فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: taints, tainting, tainted
حالات: taints, tainting, tainted
• (1) تعریف: to slightly corrupt or pollute.
• مترادف: blemish, defile, mar, sully
• متضاد: enhance, purify
• مشابه: adulterate, cloud, contaminate, corrupt, debase, infect, pollute, spoil, vitiate
• مترادف: blemish, defile, mar, sully
• متضاد: enhance, purify
• مشابه: adulterate, cloud, contaminate, corrupt, debase, infect, pollute, spoil, vitiate
- Her surly manner tainted her beauty.
[ترجمه اوسموسی] رفتار گستاخانه ی او، زیبایی اش را خدشه دار می کند.|
[ترجمه گوگل] رفتار هولناک او زیبایی او را لکه دار کرد[ترجمه ترگمان] رفتار surly، زیبایی اش را لکه دار کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Sulfur tainted the water supply.
[ترجمه گوگل] گوگرد منبع آب را آلوده کرد
[ترجمه ترگمان] گوگرد منبع آب را آلوده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گوگرد منبع آب را آلوده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to tarnish, as with moral wrongness.
• مترادف: defile, degrade, pollute, stain, sully, tarnish
• مشابه: corrupt, debase, infect, smear, spoil
• مترادف: defile, degrade, pollute, stain, sully, tarnish
• مشابه: corrupt, debase, infect, smear, spoil
- Their victory was tainted by the suspicion that they had cheated.
[ترجمه گوگل] پیروزی آنها با این سوء ظن که آنها تقلب کرده اند آلوده شد
[ترجمه ترگمان] این پیروزی با بدگمانی که آن ها را فریب داده بود لکه دار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این پیروزی با بدگمانی که آن ها را فریب داده بود لکه دار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become tainted.
• مترادف: tarnish
• مشابه: corrupt, decay, degrade, go, rot, spoil, turn
• مترادف: tarnish
• مشابه: corrupt, decay, degrade, go, rot, spoil, turn
اسم ( noun )
مشتقات: tainted (adj.)
مشتقات: tainted (adj.)
• (1) تعریف: a small amount of something harmful, offensive, unhealthy, or the like.
• مترادف: adulterant, contaminant, pollutant, virus
• مشابه: canker, poison
• مترادف: adulterant, contaminant, pollutant, virus
• مشابه: canker, poison
• (2) تعریف: a hint or trace of moral wrongness.
• مترادف: blemish, smear, stain
• مشابه: blot, spot, tarnish
• مترادف: blemish, smear, stain
• مشابه: blot, spot, tarnish
- the taint of associating with a criminal
[ترجمه علی عامری] ننگ همکاری کردن با یک جنایتکار|
[ترجمه گوگل] لکه معاشرت با جنایتکار[ترجمه ترگمان] که با یک جنایتکار ارتباط برقرار کند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید