خدشه دار شدن، آسیب دیدن، لطمه خوردن
تحت تاثیر قرار گرفتن شدید ناشی از یک موقعیت یا مشکل دشوار
متحمل خسارت/ آسیب / ضرر شدن
یه کام بگیر. برای وقتی که داری به کسی سیگار تعارف میکنی.
صدمه وارد شدن، خسارت
لطمه وارد شدن. . مثال: لطمه وارد شدن به شهرت، لطمه وارد شدن به اقتصاد
متحمل هزینه شدن
به شکل بدی متاثر شدن، آسیب دیدن، دچار آسیب و ضرر شدن
to be badly affected in some way
The region's economy will take a hit if the airbase is closed.
گلوله خوردن، تیر خوردن
اوج گرفتن