tamp down

پیشنهاد کاربران

ترمزش را گرفتن

کاستن ( از شدت، حجم و یا اندازه چیزی )
If trade and economic integration between countries really does tamp down bellicosity, then the United States and China are unlikely to go to war.
معناى سرکوب کردن هم میدهد
مثلا
I try to tamp them down
در تلاش براى سرکوب کردن آنها هستم.
کنترل کردن بیماری، محدود ساختن علائم بیماری. ارام کردن
My doctor prescribed some medication to tamp me down when my mood swings become too erratic
پزشکم برای زمانیکه اختلالات خُلقی ام، شدیدتر شد داروهایی تجویز کرده تا آرامم کند.

بپرس