take mind off

پیشنهاد کاربران

حواس کسی را از چیزی پرت کردن
To take Johnsy’s mind off her illness, she whistled while working
برای اینکه حواس جانسی را از بیماری اش پرت کند هنگام کار کردن سوت میزد .
بخشی از داستان the last leaf by OHenry
ذهن را از چیزی آزاد کردن
دغدغه ی چیزی را از ذهن بردن
Going to the gym took my mind off the exams
رفتن به باشگاه دغدغه ی امتحان را از ذهنم برد
Distract someone's mind
فکر را از نگرانی درآوردن
منحرف کردن عمدی ذهن از چیزی

بپرس