decade.
[ترجمه محمد] خوش بینی خلق و خوی غالب آن دهه بود.|
[ترجمه گوگل] خوش بینی خلق و خوی غالب آن دهه بود[ترجمه ترگمان] خوش بینی آخرین خلق آن دهه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She's always had a sunny temper.
[ترجمه گوگل] او همیشه خلق و خوی آفتابی دارد
[ترجمه ترگمان] او همیشه یک خلق آفتابی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او همیشه یک خلق آفتابی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a state of mind or emotion at a specific time, esp. regarding contentment or irritability; mood.
• مترادف: humor, mood, spirits
• مشابه: attitude, blood, feeling, state
• مترادف: humor, mood, spirits
• مشابه: attitude, blood, feeling, state
- Don't ask him for any favor right now; he's in a very bad temper.
[ترجمه گوگل] در حال حاضر از او هیچ لطفی نخواهید او در خلق و خوی بسیار بد است
[ترجمه ترگمان] الان از او هیچ لطفی در حق او نکن؛ او خیلی عصبانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] الان از او هیچ لطفی در حق او نکن؛ او خیلی عصبانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a mood of anger, rage, resentment, or the like.
• مترادف: anger, pique, rage, snit
• مشابه: fit, irritability, passion, spleen, tantrum
• مترادف: anger, pique, rage, snit
• مشابه: fit, irritability, passion, spleen, tantrum
- In a fit of temper, he stomped out the door.
[ترجمه گوگل] با عصبانیت از در بیرون رفت
[ترجمه ترگمان] با حالتی عصبی از در بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با حالتی عصبی از در بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a tendency to be easily irritated or angered.
• مترادف: short fuse, temperament
• مشابه: excitability
• مترادف: short fuse, temperament
• مشابه: excitability
- Just let him explain, and please try to control your temper!
[ترجمه گوگل] فقط اجازه دهید او توضیح دهد، و لطفا سعی کنید عصبانیت خود را کنترل کنید!
[ترجمه ترگمان] فقط بذار توضیح بده و سعی کن خشمت رو کنترل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فقط بذار توضیح بده و سعی کن خشمت رو کنترل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We always tried not to upset our father because he had a very bad temper.
[ترجمه گوگل] ما همیشه سعی میکردیم پدرمان را ناراحت نکنیم، زیرا او بدخلقی داشت
[ترجمه ترگمان] ما همیشه سعی می کردیم که پدرمون رو ناراحت نکنیم چون اون اخلاق خیلی بدی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما همیشه سعی می کردیم که پدرمون رو ناراحت نکنیم چون اون اخلاق خیلی بدی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: calmness or patience; composure.
• مترادف: composure, equanimity, equilibrium, poise, self-possession
• مشابه: calm, patience, serenity, stability
• مترادف: composure, equanimity, equilibrium, poise, self-possession
• مشابه: calm, patience, serenity, stability
- She'd been waiting very patiently, but finally she lost her temper.
[ترجمه گوگل] او با صبر و حوصله منتظر بود، اما بالاخره عصبانی شد
[ترجمه ترگمان] او صبورانه منتظر بود، اما بالاخره خشمش را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او صبورانه منتظر بود، اما بالاخره خشمش را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: the strength, hardness, or toughness of a metal, esp. steel, that results from tempering, as from heating and then cooling.
• مشابه: toughness
• مشابه: toughness
• (7) تعریف: an ingredient added to something to alter or modify its characteristics.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tempers, tempering, tempered
حالات: tempers, tempering, tempered
• (1) تعریف: to adjust, moderate, or mitigate.
• مترادف: mitigate, moderate, tone down
• متضاد: intensify
• مشابه: allay, alloy, blunt, cool, cushion, modify, mollify, mute, qualify, smooth, soft-pedal, soften
• مترادف: mitigate, moderate, tone down
• متضاد: intensify
• مشابه: allay, alloy, blunt, cool, cushion, modify, mollify, mute, qualify, smooth, soft-pedal, soften
- The sergeant tempered harshness with occasional humor.
[ترجمه گوگل] گروهبان با شوخ طبعی گاه و بیگاه، سختگیری را کاهش داد
[ترجمه ترگمان] گروهبان با لحنی آمیخته به شوخی آمیخته به شوخی گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گروهبان با لحنی آمیخته به شوخی آمیخته به شوخی گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to strengthen or harden (steel, cast iron, or the like), as by heating and then cooling.
• مشابه: season, toughen
• مشابه: season, toughen
• (3) تعریف: to bring to a specified or desirable state by mixing in another substance, as by mixing clay with water.
• مشابه: condition, season
• مشابه: condition, season
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: temperable (adj.), temperability (n.), temperer (n.)
مشتقات: temperable (adj.), temperability (n.), temperer (n.)
• : تعریف: to be or become tempered.
• مترادف: season
• مشابه: adapt, cool, mature, mellow, mitigate, moderate, ripen
• مترادف: season
• مشابه: adapt, cool, mature, mellow, mitigate, moderate, ripen