• : تعریف: to make an indelible picture, pattern, or other marking on (the skin) by puncturing and inserting pigments.
اسم ( noun )حالات: tattoos
• (1)تعریف: a signal sounded on a drum or bugle to summon military personnel to their quarters at night.
• (2)تعریف: any continuous, even rapping or drumming. • مشابه: roll
- Her nails beat a tattoo on the table.
[ترجمه گوگل] ناخن هایش خالکوبی روی میز را کوبید [ترجمه ترگمان] ناخن هایش روی میز ضرب گرفته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. In the old days, they would paint and tattoo their bodies for ceremonies.
[ترجمه someone] در روزگاران قدیم٬آنها بدن های خود را برای مراسم نقاشی و خالکوبی ( تاتو ) می کردند
|
[ترجمه گوگل]در قدیم برای مراسمات بدن خود را نقاشی و خالکوبی می کردند [ترجمه ترگمان]در روزگار قدیم، آن ها رنگ و روی بدنشان را برای تشریفات نقاشی می کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. She's having a tattoo done on her leg.
[ترجمه گوگل]او در حال خالکوبی روی پایش است [ترجمه ترگمان] اون یه خالکوبی روی پاش کرده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. He has a tattoo of a snake on his left arm.
[ترجمه گوگل]او روی بازوی چپ خود خالکوبی مار دارد [ترجمه ترگمان] اون یه خالکوبی روی بازوی چپش داره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. She has a tattoo of a tiger on her shoulder.
[ترجمه گوگل]او یک خالکوبی از یک ببر روی شانه خود دارد [ترجمه ترگمان] اون یه خالکوبی روی شونه ش داره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I've decided to get my tattoo removed.
[ترجمه someone] من تصمیم گرفتم خالکوبی هایم را پاک کنم. ( از بین ببرم )
|
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفتم خالکوبی ام را پاک کنم [ترجمه ترگمان]تصمیم گرفتم که خالکوبی هام رو از بین ببرم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. He has a tattoo on the back of his hand.
[ترجمه گوگل]او یک خالکوبی در پشت دست خود دارد [ترجمه ترگمان] اون پشت دستش یه خالکوبی داره [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. He had an eagle tattoo on one of his biceps.
[ترجمه گوگل]او یک خالکوبی عقاب روی یکی از عضلات دوسر خود داشت [ترجمه ترگمان]یه خالکوبی عقاب روی یکی از biceps داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. He had a tattoo on his left arm.
[ترجمه گوگل]روی بازوی چپش خالکوبی داشت [ترجمه ترگمان]روی بازوی چپش خالکوبی داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He beat a frantic tattoo with his hands on the door.
[ترجمه گوگل]او خالکوبی دیوانه وار را با دستانش روی در زد [ترجمه ترگمان]با دست هایش روی در ضرب گرفته بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. He had a tattoo on every visible appendage.
[ترجمه گوگل]او روی هر زائده قابل مشاهده یک خالکوبی داشت [ترجمه ترگمان] اون روی هر چیزی خالکوبی داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. George felt his heart begin to beat a tattoo against his ribs.
[ترجمه گوگل]جورج احساس کرد قلبش شروع به کوبیدن خالکوبی روی دنده هایش کرد [ترجمه ترگمان]جورج احساس کرد که قلبش شروع به تپیدن کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Her fingers tapped a light tattoo on the table.
[ترجمه گوگل]انگشتانش خالکوبی سبکی روی میز زد [ترجمه ترگمان]انگشتانش به یک خالکوبی نوری روی میز ضربه زد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. The drummers beat a tattoo each morning.
[ترجمه گوگل]درامرها هر روز صبح یک خالکوبی می زنند [ترجمه ترگمان]طبل زن ها هر روز صبح یک خالکوبی داشتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Later, her hairy spider tattoo engulfed him.
[ترجمه گوگل]بعداً، خالکوبی عنکبوت مودار او را فرا گرفت [ترجمه ترگمان]بعد، خالکوبی عنکبوت پشمالو او را فرا گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
خال کوبی (اسم)
tatoo, tattoo
خال سوزنی (اسم)
tatoo, tattoo
خال کوبیدن (فعل)
tatoo, tattoo
تخصصی
[علوم دامی] خال کوبی .
انگلیسی به انگلیسی
• permanent skin decoration in which ink is inserted under the skin; cry, call, shout; trumpet or bugle call that directs soldiers to return to their quarters permanently mark the skin with designs if someone tattoos you, they draw a design on your skin by pricking little holes and filling them with coloured dye. a tattoo is a design tattooed on someone's body. if you beat a tattoo, you hit something quickly and repeatedly. a military tattoo is a public display of exercises and music given by members of the armed forces.
پیشنهاد کاربران
1. خال کوبی کردن. 2. خال کوبی. تتو / 1. شیپور جمع 2. موزیک نظامی 3. رِنگ مثال: He has a swastika tattoo on his arm. او یک خالکوبی و تتوی صلیب شکسته بر روی بازو اش دارد.