take out of

تخصصی

[ریاضیات] جدا کردن

پیشنهاد کاربران

زدودن
( زدودن چیزی از جایی )
خارج کردن چیزی از چیز دیگر
It's taken a lot out of me
این خیلی از انرژیک رو گرفت
کسی را خسته کردن
take out of: خارج کردن از
مثال:
they can "take" the decision "out of" the hands of the respondent
. . . . . "از " دست پاسخ دهندگان "خارج کنند"
همراهی کردن و بیرون بردن از ( محل، جای ی )
بیرون بردن از
تمام انرژی کسی رو گرفتن ( به شدت خسته کردن )
The exercise takes it out of her
خلاص کردن

بپرس