• : تعریف: tending to talk often and at length; fond of talking. • مترادف: chatty, gabby, garrulous, loquacious, talky, voluble • متضاد: mute, reticent, silent, taciturn, uncommunicative • مشابه: communicative, effusive, glib, long-winded, prolix, verbose, windy
جمله های نمونه
1. a talkative neighbor
یک همسایه ی وراج
2. tehran cabbies are very talkative
رانندگان تاکسی تهران خیلی پرحرف هستند.
3. He is talkative when he has a few drinks under his belt.
[ترجمه مولانا] سلام بر تو ای دوست من
|
[ترجمه گوگل]وقتی چند تا مشروب زیر کمربندش می خورد پرحرف است [ترجمه ترگمان]وقتی که چند نوشیدنی زیر کمربندش دارد پرحرفی می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He's a talkative guy, and I struck up a conversation with him.
[ترجمه گوگل]او مردی پرحرف است و من با او صحبت کردم [ترجمه ترگمان]او مرد پرگو است و من با او صحبت کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. People began forming into little talkative groups.
[ترجمه گوگل]مردم شروع به تشکیل گروه های کوچک پرحرف کردند [ترجمه ترگمان]افراد شروع به تشکیل گروه های کوچک پرگو کردند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Mary was sometimes overshadowed by the more talkative members of the family.
[ترجمه گوگل]مریم گاهی تحت الشعاع اعضای پرحرفتر خانواده قرار می گرفت [ترجمه ترگمان]مری گاهی اوقات توسط اعضای more خانواده تحت الشعاع قرار می گرفت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. He suddenly became very talkative, his face slightly flushed, his eyes much brighter.
[ترجمه گوگل]او ناگهان بسیار پرحرف شد، صورتش کمی برافروخته شد، چشمانش بسیار درخشان تر [ترجمه ترگمان]ناگهان پرحرف شد و صورتش اندکی سرخ شد و چشمانش برق می زد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. She winked a warning to the talkative boy.
[ترجمه گوگل]چشمکی به پسر پرحرف زد [ترجمه ترگمان]او چشمکی به پسر پرگو زد و گفت: [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. He was accompanied by an ebullient, talkative blonde.
[ترجمه گوگل]او را یک بلوند خوشحرف و پرحرف همراهی میکرد [ترجمه ترگمان]او با یک مو بلوند و وراج همراه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Don't be so talkative.
[ترجمه حامد نعلچی] پر حرف نباشبد
|
[ترجمه محمد امین رضایی] انقدر پر حرف نباشیم
|
[ترجمه گوگل]اینقدر پرحرف نباش [ترجمه ترگمان]انقدر پرحرف نباش [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. She's either really talkative and you can't shut her up or else she's silent.
[ترجمه گوگل]او یا واقعاً پرحرف است و نمی توانید دهان او را ببندید یا ساکت است [ترجمه ترگمان]او یا خیلی پرحرف است و شما نمی توانید او را خفه کنید وگرنه ساکت می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. A stupid fellow is talkative; a wise man is meditative.
[ترجمه گوگل]یک فرد احمق پرحرف است یک مرد عاقل مراقبه است [ترجمه ترگمان]آدم احمقی حرف می زند، آدم عاقل به فکر فرورفته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. He was not talkative, but once wound up he charmed them all with his stories of life in California.
[ترجمه گوگل]او پرحرف نبود، اما زمانی که به پایان رسید، همه آنها را با داستان های زندگی خود در کالیفرنیا مجذوب خود کرد [ترجمه ترگمان]او پرحرف نبود، اما یک بار با داستان های خود در کالیفرنیا، آن ها را شیفته خود کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• having a tendency to talk a lot, loquacious someone who is talkative talks a lot.
پیشنهاد کاربران
به پر گوی خوش حرف گفته میشه. زیاد حرف میزنه ولی خوش حرفه نه کسی که حرفاش به درد نخور باشه چون به اون garrulous میگن. Talkative فازس مثبته. Garrulous فازس منفی.
فراخ سخن. [ف َ س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) پرگوی و بی صرفه گوی. ( آنندراج ) . بسیارگوی. مکثار. ( یادداشت بخط مؤلف ) : گرچه برحق بود فراخ سخن حمل دعویش بر محال کنند. سعدی.
church bell ( n. ) ( UK rural ) a talkative woman.