tell on

/tɛl ɑn//tɛl ɑn/

1- اثر کردن بر (معمولا اثر منفی)، اثر داشتن 2- لو دادن، چغلی کردن، خبر کشی کردن

جمله های نمونه

1. Never mind, I won't tell on you.
[ترجمه شیدا شافعی] نگران نباش، به کسی چیزی نمی گم ( چغلی نمی کنم )
|
[ترجمه گوگل]مهم نیست، من به شما نمی گویم
[ترجمه ترگمان]مهم نیست، به تو چیزی نمی گویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. These late nights are really beginning to tell on him.
[ترجمه گوگل]این شبهای آخر واقعاً شروع به گفتن از او کرده است
[ترجمه ترگمان]این شب ها خیلی زود شروع می شود به گفتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Strain began to tell on his health.
[ترجمه گوگل]استرین شروع به گفتن سلامتی او کرد
[ترجمه ترگمان]به سلامتی او شروع به صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Promise not to tell on me!
[ترجمه گوگل]قول بده به من نگو!
[ترجمه ترگمان]قول بده به من چیزی نگی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Please don't tell on me - my parents will kill me if they find out!
[ترجمه pro_English_pro] لطفا منو لو نده، اگر پدر و مادرم بفهمند من را میکشن.
|
[ترجمه گوگل]لطفا به من نگویید - اگر پدر و مادرم بفهمند من را خواهند کشت!
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم به من نگو - اگه بفهمن پدر و مادرم منو میکشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The strain was beginning to tell on the rescue team.
[ترجمه گوگل]فشار در تیم نجات شروع به نشان دادن بود
[ترجمه ترگمان]فشار وارد تیم نجات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A succession of late nights had begun to tell on him and his work was suffering.
[ترجمه گوگل]متوالی از اواخر شب از او خبر داده بود و کارش رنج می برد
[ترجمه ترگمان]چند شب متوالی پیاپی به او اطلاع داده بود و کارش رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. This addiction to self-abuse began to tell on me.
[ترجمه گوگل]این اعتیاد به خودآزاری در من شروع شد
[ترجمه ترگمان]این اعتیاد به سو استفاده از خود شروع به گفتن درباره من کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Don't tell on me.
[ترجمه گوگل]به من نگو
[ترجمه ترگمان]به من نگو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He had a chance now to tell on Lee, to get him off his back, out of Jubilee Wood.
[ترجمه گوگل]او اکنون این فرصت را داشت که به لی بگوید، تا او را از پشت خود، از جوبیلی وود خارج کند
[ترجمه ترگمان]حالا فرصت داشت به لی بگوید که او را از دوران Jubilee Jubilee بیرون بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Now she'll go and tell on Herb.
[ترجمه گوگل]حالا او می رود و به هرب می گوید
[ترجمه ترگمان]حالا می ره و به هرب خبر بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The strains of office are beginning to tell on the prime minister.
[ترجمه گوگل]فشارهای کاری در مورد نخست وزیر شروع شده است
[ترجمه ترگمان]شروع به صحبت در مورد نخست وزیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I broke the vase, please don't tell on me.
[ترجمه گوگل]من گلدان را شکستم، لطفا به من نگویید
[ترجمه ترگمان]گلدان را شکستم، لطفا به من چیزی نگو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The late nights were beginning to tell on my health.
[ترجمه گوگل]شب های آخر داشت از سلامتی من خبر می داد
[ترجمه ترگمان]در این اواخر شب شروع به صحبت از سلامتی من کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His age is beginning to tell on him.
[ترجمه گوگل]سن او شروع به نشان دادن او کرده است
[ترجمه ترگمان]سن او کم کم دارد به او می گوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• exhaust, tire; inform on

پیشنهاد کاربران

If you don't stop smoking , iam going to tell on you.
اگه سیگار کشیدن رو متوقف نکنی ، من تو رو لو میدم 🤨
[INFORMAL]
۱ ) لو دادن - خبرچینی کردن - چغلی کردن - خبر کشی کردن - ( به نوعی میشه ) زیر آب زنی کردن SYN: drain - زیر آب کسی را زدن
۲ ) اثر کردن بر ( معمولاً اثر منفی ) - اثر داشتن
DEFINITION:
...
[مشاهده متن کامل]

TELL ON SOMEBODY
1. To report one's misdeed or bad behavior to someone in a position of authority or someone who is affected by it. ( This person can be specified between "tell" and "on. " )
- to tell someone in authority about the bad behavior or actions of ( someone else )
- tell a person in authority about something bad that somebody has done
- If you tell on someone, you give information about them to a person in authority, especially if they have done something wrong.
- to give information about someone's bad behavior or secrets
💠 If you don’t stop hitting, I’m going to tell on you.
💠 Never mind, I won't tell on you.
💠 Promise not to tell on me!
💠 What do you do?
All sorts of things.
Like what?
At noon I sell left - over rice on the lower side. . .
Find taxis/taxies for patients. . .
Jobs like that.
Ever dealt on the black market?
No, no!
Afraid? I wouldn't tell on you.
I wouldn't know how.
And if you did know. . .
Don't know perhaps I would. . .
You son of a bitch! Listen. . .
You should leave what you're doing and only work for me.
کار اصلی ت چیه؟
کار اصلی ندارم. یه کارایی میکنم.
مثلاً چیکار میکنی؟
مثلاً. . مثلاً ظهرها پایین شهر آشغال پلو میفروشم. .
دم مریض خونه واسه مریضا تاکسی میگیرم. .
از همین کارا دیگه.
قاچاق - ماچاق و ازین جور قرطی گری ها که نمیکنی؟
نه بابا، نه!
چرا میترسی؟ من کاریت ندارم.
نه جون شما، همین ییکی بلد نیستم.
بلد بودی میکردی نه. . .
چه میدونم، لابد میکردم دیگه. .
اَی پدرسوخته! بیا جلو. . .
تو باید تموم کارات ول کنی و فقط تو موسسه من کار کنی.
2. To begin to show a negative effect that something is having on one.
- [mostly UK]
to have a bad effect on someone's health or behaviour
💠 A succession of late nights had begun to tell on him and his work was suffering.
💠 The lack of sleep from having two young children is really telling on Charles lately.
💠 The increasing reliance of consumers on mobile devices has begun to tell on the print industry.

to snitch
خبرچینی از کسی به مقامات بالاتر .
زاغ سیاه کسی رو چوب زدن.
لو دادن اطلاعات کسی.
جاسوسی کسی رو کردن و رازش رو لو دادن.
چغلی کسی را کردن برایمقامات ( پلیس، . . . )
To give information about someone's secrets , wrongdoings, actions to authoraties
to give information about bad behavior to someone in authority.
please don't tell on me : inform about me
چغلی منو نکن

بپرس