tattoo

/tæˈtuː//təˈtuː/

معنی: خال کوبی، خال سوزنی، خال کوبیدن
معانی دیگر: (روی پوست بدن) خالکوبی کردن، کبودی زدن، (ارتش)، فرمان خاموشی (با زدن شیپور یا طبل)، فرمان جمع، دستور بازگشت به خوابگاه، (انگلیس) سان و نمایش نظامی، طبل زنی مداوم، (روی طبل یا میز و غیره) رنگ گیری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: tattoos
• : تعریف: an indelible picture, pattern, or other marking made on the skin by puncturing it and inserting pigments.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tattoos, tattooing, tattooed
مشتقات: tattooer (n.), tattooist (n.)
• : تعریف: to make an indelible picture, pattern, or other marking on (the skin) by puncturing and inserting pigments.
اسم ( noun )
حالات: tattoos
(1) تعریف: a signal sounded on a drum or bugle to summon military personnel to their quarters at night.

(2) تعریف: any continuous, even rapping or drumming.
مشابه: roll

- Her nails beat a tattoo on the table.
[ترجمه گوگل] ناخن هایش خالکوبی روی میز را کوبید
[ترجمه ترگمان] ناخن هایش روی میز ضرب گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. In the old days, they would paint and tattoo their bodies for ceremonies.
[ترجمه someone] در روزگاران قدیم٬آنها بدن های خود را برای مراسم نقاشی و خالکوبی ( تاتو ) می کردند
|
[ترجمه گوگل]در قدیم برای مراسمات بدن خود را نقاشی و خالکوبی می کردند
[ترجمه ترگمان]در روزگار قدیم، آن ها رنگ و روی بدنشان را برای تشریفات نقاشی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She's having a tattoo done on her leg.
[ترجمه گوگل]او در حال خالکوبی روی پایش است
[ترجمه ترگمان] اون یه خالکوبی روی پاش کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He has a tattoo of a snake on his left arm.
[ترجمه گوگل]او روی بازوی چپ خود خالکوبی مار دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه خالکوبی روی بازوی چپش داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She has a tattoo of a tiger on her shoulder.
[ترجمه گوگل]او یک خالکوبی از یک ببر روی شانه خود دارد
[ترجمه ترگمان] اون یه خالکوبی روی شونه ش داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I've decided to get my tattoo removed.
[ترجمه someone] من تصمیم گرفتم خالکوبی هایم را پاک کنم. ( از بین ببرم )
|
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفتم خالکوبی ام را پاک کنم
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفتم که خالکوبی هام رو از بین ببرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He has a tattoo on the back of his hand.
[ترجمه گوگل]او یک خالکوبی در پشت دست خود دارد
[ترجمه ترگمان] اون پشت دستش یه خالکوبی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He had an eagle tattoo on one of his biceps.
[ترجمه گوگل]او یک خالکوبی عقاب روی یکی از عضلات دوسر خود داشت
[ترجمه ترگمان]یه خالکوبی عقاب روی یکی از biceps داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He had a tattoo on his left arm.
[ترجمه گوگل]روی بازوی چپش خالکوبی داشت
[ترجمه ترگمان]روی بازوی چپش خالکوبی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He beat a frantic tattoo with his hands on the door.
[ترجمه گوگل]او خالکوبی دیوانه وار را با دستانش روی در زد
[ترجمه ترگمان]با دست هایش روی در ضرب گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He had a tattoo on every visible appendage.
[ترجمه گوگل]او روی هر زائده قابل مشاهده یک خالکوبی داشت
[ترجمه ترگمان] اون روی هر چیزی خالکوبی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. George felt his heart begin to beat a tattoo against his ribs.
[ترجمه گوگل]جورج احساس کرد قلبش شروع به کوبیدن خالکوبی روی دنده هایش کرد
[ترجمه ترگمان]جورج احساس کرد که قلبش شروع به تپیدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her fingers tapped a light tattoo on the table.
[ترجمه گوگل]انگشتانش خالکوبی سبکی روی میز زد
[ترجمه ترگمان]انگشتانش به یک خالکوبی نوری روی میز ضربه زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The drummers beat a tattoo each morning.
[ترجمه گوگل]درامرها هر روز صبح یک خالکوبی می زنند
[ترجمه ترگمان]طبل زن ها هر روز صبح یک خالکوبی داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Later, her hairy spider tattoo engulfed him.
[ترجمه گوگل]بعداً، خالکوبی عنکبوت مودار او را فرا گرفت
[ترجمه ترگمان]بعد، خالکوبی عنکبوت پشمالو او را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خال کوبی (اسم)
tatoo, tattoo

خال سوزنی (اسم)
tatoo, tattoo

خال کوبیدن (فعل)
tatoo, tattoo

تخصصی

[علوم دامی] خال کوبی .

انگلیسی به انگلیسی

• permanent skin decoration in which ink is inserted under the skin; cry, call, shout; trumpet or bugle call that directs soldiers to return to their quarters
permanently mark the skin with designs
if someone tattoos you, they draw a design on your skin by pricking little holes and filling them with coloured dye.
a tattoo is a design tattooed on someone's body.
if you beat a tattoo, you hit something quickly and repeatedly.
a military tattoo is a public display of exercises and music given by members of the armed forces.

پیشنهاد کاربران

1. خال کوبی کردن. 2. خال کوبی. تتو / 1. شیپور جمع 2. موزیک نظامی 3. رِنگ
مثال:
He has a swastika tattoo on his arm.
او یک خالکوبی و تتوی صلیب شکسته بر روی بازو اش دارد.
تتو، خالکوبی. .
جای زخم و بخیه.

بپرس