tail

/ˈteɪl//teɪl/

معنی: دنباله، دم، تعقیب کردن
معانی دیگر: هر چیز دم مانند، عقب، پشت دامن (یا پیراهن و غیره)، دنباله ی شهاب ثاقب، ته هرچیز، ما تحت، بخش پایانی، انتها، (خودمانی) کون، بقچه بندی، کپل، آخر، (معمولا جمع) پشت سکه، خط (در برابر: شیر head)، (بلند) حلقه ی گیسو، طره، (جمع - عامیانه) ژاکت رسمی، (لباس سلام) کت دنباله دار، فراک (tail coat و swallow-tailed coat هم می گویند)، (مردانه) لباس رسمی، از سوی پشت، از سمت عقب، پشت سوی، خلفی، دم دار کردن، دنباله دار کردن، دم (یا بخش دم مانند چیزی را) بریدن، بی دم کردن، دم (میوه و غیره را) گرفتن، (معمولا با: in یا on - آجر یا تخته و غیره) از ته وصل کردن، ته آجر (و غیره را) در دیوار کار گذاشتن، از یک سو در دیوار کار گذاشتن، (خودمانی) پنهانی تعقیب کردن، زاغ سیاه کسی را چوب زدن، تعقیب کننده، بپا، مراقب پنهانی، (با: off یا away - کم کم) کوچک شدن، نوک تیز یا باریک شدن، کم رنگ شدن، ضعیف شدن، نقصان یافتن، کم شدن، (محرمانه) دنباله روی، تعاقب، ردیابی، پیروان، دنباله روها، مشایعین، ملتزمان رکاب، ملازمان، همراهان، ته رودخانه (در برابر: سر رودخانه a river's head)، پایین رودخانه یا دریاچه، عقب هواپیما، دم هواپیما، دم موشک (یا پرتابه یا فضاناو)، (خودمانی - زننده) جماع، گاییدن، (خودمانی - زننده - زن) تیکه، چیز، (چاپ) ته صفحه، پای صفحه، (در مشایعت و غیره) د رعقب بودن، در آخر صف بودن، در پشت گروه همراهان بودن، رجوع شود به: entail

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an animal's rearmost part, usu. an appendage and extension of the spinal column, that projects from the rear of the trunk.
مشابه: appendage, tag

(2) تعریف: something that resembles this appendage in position or form, such as a kite's tail, the luminous trail of a comet, or a fall of hair such as a ponytail.
مشابه: tag

(3) تعریف: the rearmost part of an airplane, rocket, wagon, or the like, or the specialized structures attached there.

(4) تعریف: the rear, bottom, or end portion of anything.
مشابه: tag

- the tail of a shirt
[ترجمه گوگل] دم پیراهن
[ترجمه ترگمان] دم پیراهن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (pl.) the reverse side of a coin. (Cf. head.)
متضاد: head

(6) تعریف: (informal) an agent assigned to follow someone secretly.
صفت ( adjective )
(1) تعریف: being in the rear.

- the tail end
[ترجمه گوگل] انتهای دم
[ترجمه ترگمان] دنباله دم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a tail seat on a plane
[ترجمه گوگل] صندلی دم در هواپیما
[ترجمه ترگمان] یه صندلی دم هواپیما
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: coming from the rear; from behind.

- The tail wind forced us off course.
[ترجمه گوگل] باد دم ما را مجبور کرد از مسیر خارج شویم
[ترجمه ترگمان] باد مخالف ما را مجبور کرد که از اینجا برویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tails, tailing, tailed
(1) تعریف: to provide with a tail.

(2) تعریف: to follow at the end of.

- A large float tailed the parade.
[ترجمه گوگل] یک شناور بزرگ به دنبال رژه رفت
[ترجمه ترگمان] یه شناور بزرگ داره رژه رو دنبال میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) to follow secretly in order to observe.

- The policeman tailed the suspect.
[ترجمه گوگل] پلیس مظنون را دنبال کرد
[ترجمه ترگمان] پاسبان مظنون را دنبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: tailless (adj.), taillike (adj.)
(1) تعریف: to recede or diminish gradually (often fol. by off or away).

- The storm tailed off into a gentle shower.
[ترجمه گوگل] طوفان به یک دوش ملایم تبدیل شد
[ترجمه ترگمان] طوفان شروع شد به یه دوش آروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) to follow someone closely.
مشابه: tag

جمله های نمونه

1. a tail stub
ته دم (که سر آن را بریده اند)

2. the tail end of the story
پایانی ترین بخش داستان

3. the tail of a horse
دم اسب

4. the tail of a kite
دنباله ی بادبادک

5. turn tail
(از خطر یا دشواری و غیره) فرار کردن،پشت کردن (به)،فلنگ را بستن

6. a bushy tail
دم پشمالو

7. a long tail
دم دراز

8. an airplane's tail wind
باد پشت سوی هواپیما

9. toward the tail of the evening
نزدیکی های آخر شب

10. on one's tail
(از نزدیک و محرمانه) در تعقیب کسی،دنبال کسی

11. with one's tail between one's legs
(در حال فرار یا کناره گیری) با سرافکندگی یا ترس

12. a pig's twisted tail
دم پیچ خورده ی خوک

13. to pit and tail cherries
هسته و دم گیلاس ها را گرفتن

14. to put a tail on somebody
برای کسی مراقب پنهانی تعیین کردن

15. to wag one's tail
دم تکان دادن

16. make head or tail of
(معمولا به صورت منفی) سردرآوردن،فهمیدن

17. make head or tail of something
از چیزی سردر آوردن،فهمیدن

18. twist the lion's tail
(دم شیر را پیچاندن) با دم شیر بازی کردن

19. a comet with a tail
ستاره ی دنباله دار

20. a thin and elongated tail
دم باریک و کشیده

21. he had docked the tail and ears of his dogs
او گوش و دم سگ های خود را بریده بود.

22. the cat lashed its tail
گربه دم خود را شلاقی تکان داد.

23. the cow switched its tail
گاو دم خود را شلاق وار تکان داد.

24. the dog moves its tail
سگ دم خود را تکان می دهد.

25. the dog whisked his tail and ran toward his master
سگ دمش را تندتند تکان داد و دنبال اربابش دوید.

26. that creature has a short tail covered with bristles
آن جاندار دمی کوتاه و پوشیده از موی زبر دارد.

27. the bird was flirting its tail
پرنده دم خود را می جنباند.

28. the dog was wiggling its tail and running behind his master
سگ دم تکان می داد و دنبال صاحبش می دوید.

29. the peacock fanned out its tail
طاووس دم خود را چتری کرد (از هم باز کرد).

30. the puppy was frisking its tail and licking my hand
توله سگ دم خود را تکان می داد و دست مرا می لیسید.

31. the regeneration of a lizard's tail
باز رویش (رشد مجدد) دم مارمولک

32. have the tiger by the tail
در موقعیت خطرناک گیر کردن،راه پس و پیش نداشتن

33. a bridal gown with a long tail
پیراهن عروس که دنباله ی بلند دارد

34. ask him to get off my tail
از او بخواه که دست از سرم بردارد (دنبال من راه نیفتد).

35. he walked in search of a tail . . .
در دم طلبی قدم همی زد . . .

36. the poor donkey longed for a tail . . .
مسکین خرک آرزوی دم کرد . . .

37. the dog moved the end of its tail
سگ سر دم خود را تکان داد.

38. to give somebody a smack on the tail
به کسی در کونی زدن

39. in the fall the number of tourists starts to tail off
در پاییز تعداد توریست ها کم می شود.

40. upon seeing his master, the dog began wagging its tail
با دیدن صاحبش،سگ شروع کرد به دم تکان دادن.

مترادف ها

دنباله (اسم)
appendix, tailing, sequence, stem, suite, trail, tail, series, sequel, tail-end

دم (اسم)
train, blast, flatus, breath, tail, respiration, minute, bellows, moment, instant, pygidium, trice

تعقیب کردن (فعل)
chase, pursue, tail, follow, chevy, sue, chivvy, law, follow up, hound, prosecute

تخصصی

[سینما] دنباله
[کامپیوتر] دم ؛ دنباله
[برق و الکترونیک] دنباله رو، لبه پسین 1. پالس کوچکی که به دنبال پالس اصلی فرستنده رادار است و در همان افزایش مییابد 2. لبه پایین رونده پالس .
[زمین شناسی] دنباله ،دُم ،دُموار
[صنعت] خط، قسمت عقبی سکه
[حقوق] محدود، تقلیل یافته
[ریاضیات] خط، دامنه، دم، دنباله، دنبال، پشت
[آمار] 1.دنباله 2. دُم 3. دُم وار

انگلیسی به انگلیسی

• rear appendage on some animals; longer section at the back of an evening dress or jacket; detective who follows a person and keeps track of his activities; woman as a sex object (derogatory slang); buttocks, derriere (slang)
remove the tail of an animal; furnish with a tail; come after, follow behind; gradually stop or disappear; follow a person in order to observe his activities
of or pertaining to a tail; situated in the tail or rear section (as of an aircraft)
the tail of an animal, bird, or fish is the part extending beyond the end of its body.
you can use tail to refer to the end or back of something, especially something long and thin.
if a man is wearing tails, he is wearing a formal evening jacket which has two long pieces hanging down at the back.
if you tail someone, you follow them in order to find out where they go and what they do; an informal use.
if you toss a coin and it comes down tails, you can see the side of it that does not have a person's head on it.
to make head nor tail of something: see head.
if something tails off, it gradually becomes less in amount or value, often before it ends completely.

پیشنهاد کاربران

دم
مثال: The dog wagged its tail when its owner came home.
سگ دمش را بلند کرد وقتی صاحبش به خانه آمد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Caudal مربوط به دم. دمی
tail 2 ( n ) =the back part of a plane, spacecraft, etc. , e. g. the tail wing.
tail
tail 1 ( n ) ( teɪl ) =the part that sticks out and can be moved at the back of the body of a bird, an animal, or a fish, e. g. The dog ran up, wagging its tail.
tail
tail: دم
دنبال کردن و یا تعقیب کردن
FOLLOW
اگر اسم باشد، بپّا
someone who is employed to watch and follow someone, especially a criminal
به نقل از فرهنگ لانگمن
دنباله
۱. دُم
۲. دنبال و تعقیب کردن ( v )
۳. خط ( در بازی شیر و خط )
و عانز بیشتر
Tail the stalker
you can use tail to refer to the end or back of something, especially something long and thin
can use tail to refer to the end or back of something, especially something long and thin
دم
میتونیم در پرتاب سکه به خط = tails
شیر = heads
در پرتاپ سکه یعنی خط
دم هواپیما
Back of animals body
Tail that car to the deal : در اینجا معنی تعقیب کردن میده ( chase )
معنی دم هم میده
if i had a tail, i would wag it
برای نشان دادن خوشحالی هست.
دم
الف:به عنوان اسم:
1. موش بزرگ
2. آدم فروش
ب:به عنوان فعل:
1. Rat on somebody:
چغلی کسی را کردن, خبرچینی کردن
2. Rat on something:
زیر حرف و قول خود زدن
He ratted on his promises مثلا:
3. Rat somebody out:
کسی را فروختن، آدم فروشی کردن

Chase
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس