• (1)تعریف: to divide or disassemble into smaller units.
• (2)تعریف: to criticize severely.
- His boss took him apart for the error.
[ترجمه گوگل] رئیسش او را به خاطر خطا از هم جدا کرد [ترجمه ترگمان] رئیسش مجبورش کرده که اشتباه کنه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. This crib takes apart for easy storage.
[ترجمه گوگل]این تخت برای نگهداری آسان از هم جدا می شود [ترجمه ترگمان]این گهواره برای یه انبار راحت از هم جدا میشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Her new novel was taken apart by reviewers.
[ترجمه ندوشن] رمان جدیدش توسط منتقدان تجزیه و تحلیل شد
|
[ترجمه گوگل]رمان جدید او توسط منتقدان جدا شد [ترجمه ترگمان]این رمان جدید توسط منتقدان از هم جدا شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Her second novel was taken apart by the critics.
[ترجمه گوگل]رمان دوم او توسط منتقدان جدا شد [ترجمه ترگمان]رمان دوم او توسط منتقدان از هم جدا شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. We were simply taken apart bythe opposition.
[ترجمه گوگل]ما به سادگی توسط مخالفان جدا شدیم [ترجمه ترگمان]ما به سادگی از سوی اپوزیسیون از هم جدا شدیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. He proceeds to take apart every preconception anyone might have ever had about him.
[ترجمه گوگل]او تمام پیشداوریهایی که ممکن است در مورد او داشته باشد را از بین میبرد [ترجمه ترگمان]او هر کسی را که ممکن است درباره او داشته باشد از هم جدا می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. We were simply taken apart by the other team.
[ترجمه گوگل]ما به سادگی توسط تیم دیگر جدا شدیم [ترجمه ترگمان]ما به سادگی توسط تیم دیگر از هم جدا شدیم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. Pat took apart the TV set and spread the bits all over the carpet.
[ترجمه گوگل]پت تلویزیون را جدا کرد و تکهها را روی فرش پخش کرد [ترجمه ترگمان]پت دستگاه تلویزیون را از هم جدا کرد و تکه های آن را روی فرش پخش کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. This toy can be taken apart and put together with ease.
[ترجمه گوگل]این اسباب بازی را می توان به راحتی جدا کرد و کنار هم گذاشت [ترجمه ترگمان]این اسباب بازی را می توان از هم جدا کرد و به راحتی کنار هم قرار داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Qatar was really taken apart by China in the match.
[ترجمه amirreza] قطر واقعا در این این مسابقه توسط چین از هم جدا شد
|
[ترجمه گوگل]قطر در این مسابقه واقعاً توسط چین جدا شد [ترجمه ترگمان]قطر در این مسابقه واقعا توسط چین جدا شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. The reviewer mercilessly took apart the young writer's first novel.
[ترجمه گوگل]منتقد بی رحمانه اولین رمان نویسنده جوان را جدا کرد [ترجمه ترگمان]این منتقد با بی رحمی اولین رمان نویسنده جوان را از هم جدا کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. They were tested at speed, with weights and eventually taken apart.
[ترجمه گوگل]آنها با سرعت، با وزنه آزمایش شدند و در نهایت از هم جدا شدند [ترجمه ترگمان]آن ها با سرعت، با وزن ها تست شدند و در نهایت از هم جدا شدند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He started taking apart the engineering of the scene, keeping count of the timing in his head.
[ترجمه گوگل]او شروع به جدا کردن مهندسی صحنه کرد و زمان را در ذهنش نگه داشت [ترجمه ترگمان]او شروع به جدا کردن مهندسی صحنه کرد و زمان بندی را در سرش نگه داشت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. I had my soul, past and present, taken apart by a psychiatrist.
[ترجمه Rezvan] من گذشته و حال روحم را داشتم که بوسیله یک روانشناس از هم جدا شده بود
|
[ترجمه گوگل]روحم، گذشته و حال، توسط یک روانپزشک جدا شد [ترجمه ترگمان]من روحم، گذشته و حال را، که توسط یک روانشناس از هم جدا شده بود، داشتم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. We need to know how things are related, not just how they can be taken apart.
[ترجمه گوگل]ما باید بدانیم که چگونه چیزها به هم مرتبط هستند، نه اینکه چگونه می توان آنها را از هم جدا کرد [ترجمه ترگمان]ما باید بدانیم که چگونه چیزها به هم مرتبط هستند، نه اینکه چطور آن ها را از هم جدا کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
انگلیسی به انگلیسی
• disassemble, dismantle
پیشنهاد کاربران
take apart =to separate sth into the pieces it's made of, e. g. Mike took apart the engine, but he couldn't put it back together again
take apart:جدا کردن take a part:جدا کردن
تیکه تیکه کردن
دمونتاژ کردن
Take apart = disassemble
به معنای جدا کردن چیزی می باشد ولی come apart به معنای جدا شدن چیزی میباشد
جدا کردن مثلاً در ظرف سس را از خود سس جدا کردن.
از بین بردن سوء برداشت ها و انتقاد ها نسبت به خود مثال : He proceeds to take apart every preconception anyone might have ever had about him. او دست به کار می شود ( ادامه میدهد ) تا هر تصور قبلی را که هر کس در مورد او داشته است ، از بین ببرد.
پیاده کردن ( پیاده کردن موتور ماشین )
از هم جدا کردن
شرکت کردن
take somebody/something apart informal 👈1 ) to defeat somebody easily in a game or competition E. g We were simply taken apart by the other team 👈2 ) to criticize somebody/something severely ... [مشاهده متن کامل]
E. g In his speech he took the opposition apart take something apart 👈to separate a machine or piece of equipment into the different parts that it is made of SYNONYM dismantle Oxford Dictionary@
زدن یا کوبیدن کسی به صورت کامل و شدید قاطعانه شکست دادن کسی از طریق تجزیه و تحلیل دقیق نسبت به کسی یا چیزی انتقاد کردن
جدا کردن
جداکردن، تقسیم کردن، نقش بازی کردن
جدا کردن، جدا کردن, مجزا کردن, تفکیک کردن, سوا کردن، تقسیم کردن