tangle

/ˈtæŋɡl̩//ˈtæŋɡl̩/

معنی: ژولیده کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گوریده کردن، ژولیدن، درهم پیچیدن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن
معانی دیگر: (ریسمان یا مو و غیره) گوریدگی، پیچ خوردگی، (امور یا اوضاع و غیره) درهم و برهمی، نابسامانی، بی سامانی، گیر، پیچیدگی، پیچ و خم، آشفتگی، درگیری، مقابله، گرفتاری، برخورد، گوریدن، گوریده شدن یا کردن، کرک شدن، گره خوردن، درهم گیر افتادن، نابسامان کردن یا شدن، آشفته کردن، درهم ریخته کردن، مغشوش کردن یا شدن، در دام اندختن، در تله انداختن، گیر انداختن، (عامیانه) درگیرشدن (با)، دست به گریبان شدن، درافتادن (با)، گلاویز شدن با

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tangles, tangling, tangled
(1) تعریف: to mix, knot, or entwine, making separation or straightening difficult (often fol. by "up").
مترادف: entangle, knot, mat, mix up, ravel, snarl
متضاد: disentangle, untangle
مشابه: dishevel, foul, jumble, mesh, mess up, rumple, scramble, tousle

- He somehow tangled all the computer cords.
[ترجمه گوگل] او یک جورهایی تمام سیم های کامپیوتر را به هم ریخت
[ترجمه ترگمان] اون یه جورایی تمام تاره ای کامپیوتر رو داغون کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cat tangled up the yarn.
[ترجمه گوگل] گربه کاموا را در هم پیچید
[ترجمه ترگمان] گربه سرش را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to involve in a complicated, confused, awkward, or unmanageable situation or undertaking; entangle.
مترادف: embroil, ensnarl, entangle
متضاد: disentangle
مشابه: complicate, jumble, ravel, snarl

- I don't want to tangle myself in these matters that have nothing to do with me.
[ترجمه جواد کیهان] نکته : tangle اینجا مترادف involve است یعنی درگیر کاری کردن خود
|
[ترجمه گوگل] من نمی خواهم خودم را درگیر این مسائلی کنم که به من ربطی ندارد
[ترجمه ترگمان] نمی خواهم خودم را درگیر این مسایل کنم که هیچ ربطی به من ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become knotted or entwined in a disorderly mass.
مترادف: knot, mat, snarl, twist
متضاد: disentangle
مشابه: jumble, rumple

- I tied my hair back for the boat trip so it wouldn't tangle in the wind.
[ترجمه گوگل] موهایم را برای سفر با قایق از پشت بستم تا در باد گره نخورد
[ترجمه ترگمان] موهایم را به خاطر سفر قایق گره زدم تا در جریان باد قرار نگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) to quarrel or fight; engage in conflict.
مترادف: brawl, broil, mix it up, scuffle, wrangle
مشابه: argue, fight, mesh, quarrel, rumble, tussle

- The two guys were tangling over a woman in the bar.
[ترجمه گوگل] آن دو مرد در بار روی یک زن در هم پیچیده بودند
[ترجمه ترگمان] اون دوتا یه سری واسه یه زن توی بار بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's big and scary, and I wouldn't want to tangle with him.
[ترجمه جواد کیهان] نکته : در اینجا به معنی دعوا کردن آمده ( دو نفر دو حیوان مثلا دو گربه دو سگ و . . . )
|
[ترجمه گوگل] او بزرگ و ترسناک است و من نمی خواهم با او درگیر شوم
[ترجمه ترگمان] او بزرگ و ترسناک است و من نمی خواهم با او گرفتار شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: tangly (adj.), tangler (n.)
(1) تعریف: a jumbled, intertwined mass.
مترادف: mat, snarl, tousle
مشابه: jumble, mesh, mess, mishmash, muss, tumble, twine

- The child's hair was a tangle of curls.
[ترجمه گوگل] موهای بچه کلافه ای از فر بود
[ترجمه ترگمان] موهای بچه درهم گره خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a jumbled, confusing, or complicated condition or situation.
مترادف: hodgepodge, jam, jumble, mishmash, mix-up, snarl
مشابه: complication, entanglement, imbroglio, jungle, knot, mesh, mess, muddle, muss, perplexity, tumble, web

- She left her affairs in a tangle when she died suddenly.
[ترجمه جواد کیهان] نکته : tangle در اینجا یه معنی حل نشدگی آمده : she left her affairs unsolved when she died suddently
|
[ترجمه گوگل] او با مرگ ناگهانی امور خود را در یک پیچیدگی رها کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی ناگهان مرد، او کارهایش را با درهم و برهم رها کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) a quarrel or fight.
مترادف: brawl, broil, donnybrook, fray, free-for-all, imbroglio, scuffle, wrangle
مشابه: affray, clash, fight, fracas, quarrel, riot, row, ruckus, run-in, set-to, tumult

- We got into a tangle about money again last night.
[ترجمه گوگل] دیشب دوباره در مورد پول درگیر شدیم
[ترجمه ترگمان] دیشب دوباره در مورد پول گیر افتادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. don't tangle with his lawyer!
با وکیل او در نیفت !

2. a new political tangle
یک درگیری سیاسی تازه

3. get in a tangle with
در افتادن با،درگیر شدن با،گلاویز شدن با

4. enemy planes didn't dare to tangle with our fleet
هواپیماهای دشمن جرات درگیر شدن با ناوگان ما را نداشتند.

5. she is responsible for the tangle with the neighbors
او مسئول درگیری با همسایه ها است.

6. we were lost in a tangle of narrow streets
در پیچاپیچ خیابان های تنگ راه خود را گم کردیم.

7. the country's trade is hurt by the tangle of regulations
در هم و برهمی مقررات به بازرگانی کشور صدمه می زند.

8. He got into a tangle with his budget figures.
[ترجمه گوگل]او با ارقام بودجه اش درگیر شد
[ترجمه ترگمان]با ارقام budget درهم گره خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The wool got in a fearful tangle.
[ترجمه گوگل]پشم در پیچ و خم ترسناکی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]پشمی به شکل وحشتناکی درهم رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A tangle of wires is all that remains of the computer and phone systems.
[ترجمه گوگل]مجموعه ای از سیم ها تنها چیزی است که از سیستم های رایانه و تلفن باقی می ماند
[ترجمه ترگمان]درهم سازی سیم ها تنها چیزی است که از کامپیوتر و سیستم های تلفن باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The legal tangle was never really unravelled.
[ترجمه گوگل]پیچیدگی حقوقی هرگز واقعاً حل نشد
[ترجمه ترگمان]آن درهم گره قانونی هرگز از هم جدا نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She has become enmeshed in a tangle of drugs and petty crime.
[ترجمه گوگل]او درگیر مواد مخدر و جنایات کوچک شده است
[ترجمه ترگمان]او در یک کلاف پر از مواد مخدر و جنایت گرفتار شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. John was sitting on the floor in a tangle of blankets.
[ترجمه گوگل]جان روی زمین نشسته بود و پتوهایش در هم پیچیده بود
[ترجمه ترگمان]جان با انبوهی از پتوها روی زمین نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was not an animal you'd care to tangle with.
[ترجمه گوگل]حیوانی نبود که بخواهی با آن درگیر شوی
[ترجمه ترگمان]هیچ حیوانی نبود که تو با آن درهم گره خورده باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I shouldn't tangle with Peter, he is bigger than me.
[ترجمه گوگل]من نباید با پیتر درگیر باشم، او از من بزرگتر است
[ترجمه ترگمان]من نباید با پیتر درگیر شوم او از من بزرگ تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He wouldn't like to tangle with a politician.
[ترجمه گوگل]او دوست ندارد با یک سیاستمدار درگیر شود
[ترجمه ترگمان]دوست ندارد با یک سیاست مدار درهم گره بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ژولیده کردن (فعل)
confuse, embarrass, dishevel, daze, ruffle, bemuse, tangle

گرفتار کردن (فعل)
confuse, incriminate, draw, implicate, hook, involve, enlace, enmesh, entangle, embrangle, tangle, muddle, immesh, enwrap

درهم و برهم کردن (فعل)
disorganize, discombobulate, tangle, muddle, snafu

گوریده کردن (فعل)
foul, tangle

ژولیدن (فعل)
tangle, get confused, get disheveled

درهم پیچیدن (فعل)
intertwine, tangle, pleach

گیر افتادن (فعل)
stick, pin, strand, tangle

درهم گیر انداختن (فعل)
tangle

تخصصی

[نساجی] بهم پیچیدن - بهم گیر کردن ( نخ )

انگلیسی به انگلیسی

• disorderly mass, jumble; confusing or complicated condition; fight (informal)
cause to become intertwined in a confused mass; cause to become involved in a confusing or complicated situation, entangle; become twisted and tangled; fight (informal)
a tangle is a mass of things such as string or hair twisted together untidily.
something that is tangled is twisted together untidily.
if you are tangled in something such as ropes or are tangled up in them, you are caught or trapped in them.
see also tangled.
if you tangle with someone, you get involved in a fight or quarrel with them.

پیشنهاد کاربران

به عنوان فعل
1 -
To unite or knit together in intricate confusion: This refers to the act of intertwining or mixing items in such a way that they become difficult to separate.
به هم پیوستن یا گره زدن با هم در آشفتگی پیچیده: این به عمل در هم تنیدگی یا مخلوط کردن اقلام اشاره دارد به گونه ای که جدا کردن آنها دشوار می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
The cat tangled the yarn into a mess.
Hair can easily become tangled when not properly managed.
2 -
To involve so as to hamper or obstruct: This usage implies getting caught up in a situation that complicates matters, such as becoming entangled in someone else's problems
گرفتار شدن در موقعیتی است که مسائل را پیچیده می کند، مانند گرفتار شدن در مشکلات دیگران.
3 -
To interact in a contentious or conflicting way: This can refer to engaging in disputes or arguments
تعامل به شیوه ای مشاجره آمیز یا متضاد: این می تواند به درگیر شدن در مشاجره یا بحث اشاره داشته باشد.
به عنوان اسم
1 -
A complicated or confused state: A tangle can refer to a situation that is difficult to manage or understand, often used metaphorically ( e. g. , "a tangle of emotions" )
یک حالت پیچیده یا گیج کننده: یک درهم تنیدگی می تواند به موقعیتی اشاره داشته باشد که مدیریت یا درک آن دشوار است، که اغلب به صورت استعاری استفاده می شود.
2 -
An untidy mass of things: This could be physical items like wires or cords that are intertwined and disordered
انبوهی از چیزهای نامرتب: این می تواند اقلام فیزیکی مانند سیم یا سیم باشد که در هم تنیده و نامنظم هستند.
مثال؛
There was a tangle of wires behind the computer.
3 -
A quarrel or fight: Informally, "tangle" can describe a conflict between individuals
نزاع یا دعوا: به طور غیررسمی، می تواند درگیری بین افراد را توصیف کند.

Tangle=entangle=embroil=involve=enmesh
گرفتار کردن/شدن، درگیر کردن/شدن، دچار شدن، نابسامان شدن، مغشوش/آشفته/درهم برهم شدن.
At that time our country was embroiled ( tangled=entangle=involved=enmeshed ) in three
...
[مشاهده متن کامل]

wars at once
در آن زمان، کشور ما در آن واحد درگیر سه جنگ بود.
Tangle در حالت اسمی معانی زیر رو داره:
۱ - آشفتگی، پریشانی، نابسامانی، درهم برهمی، آشوب، پیچ و خم
We were lost in a tangle of elaborate maze
در پیچ و خم هزارتوی تودرتو ( پیچیده ) گم شدیم.
دقت کنید که tangle رو در اینجا نمیشه آشفتگی یا نابسامانی ترجمه کرد و بهتره که پیچ و خم یا درهم برهمی و پیچیده بودن ناشی از چیزی ترجمه بشه؛ که در این جمله چون هزارتو خیلی مسیرهای متعددی داره، باید از پیچ وخم یا درهم برهم بودن استفاده بشه )
We were lost in a tangle of narrow streets
در پیچ و خم خیابان های تنگ گم شدیم
The needless interference of government in trade, has caused tangle
دخالت بی جای دولت در تجارت، منجر به نابسامانی شده است
A tangle of computer wires has left behind by the thief
انبوهی از سیم های کامپیوتر در هم پیچ خوردع توسط دزد به جا مانده است.
همچنین tangle به معنای گوریدگی و پیچ خوردگی چیزی ( مثل مو، سیم و. . . ) هست، که جمله ی بالا هم هم همین رو رسوند.
Would you please comb the tangles out of emily s hair?!
میشه لطفا گوریدگی های موی امیلی رو شونه کنی؟ ( با شونه کردن برطرفشون کنی؟ )
The sheep s wool is full of tangles
پشم این گوسفند پر از گوریدگیست.

[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
تنگل
Tangle جایگزین بلاکچین است که توسط IOTA استفاده می شود.
A tangle is something or many things twisted together
در حین ترجمه دو برابر کلنجار رفتن و سرشاخ شدن هم معادل معانی درگیر شدن و گلاویز شدن به ذهنم رسید که در آبادیس ذکر نشده بود.
اگر برابرهای بیشتری پیدا کردم، در آینده این کامنت را آپدیت خواهم کرد.
اگر مفید بود لطفا لایک کنید 🙏🏼💙
انسداد
به هم زدن، به هم ریختن، قر و قاطی کردن
تل , تپه
Tangle with
در افتادن
طرف شدن
To fight or argue with
They think they are tangling with some small - town yoyos, but they are not
فکر می کنن با چند تا هالوی شهرستانی طرف هستند ، اما اینطور نیست
I would never tangle with him
درهم پیچیدگی
do not go to the market with a long tangle
تو بازار با پاشه بلند کج و کوله راه نرو
گره گوره خوردن
کلاف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس