اسم ( noun )
• (1) تعریف: a specific item of work assigned to one; duty.
• مترادف: assignment, business, duty, job, mission
• مشابه: burden, charge, chore, devoir, obligation, responsibility, work
• مترادف: assignment, business, duty, job, mission
• مشابه: burden, charge, chore, devoir, obligation, responsibility, work
- Each volunteer worker was assigned a task.
[ترجمه شهریار] به هر کارگر داوطلبی وظیفه ای محول شد.|
[ترجمه گوگل] به هر کارگر داوطلب وظیفه ای محول شد[ترجمه ترگمان] هر کارگر داوطلب وظیفه خود را به عهده داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The children were given the task of clearing off the table.
[ترجمه شهریار] وظیفۀ تمیز کردن میزها به بچه ها سپرده شد.|
[ترجمه گوگل] به بچه ها وظیفه داده شد که میز را پاک کنند[ترجمه ترگمان] بچه ها وظیفه پاک سازی این میز را بر عهده داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After we had done all our tasks, we had some time to relax.
[ترجمه گوگل] بعد از اینکه تمام کارهایمان را انجام دادیم، کمی وقت داشتیم تا استراحت کنیم
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه تمام کاره ای ما را انجام دادیم، کمی استراحت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه تمام کاره ای ما را انجام دادیم، کمی استراحت کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any duty or item of work that one must carry out.
• مترادف: business, job, work
• مشابه: errand, project, undertaking
• مترادف: business, job, work
• مشابه: errand, project, undertaking
- Doing the laundry is one of the tasks I need to accomplish this morning.
[ترجمه گوگل] شستن لباس یکی از کارهایی است که امروز صبح باید انجام دهم
[ترجمه ترگمان] انجام the یکی از کارهایی است که من باید امروز انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انجام the یکی از کارهایی است که من باید امروز انجام دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Being a parent is not always an easy task.
[ترجمه پريسا] یک والد بودن همیشه کار ساده ای نیست|
[ترجمه گوگل] پدر و مادر بودن همیشه کار آسانی نیست[ترجمه ترگمان] والد بودن همیشه کار آسانی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The subjects of the experiment were asked to carry out the tasks again after having no sleep.
[ترجمه گوگل] از آزمودنیهای آزمایش خواسته شد تا پس از بیخوابی دوباره وظایف را انجام دهند
[ترجمه ترگمان] از افراد آزمایش خواسته شد که بعد از نداشتن خواب دوباره وظایف را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از افراد آزمایش خواسته شد که بعد از نداشتن خواب دوباره وظایف را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: something to be done that is difficult or tedious.
• مترادف: burden, chore, grind, onus
• مشابه: drudgery, job, struggle, toughie
• مترادف: burden, chore, grind, onus
• مشابه: drudgery, job, struggle, toughie
- It was quite a task to get all the papers graded before the Christmas break.
[ترجمه پارسا خرمی] درجه بندی تمامی اوراق قبل از تعطیلات کریسمس کاملاً کار دشواری بود|
[ترجمه گوگل] درجه بندی تمام مقالات قبل از تعطیلات کریسمس کاملاً کار دشواری بود[ترجمه ترگمان] به نظر می رسید که قبل از تعطیلات کریسمس همه کاغذها را به هم وصل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He considers it a task to have a conversation with his brother-in-law.
[ترجمه محمدرضا افشاریان] او گمان میکرد که وظیفه اش است که با برادر خانمش گفتگو کند|
[ترجمه گوگل] گفت و گو با برادر شوهرش را وظیفه می داند[ترجمه ترگمان] او این کار را وظیفه ای برای گفتگو با شوهر برادر خود می داند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tasks, tasking, tasked
عبارات: take to task
حالات: tasks, tasking, tasked
عبارات: take to task
• : تعریف: to assign a task to.
• مترادف: assign, charge
• مشابه: burden, constrain, cumber, obligate, tax
• مترادف: assign, charge
• مشابه: burden, constrain, cumber, obligate, tax
- I don't know why the boss tasked me with writing up this report.
[ترجمه محمدرضا افشاریان] نمی دانم چرا رئیس نوشتن این گزارش رو به من محول کرده است|
[ترجمه گوگل] نمی دانم چرا رئیس به من وظیفه نوشتن این گزارش را داده است[ترجمه ترگمان] نمی دانم چرا رئیس این گزارش را به من محول می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید