teammate

/ˈtiːˌmet//ˈtiːmmeɪt/

معنی: هم قطار، هم کار، همگروه، عضو تیم
معانی دیگر: یار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a member of the same team or group.
مشابه: partner

جمله های نمونه

1. Then teammate Joel Zide of Northridge quickened the pace to reach the five-fish plateau first.
[ترجمه گوگل]سپس هم تیمی جوئل زید از نورتریج سرعت خود را افزایش داد تا ابتدا به فلات پنج ماهی برسد
[ترجمه ترگمان]سپس هم تیمی اش جوئل Zide از Northridge سرعت رسیدن به فلات پنج ماهی را افزایش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He recovered, but a teammate had to step in for the medal ceremony.
[ترجمه گوگل]او بهبود یافت، اما یک هم تیمی مجبور شد برای مراسم مدال وارد شود
[ترجمه ترگمان]او بهبود یافت، اما یک هم تیمی او مجبور شد تا در مراسم اعطای مدال گام بردارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Later in the film, another teammate executes a half-hearted attempt to pull her aboard a fast-moving boat, leaving her behind.
[ترجمه گوگل]بعداً در فیلم، یکی دیگر از هم تیمی‌هایش تلاشی نیمه کاره انجام می‌دهد تا او را روی یک قایق تندرو بکشد و او را پشت سر بگذارد
[ترجمه ترگمان]بعدا در این فیلم هم تیمی دیگری یک تلاش نیمه خوش قلب را اجرا می کند تا او را سوار بر یک قایق با سرعت بالا بکشد و او را پشت سر بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The players took turns having teammate Teresa Edwards' gold medal from the 198Olympics draped around their necks.
[ترجمه گوگل]بازیکنان به نوبت مدال طلای هم تیمی ترزا ادواردز از المپیک 198 را بر گردن خود انداختند
[ترجمه ترگمان]بازیکنان به نوبت موفق شدند مدال طلای Teresa ادواردز را از ۱۹۸ المپیک که دور گردنشان بسته شده بود، بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. During half-time, he told a teammate but not his coach that he felt ill and had a headache.
[ترجمه گوگل]او در طول نیمه به یکی از هم تیمی هایش گفت که احساس بیماری می کند و سردرد دارد
[ترجمه ترگمان]در طول نیم ساعت، او به هم تیمی خودش یک هم تیمی گفت، اما نه coach که احساس ناخوشی می کرد و سردرد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In dealing with this immediate situation, your teammate has made a judgment that you can be dominated.
[ترجمه گوگل]در برخورد با این موقعیت فوری، هم تیمی شما این قضاوت را کرده است که می توانید بر شما مسلط شوید
[ترجمه ترگمان]در برخورد با این وضعیت فوری، هم تیمی شما داوری کرده است که شما می توانید تحت سلطه خود قرار بگیرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Strickland was their polar opposite -- an irresponsible teammate and anti-leader.
[ترجمه گوگل]استریکلند نقطه مقابل آنها بود - یک هم تیمی غیرمسئول و ضد رهبر
[ترجمه ترگمان]استری کلند مخالف their بود - - یک هم تیمی مسئولیت پذیر و ضد رهبر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Ariana Mesaros, Heidi's teammate, said, "I don't feel comfortable. My whole stomach is hanging out. Yes I can pull it up and if I pull it up my whole backside is hanging out.
[ترجمه گوگل]آریانا مساروس، هم تیمی هایدی، گفت: "من احساس راحتی نمی کنم تمام شکمم آویزان است بله، می توانم آن را بالا بکشم و اگر آن را بالا بکشم، تمام پشتم آویزان است
[ترجمه ترگمان]آریانا Mesaros، هم تیمی هایدی گفت: من احساس راحتی نمی کنم کل معده ام داره قطع میشه آره، می تونم تحمل کنم و اگه این کار رو بکنم تمام باسن من قطع میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You as a teammate better be going hard at practice.
[ترجمه گوگل]شما به عنوان یک هم تیمی بهتر است در تمرین سخت پیش بروید
[ترجمه ترگمان]تو به عنوان یه هم تیمی خوب باید تمرین کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Bedside Manner : Be healing a teammate as he achieves an achievement of his own.
[ترجمه گوگل]رفتار کنار تخت: در حالی که هم تیمی خود به دستاوردی می رسد، شفابخش باشید
[ترجمه ترگمان]شیوه Bedside: برای رسیدن به موفقیت خود هم تیمی خود را ترمیم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Bayern Munich striker Claudio Pizarro wants to follow teammate Hasan Salihamidzic to Juventus.
[ترجمه گوگل]کلودیو پیزارو، مهاجم بایرن مونیخ می‌خواهد حسن صالحامیدزیچ هم تیمی خود را در یوونتوس دنبال کند
[ترجمه ترگمان]مهاجم مونیخ، کلودیو پیزارو، می خواهد هم تیمی اش حسن Salihamidzic را به یوونتوس دنبال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Kobe's a great teammate, a great motivator.
[ترجمه گوگل]کوبی یک هم تیمی عالی است، یک محرک بزرگ
[ترجمه ترگمان]کوبه یک هم تیمی بزرگ است که یک محرک عالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His teammate Covar Leining places fifth, but fell behind Masa already to surpass for 1 second.
[ترجمه گوگل]هم تیمی او کووار لینینگ در جایگاه پنجم قرار گرفت، اما در حال حاضر از ماسا عقب افتاده و یک ثانیه پیشی گرفته است
[ترجمه ترگمان]هم تیمی او covar Leining را در جایگاه پنجم قرار داد، اما پشت Masa قرار گرفت تا برای یک ثانیه از هم پیشی بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. MostRevived: Most times revived a teammate.
[ترجمه گوگل]MostRevived: بیشتر اوقات یک هم تیمی را احیا می کرد
[ترجمه ترگمان]MostRevived: اغلب اوقات یک هم تیمی او را احیا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم قطار (اسم)
associate, colleague, teammate, brother, confrere, co-worker

هم کار (اسم)
bloke, cohort, competitor, coadjutor, colleague, teammate, co-worker, counterpart, cooperator

همگروه (اسم)
teammate

عضو تیم (اسم)
teammate

انگلیسی به انگلیسی

• fellow member of a team
if people who play a sport or game are team-mates, they are members of the same team.

پیشنهاد کاربران

هم تیمی.
یاریگر
هم گروهی
هم باشگاهی
هم تیمی
هم گروهی.
یار.

بپرس