فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tangles, tangling, tangled
حالات: tangles, tangling, tangled
• (1) تعریف: to mix, knot, or entwine, making separation or straightening difficult (often fol. by "up").
• مترادف: entangle, knot, mat, mix up, ravel, snarl
• متضاد: disentangle, untangle
• مشابه: dishevel, foul, jumble, mesh, mess up, rumple, scramble, tousle
• مترادف: entangle, knot, mat, mix up, ravel, snarl
• متضاد: disentangle, untangle
• مشابه: dishevel, foul, jumble, mesh, mess up, rumple, scramble, tousle
- He somehow tangled all the computer cords.
[ترجمه گوگل] او یک جورهایی تمام سیم های کامپیوتر را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] اون یه جورایی تمام تاره ای کامپیوتر رو داغون کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون یه جورایی تمام تاره ای کامپیوتر رو داغون کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cat tangled up the yarn.
[ترجمه گوگل] گربه کاموا را در هم پیچید
[ترجمه ترگمان] گربه سرش را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گربه سرش را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to involve in a complicated, confused, awkward, or unmanageable situation or undertaking; entangle.
• مترادف: embroil, ensnarl, entangle
• متضاد: disentangle
• مشابه: complicate, jumble, ravel, snarl
• مترادف: embroil, ensnarl, entangle
• متضاد: disentangle
• مشابه: complicate, jumble, ravel, snarl
- I don't want to tangle myself in these matters that have nothing to do with me.
[ترجمه جواد کیهان] نکته : tangle اینجا مترادف involve است یعنی درگیر کاری کردن خود|
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم خودم را درگیر این مسائلی کنم که به من ربطی ندارد[ترجمه ترگمان] نمی خواهم خودم را درگیر این مسایل کنم که هیچ ربطی به من ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to become knotted or entwined in a disorderly mass.
• مترادف: knot, mat, snarl, twist
• متضاد: disentangle
• مشابه: jumble, rumple
• مترادف: knot, mat, snarl, twist
• متضاد: disentangle
• مشابه: jumble, rumple
- I tied my hair back for the boat trip so it wouldn't tangle in the wind.
[ترجمه گوگل] موهایم را برای سفر با قایق از پشت بستم تا در باد گره نخورد
[ترجمه ترگمان] موهایم را به خاطر سفر قایق گره زدم تا در جریان باد قرار نگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موهایم را به خاطر سفر قایق گره زدم تا در جریان باد قرار نگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (informal) to quarrel or fight; engage in conflict.
• مترادف: brawl, broil, mix it up, scuffle, wrangle
• مشابه: argue, fight, mesh, quarrel, rumble, tussle
• مترادف: brawl, broil, mix it up, scuffle, wrangle
• مشابه: argue, fight, mesh, quarrel, rumble, tussle
- The two guys were tangling over a woman in the bar.
[ترجمه گوگل] آن دو مرد در بار روی یک زن در هم پیچیده بودند
[ترجمه ترگمان] اون دوتا یه سری واسه یه زن توی بار بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون دوتا یه سری واسه یه زن توی بار بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's big and scary, and I wouldn't want to tangle with him.
[ترجمه جواد کیهان] نکته : در اینجا به معنی دعوا کردن آمده ( دو نفر دو حیوان مثلا دو گربه دو سگ و . . . )|
[ترجمه گوگل] او بزرگ و ترسناک است و من نمی خواهم با او درگیر شوم[ترجمه ترگمان] او بزرگ و ترسناک است و من نمی خواهم با او گرفتار شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: tangly (adj.), tangler (n.)
مشتقات: tangly (adj.), tangler (n.)
• (1) تعریف: a jumbled, intertwined mass.
• مترادف: mat, snarl, tousle
• مشابه: jumble, mesh, mess, mishmash, muss, tumble, twine
• مترادف: mat, snarl, tousle
• مشابه: jumble, mesh, mess, mishmash, muss, tumble, twine
- The child's hair was a tangle of curls.
[ترجمه گوگل] موهای بچه کلافه ای از فر بود
[ترجمه ترگمان] موهای بچه درهم گره خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موهای بچه درهم گره خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a jumbled, confusing, or complicated condition or situation.
• مترادف: hodgepodge, jam, jumble, mishmash, mix-up, snarl
• مشابه: complication, entanglement, imbroglio, jungle, knot, mesh, mess, muddle, muss, perplexity, tumble, web
• مترادف: hodgepodge, jam, jumble, mishmash, mix-up, snarl
• مشابه: complication, entanglement, imbroglio, jungle, knot, mesh, mess, muddle, muss, perplexity, tumble, web
- She left her affairs in a tangle when she died suddenly.
[ترجمه جواد کیهان] نکته : tangle در اینجا یه معنی حل نشدگی آمده : she left her affairs unsolved when she died suddently|
[ترجمه گوگل] او با مرگ ناگهانی امور خود را در یک پیچیدگی رها کرد[ترجمه ترگمان] وقتی ناگهان مرد، او کارهایش را با درهم و برهم رها کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) a quarrel or fight.
• مترادف: brawl, broil, donnybrook, fray, free-for-all, imbroglio, scuffle, wrangle
• مشابه: affray, clash, fight, fracas, quarrel, riot, row, ruckus, run-in, set-to, tumult
• مترادف: brawl, broil, donnybrook, fray, free-for-all, imbroglio, scuffle, wrangle
• مشابه: affray, clash, fight, fracas, quarrel, riot, row, ruckus, run-in, set-to, tumult
- We got into a tangle about money again last night.
[ترجمه گوگل] دیشب دوباره در مورد پول درگیر شدیم
[ترجمه ترگمان] دیشب دوباره در مورد پول گیر افتادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دیشب دوباره در مورد پول گیر افتادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید