tarnish

/ˈtɑːrˌnɪʃ//ˈtɑːnɪʃ/

معنی: تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن
معانی دیگر: (سطح فلز - در اثر مجاورت با هوا و غیره) کدر کردن یا شدن، از جلا افتادن، سیاه شدن، (خاطره یا شهرت و غیره) لکه دار کردن یا شدن، مکدر شدن یا کردن، خدشه دار کردن، کدر شدگی، ماتی، سیاه شدگی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tarnishes, tarnishing, tarnished
(1) تعریف: to dull the luster of or discolor (metal), as by exposure to air.
مترادف: besmirch, sully
متضاد: brighten, polish
مشابه: blacken, corrode, darken, discolor, dull, mar, oxidize, rust

(2) تعریف: to spoil or stain (someone's character, reputation, or the like).
مترادف: besmirch, blacken, soil, sully, taint
متضاد: enhance
مشابه: blot, cloud, defile, denigrate, smirch, spot, stain, vitiate
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become dull or discolored, as metal.
متضاد: brighten
مشابه: blacken, corrode, darken, discolor, dull, oxidize, rust

- He polished the silver bowl regularly so that it would not tarnish.
[ترجمه گوگل] کاسه نقره را مرتب صیقل می داد تا کدر نشود
[ترجمه ترگمان] ظرف نقره را مرتب می کرد تا لکه دار نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become spoiled or stained, as a reputation.
مترادف: soil
مشابه: taint
اسم ( noun )
مشتقات: tarnished (adj.)
(1) تعریف: a dullness or discoloration on a metallic surface.
مترادف: corrosion, discoloration, stain
مشابه: patina, rust

(2) تعریف: an instance or condition of being tarnished.
مترادف: corrosion, discoloration, oxidation
مشابه: darkening, dulling

(3) تعریف: the condition of being stained or spoiled.
مشابه: disgrace, dishonor, disrepute, ignominy, obloquy, shame, taint

جمله های نمونه

1. the tarnish on the old mirror
کدرشدگی آینه ی کهنه

2. to tarnish one's memory
خاطره ی کسی را مکدر کردن

3. . . . you tarnish the appeal of islam
. . . ببری رونق مسلمانی

4. The affair could tarnish the reputation of the prime minister.
[ترجمه علی پ] آن رابطه عشقی میتوانست آبروی نخست وزیر را لکه دار کند.
|
[ترجمه گوگل]این ماجرا می تواند اعتبار نخست وزیر را خدشه دار کند
[ترجمه ترگمان]این کار می توانست شهرت نخست وزیر را لکه دار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Moisture leads to the tarnish of the silverware.
[ترجمه گوگل]رطوبت منجر به کدر شدن ظروف نقره می شود
[ترجمه ترگمان]moisture منجر به لکه دار شدن ظروف نقره میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Gold does not tarnish easily.
[ترجمه گوگل]طلا به راحتی کدر نمی شود
[ترجمه ترگمان]طلا به آسانی لکه دار نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But it also did not want to tarnish its image as a candidate to host the 2008 Olympic games.
[ترجمه گوگل]اما همچنین نمی خواست وجهه خود را به عنوان نامزد میزبانی بازی های المپیک 2008 خدشه دار کند
[ترجمه ترگمان]اما همچنین مایل به لکه دار کردن وجهه خود به عنوان یک نامزد برای میزبانی بازی های المپیک ۲۰۰۸ نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He has done more to tarnish the image of America than anyone in history.
[ترجمه ریحانه] او بیش از هر کسی به تصویر امریکا در تاریخ خدشه وارد کرده است
|
[ترجمه گوگل]او بیش از هر کسی در تاریخ برای خدشه دار کردن وجهه آمریکا انجام داده است
[ترجمه ترگمان]او کار بیشتری برای لکه دار کردن تصویر آمریکا نسبت به هر کسی در تاریخ انجام داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. These pessimistic predictions and doubts, however, cannot tarnish facts.
[ترجمه ریحانه] به هر حال این شک و پیش بینی های بدبینانه نمیتواند به حقایق خدشه ای وارد کند
|
[ترجمه گوگل]اما این پیش‌بینی‌ها و تردیدهای بدبینانه نمی‌تواند واقعیت‌ها را خدشه‌دار کند
[ترجمه ترگمان]با این حال، این پیش بینی های بدبینانه و بدبینی نمی تواند باعث لکه دار شدن حقایق شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. First, any bad-mouthing could eventually tarnish a mentor's reputation, even if the source is unreliable.
[ترجمه ریحانه] اول اینکه هر گونه بدگویی میتوانددر نهابت شهرت یک مربی را لکه دار کند
|
[ترجمه گوگل]اولاً، هر بد دهنی در نهایت می تواند شهرت یک مربی را خدشه دار کند، حتی اگر منبع آن غیرقابل اعتماد باشد
[ترجمه ترگمان]اول اینکه هر فرد بد می تواند در نهایت اعتبار یک مربی را لکه دار کند، حتی اگر منبع غیرقابل اعتماد باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Check cutlery cleanliness, free from tarnish and stained.
[ترجمه گوگل]تمیزی کارد و چنگال را بررسی کنید، بدون کدر شدن و لکه دار شدن
[ترجمه ترگمان]تمیزی قاشق و چنگال ها را بررسی کنید، عاری از لکه دار شدن و لکه دار کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Safely and effectively erases heat marks, removes tarnish, rust and corrosion from unlacquered metal surfaces.
[ترجمه گوگل]به طور ایمن و موثر علائم گرما را پاک می کند، تیرگی، زنگ زدگی و خوردگی را از سطوح فلزی بدون لاک پاک می کند
[ترجمه ترگمان]صحیح و سالم و به طور موثر علامت های گرما را پاک می کند، رنگ تیره، زنگ زدن و خوردگی را از سطوح فلزی unlacquered پاک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The tarnish lay thick on the inside of the ring.
[ترجمه گوگل]لکه دار شدن ضخیم در داخل حلقه
[ترجمه ترگمان]در داخل حلقه، لکه دار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In natural environment, tarnish was observed on the surface of a commemoration silver coin of China.
[ترجمه گوگل]در محیط طبیعی، کدر شدن روی سطح یک سکه نقره بزرگداشت چین مشاهده شد
[ترجمه ترگمان]در محیط طبیعی، تیره شدن بر روی سطح یک سکه نقره commemoration دیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تیره کردن (فعل)
mud, obscure, fog, dim, gloom, blur, shade, bedim, overcloud, darken, tarnish, overcast

لکه دار کردن (فعل)
distaste, foul, blame, blemish, slur, speck, soil, brand, denigrate, gaum, taint, stain, traduce, besmirch, tarnish, smear, calumniate, maculate, mottle, smirch, sully, smutch, stigmatize, stipple

کدر کردن (فعل)
tarnish

تخصصی

[مهندسی گاز] کدرشدن، تیره شدن
[نساجی] کدر شدن - تیره شدن - مات شدن

انگلیسی به انگلیسی

• dullness, stain
darken, stain
if metal tarnishes or if something tarnishes it, it becomes stained and loses its brightness.
if something tarnishes your reputation, it damages it and causes people to lose their respect for you.

پیشنهاد کاربران

لکه دار کردن
اُکسید شدن
یعنی واکنش ( یک فلز یا میوه یا … ) با هوا
مثلا وقتی میوه ای مثل سیب یا موز رو نصف میکنید بعد از مدتی رنگش تیره میشه چون با هوا واکنش داده و به اصطلاح اکسید شده
verb
1 : to become or cause ( metal ) to become dull and not shiny
[no obj]
◀️Silver tarnishes easily.
[ obj]
◀️Some foods will tarnish silver.
2 [ obj] : to damage or ruin the good quality of ( something, such as a person's reputation, image, etc. )
...
[مشاهده متن کامل]

◀️His actions tarnished [=sullied] the family's good name.
◀️The scandal tarnished his reputation.
noun
[singular, noncount] : a thin layer on the surface of metal which makes the metal look dull
◀️ a polish that removes tarnish
◀️ The silver tray needs to be polished, it is badly tarnished : سینی نقره نیاز به جلا دادن دارد؛ چون بدجوری سیاه شده است.
- to tarnish one's memory
- خاطره ی کسی را مکدر کردن
- Her good name has become tarnished.
- نام نیک او لکه دار شده است.
- the tarnish on the old mirror
- کدرشدگی آینه ی کهنه
Tarnished هم صفتشه

to damage or ruin the good quality of ( something, such as a person's reputation, image, etc. )
بدنام کردن، لکه دار کردن آبرو و حیثیت کسی را
The black blight of racial discrimination has tarnished most of my lifetime.
They complain that it has tarnished the image of the whole profession.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/tarnish
tarnish ( خوردگی )
واژه مصوب: کدری 2
تعریف: تغییر رنگ سطح فلز به دلیل تشکیل لایۀ نازکی از محصولات خوردگی بر روی آن
مخدوش کردن
تاری . کدری

بپرس