tailing

/ˈteɪlɪŋ//ˈteɪlɪŋ/

معنی: تعقیب، دنباله، تکه، انتها، پس مانده
معانی دیگر: (جمع - در تخمیر یا بهره برداری معدن یا ذوب فلز و غیره) مواد زائد، تفاله، باطله

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: (pl.) waste from the process of mining, milling, or the like.

(2) تعریف: that part of a projecting board, brick, or the like that is held in a wall.

جمله های نمونه

1. The number of tourists is tailing off.
[ترجمه گوگل]تعداد گردشگران در حال کاهش است
[ترجمه ترگمان]تعداد توریست ها محل انباشت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. That car has been tailing me for the last 10 minutes.
[ترجمه گوگل]آن ماشین در 10 دقیقه گذشته مرا دم کرده است
[ترجمه ترگمان]این ماشین تا ده دقیقه دیگه منو تعقیب می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The police have been tailing him.
[ترجمه گوگل]پلیس او را دنبال می کند
[ترجمه ترگمان]پلیس تعقیبش می کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The police have been tailing him for several months.
[ترجمه گوگل]پلیس چندین ماه است که او را تحت تعقیب قرار داده است
[ترجمه ترگمان]پلیس چندین ماه است که به دنبال او هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There is traffic tailing back along the motorway for ten miles because of road repairs.
[ترجمه گوگل]به دلیل تعمیرات جاده، ترافیک ده مایلی در امتداد بزرگراه وجود دارد
[ترجمه ترگمان]به دلیل تعمیرات جاده ای، پس از بزرگراه به مدت ده مایل، tailing ترافیک وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Tailing also has an effect on Roy's losses from holding a short futures position when the index rises.
[ترجمه گوگل]Tailing همچنین بر زیان روی از حفظ موقعیت آتی کوتاه در هنگام افزایش شاخص تأثیر دارد
[ترجمه ترگمان]Tailing همچنین دارای تاثیر روی زیان های روی روی متحمل شدن یک موقعیت آتی کوتاه زمانی که شاخص افزایش می یابد، دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. That police car has been tailing us for the last 5 miles.
[ترجمه گوگل]آن ماشین پلیس در 5 مایل گذشته ما را دنبال کرده است
[ترجمه ترگمان]این ماشین پلیس برای ۵ مایل اخیر به دنبال ما بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He claims police have been tailing him for several months.
[ترجمه گوگل]او ادعا می کند که پلیس چندین ماه است که او را تحت تعقیب قرار داده است
[ترجمه ترگمان]او ادعا می کند که پلیس چندین ماه است که به دنبال وی بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The upside is freedom of action, nobody tailing your kite and dragging you down.
[ترجمه گوگل]نکته مثبت آزادی عمل است، هیچ کس بادبادک شما را دنبال نمی کند و شما را پایین نمی کشد
[ترجمه ترگمان]The از ادی حرکت است، کسی که بادبادک تو را تعقیب می کند و تو را به پایین می کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He has been tailing me.
[ترجمه گوگل]او مرا دم کرده است
[ترجمه ترگمان]او مرا تعقیب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Movement: His splitter has good tailing action and sink to it.
[ترجمه گوگل]حرکت: شکافنده او عملکرد دم و فرورفتگی خوبی دارد
[ترجمه ترگمان]جنبش: شکاف دهنده او عمل پسماند خوبی دارد و آن را غرق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. If tailing is observed, repeat the injector installation process.
[ترجمه گوگل]در صورت مشاهده باطله، مراحل نصب انژکتور را تکرار کنید
[ترجمه ترگمان]اگر پسماند مشاهده می شود، فرآیند نصب کننده را تکرار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The police were tailing after the suspect.
[ترجمه گوگل]پلیس در حال تعقیب مظنون بود
[ترجمه ترگمان]پلیس دنبال مظنون بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Gold mine tailing is one of an important pollution sources.
[ترجمه گوگل]باطله معدن طلا یکی از منابع مهم آلودگی است
[ترجمه ترگمان]پسماند معدن طلا یکی از منابع مهم آلودگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The traffic was tailing back all the way to the city center.
[ترجمه گوگل]ترافیک تا مرکز شهر کم شده بود
[ترجمه ترگمان]ترافیک در تمام طول راه به مرکز شهر باز می گشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تعقیب (اسم)
following, action, chase, pursuit, tailing, continuation

دنباله (اسم)
appendix, tailing, sequence, stem, suite, trail, tail, series, sequel, tail-end

تکه (اسم)
slice, lump, bit, whit, tailing, portion, gob, lot, fragment, item, patch, piece, dab, chunk, morsel, shred, nub, slab, cantle, scrap, doit, dribblet, loaf, ort, smidgen, nubble, pane

انتها (اسم)
termination, close, end, head, tailing, tag end, extremity, terminal, outrance, tail-end

پس مانده (اسم)
excrement, tailing, residue, scum, refuse, picking, residuum, remainder, dreg, leftover, leavings

تخصصی

[عمران و معماری] باطله
[برق و الکترونیک] کشیدگی طولانی شدن بیش از حد کاهش سیگنال .
[نساجی] دنباله دار شدن پارچه رنگ شده ( کاهش تدریجی غلظت رنگ سبب کم رنگ شدن تدریجی پارچه در ماشین رنگرزی ژیگر می شود
[ریاضیات] در انتها
[معدن] باطله (عمومی فرآوری)

انگلیسی به انگلیسی

• act of following

پیشنهاد کاربران

سیگنال دنباله دار
تعقیب کردن، دنبال کردن، سپر به سپر ماشین جلویی شدن
باطله کارخانه فرآوری

بپرس