چیزی رو کوفتِ کسی کردن؛ حالگیری کردن؛ از دماغ کسی در آوردن؛ زهر مار کسی کردن؛ ضد حال خوردن؛ عیش کسی را منغص کردن؛ حال کسی را گرفتن؛ مکدر کردن یا شدن.
... [مشاهده متن کامل]
ما سفر خوبی داشتیم، اما ضد حال بدی خوردیم چون پرواز ما به خانه به مدت طولانی به تعویق افتاد.
دانستن اینکه جیم نمی خواد اونجا باشه حالگیری بود.
فکر می کردم پرستار بودن برایم هیجان انگیز است، اما سه بیمار در روز اول روی من استفراغ کردن که کلاً هیجان این شغل بهم کوفت شد.
استراحت نسبتاً خوشایندی بود، اگرچه سرمای شدید از دماغمون درآورد.
فیبی: من نمی خوام همیشه کار کنم. منظورم اینه که آدم باید قبل از اینکه همه چیز تمام بشه یه کمَم زندگی بکنه ( حال کنه ) . اگر بدونی که فقط با کار کردن باید ادامه بدی تا زمانی که تو رو تویِ تابوت بذارن، زندگی زهرِ مار آدم میشه.
متن انتخابی: تجزیه و تحلیل سایت ای - نُتس از نمایشنامه ی #سرگرمی ساز، # اثر جان آزبرن