1. teeth are for chewing
دندان برای جویدن است.
2. artificial teeth
دندان مصنوعی (عاریه)
3. baby teeth
دندان های شیری
4. false teeth
دندان مصنوعی
5. her teeth rotted off one after another
دندان هایش یکی پس از دیگری پوسیدند و افتادند.
6. his teeth are firm
دندان های او محکم هستند.
7. his teeth gnashed in anger
از شدت خشم دندان قروچه می کرد.
8. his teeth have begun to decay
دندان های او شروع کرده اند به کرم خوردن.
9. irregular teeth
دندان های ناصاف
10. protruding teeth
دندان های جلو آمده
11. the teeth of a comb
دندانه های شانه
12. the teeth of the wind
سوز باد
13. uneven teeth
دندان های کج و کوله
14. unsound teeth
دندان های ناسالم
15. all his teeth were sound
همه ی دندان هایش سالم بود.
16. all my teeth were worn away. . .
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود. . .
17. all my teeth wore off and fell out
مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود
18. brush your teeth after each meal
دندان های خود را پس از هر خوراک مسواک بزنید.
19. coffee stains teeth
قهوه دندان ها را لک می کند.
20. in the teeth of all these difficulties
در برابر همه ی این دشواری ها
21. since her teeth were crooked, the doctor put braces in her mouth
چون دندان هایش کج و کوله بود دکتر دندان هایش را سیم گذاشت.
22. with his teeth he nipped the cigar's end and then lit it
با دندان ته سیگار برگ را کند و سپس آن را روشن کرد.
23. cut one's teeth on
از کودکی عادت کردن به
24. in the teeth of
1- در برابر،در مقابل،رو در روی (چیزی) 2- در مبارزه با،در مقابله با،در مصاف با
25. in the teeth of
در مقابله با،رو در رو با،در برابر
26. in the teeth of the wind (or in the wind's eye)
درست در جهت مخالف باد
27. set one's teeth
عزم خود را جزم کردن،آماده ی درگیری شدن
28. set one's teeth on edge
1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن،کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته ی سیاه) 3- برانگیختن،ناراحت کردن،آزردن
29. set one's teeth on edge
1- دندان های کسی را کند کردن
30. show one's teeth
دندان قروچه رفتن،تهدید کردن،نیش نشان دادن
31. coffee discolors the teeth
قهوه دندان ها را بد رنگ می کند.
32. he sank his teeth into the apple
دندان های خود را در سیب فرو برد.
33. i brush my teeth after each meal
پس از هر غذا دندان های خود را مسواک می زنم.
34. mehri grinds her teeth in her sleep
مهری در خواب دندان قروچه می کند.
35. sanaee's lips and teeth . . .
لب و دندان سنایی . . .
36. she bared her teeth in a smile
با لبخندی دندان های خود را نمایان کرد.
37. they brushed their teeth in the briny waters of the gulf
در آب تلخ خلیج دندان های خود را مسواک زدند.
38. to stagger the teeth of a saw
دندانه های اره را متناوب کردن
39. when a child's teeth begin to erupt
هنگامی که دندان های بچه شروع به درآمدن می کنند
40. armed to the teeth
سرتاپا مسلح،کاملا مسلح
41. cut one's wisdom teeth
به عقل رسیدن،عاقل شدن
42. kick in the teeth
شکست غیرمترقبه،عدم موفقیت شدید و ناگهانی
43. lie through one's teeth
کاملا دروغ گفتن،بی شرمانه دروغ گفتن
44. long in the teeth
پیر،سالخورده،شکسته
45. a full complement of teeth
یک دست دندان کامل
46. a set of false teeth
یک دست دندان عاریه
47. green plums set my teeth on edge
گوجه سبز دندان های مرا کند می کند.
48. he was picking his teeth with a knife
او داشت با چاقو بین دندان های خود را پاک می کرد.
49. his threats have no teeth in them
تهدیدهای او توخالی است.
50. i have two crowned teeth
من دو دندان روکش شده دارم.
51. make him brush his teeth
وادارش کن دندان هایش را مسواک بزند.
52. sour lemons set my teeth on edge
لیمو ترش دندان های مرا کند می کند.
53. the baby is cutting teeth
بچه دارد دندان در می آورد.
54. the dog fastened his teeth on that man's leg
سگ پای آن مرد را با دندان محکم گرفت.
55. the fractured and luxated teeth were extracted
دندان های شکسته و جابجا شده را کشیدند.
56. three of his front teeth were knocked out in a brawl
در یک زد و خورد سه دندان جلوش کنده شد.
57. we have to put teeth into this law
بایستی این قانون را شدیدتر کنیم.
58. get (or sink) one's teeth into
کاملا سرگرم (چیزی) شدن
59. through something in someone's teeth
1- کسی را برای چیزی سرزنش کردن 2- متلک گفتن،زخم زبان زدن
60. a toothpaste that whitens the teeth
خمیر دندانی که دندان ها را سفید می کند
61. he extracted two of my teeth
او دو تا از دندان های مرا کشید.
62. he held it with his teeth
با دندان آن را نگهداشت.
63. i brush and floss my teeth everynight
من هرشب دندان های خود را مسواک می زنم و نخ می کشم.
64. the nervous child grated his teeth all night
کودک عصبی تمام شب دندان قروچه کرد.
65. they were armed to the teeth
آنها کاملا مسلح بودند.
66. armed (or dressed) to the teeth
کاملا مسلح (یاملبس)
67. by the skin of one's teeth
با دشواری بسیار،به سختی،(برنده یا کامیاب) با برتری ناچیز،با امتیاز کم
68. the gap between his two front teeth
فاصله ی میان دو دندان جلو او
69. he has a cigar vised in his teeth
یک سیگار برگ بین دندان هایش قرار دارد.
70. the dog tore the rope with his teeth
سگ با دندان طناب را از هم گسست.