triumph

/ˈtraɪəmf//ˈtraɪəmf/

معنی: پیروزی، فتح، جشن پیروزی، فتح و ظفر، غالب امدن، پیروز شدن
معانی دیگر: پیروزمندی، ظفر، استیلا یافتن، چیره شدن، (روم باستان) مراسم خوشامد به سردار و قشون پیروزمند، رژه ی پیروزی، (مهجور) جشن، (به خاطر پیروزی) جشن گرفتن، شادی کردن، جشن فیروزی، پیروزمندانه، طاق نصرت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act, condition, or fact of achieving a great victory or success.
مترادف: achievement, conquest, success, victory
متضاد: defeat
مشابه: accomplishment, ascendancy, attainment, coup, feat, glory, hit, smash, tour de force, win

- Her discovery was a triumph in the field of medicine.
[ترجمه ب گنج جو] آنچه او به کشفش نائل آمد در حیطه داروسازی موفقیتی محسوب می شود.
|
[ترجمه گوگل] کشف او یک پیروزی در زمینه پزشکی بود
[ترجمه ترگمان] کشف او در زمینه پزشکی پیروزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The battle of Austerlitz was a triumph for Napoleon.
[ترجمه En.Ahkami] نبرد اوسترلیتس یک پیروزی برای ناپلئون بود.
|
[ترجمه گوگل] نبرد آسترلیتز یک پیروزی برای ناپلئون بود
[ترجمه ترگمان] نبرد اوسترلیتس بر ناپلئون پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the sense of joy or elation resulting from such an achievement.
مترادف: exultation
متضاد: disappointment
مشابه: celebration, crowing, elation, jubilation, pride

- Triumph was obvious in the tone of his voice.
[ترجمه گوگل] پیروزی در لحن صدایش مشخص بود
[ترجمه ترگمان] این پیروزی در لحن صدایش آشکار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: triumphs, triumphing, triumphed
(1) تعریف: to achieve a great victory or success.
مترادف: conquer, win
متضاد: fail, lose
مشابه: prevail, score, succeed

- Her courage allowed her to triumph.
[ترجمه گوگل] شجاعت او به او اجازه داد تا پیروز شود
[ترجمه ترگمان] شهامتش به او اجازه پیروزی می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to feel joy or exhilaration because of this achievement.
مترادف: exult
مشابه: celebrate, gloat, glory in, jubilate, rejoice

- The team triumphed for days after the competition.
[ترجمه گوگل] این تیم برای روزها پس از مسابقات قهرمان شد
[ترجمه ترگمان] این تیم چند روز پس از مسابقه پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to prevail against something or overcome difficulties.
مترادف: prevail
متضاد: lose, succumb
مشابه: hold out, overcome, persevere, win, withstand

- She triumphed over her handicaps.
[ترجمه گوگل] او بر نقص های خود پیروز شد
[ترجمه ترگمان] غلبه بر موانع پیروز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the triumph of good over evil
پیروزی نیکی بر بدی

2. patience and triumph are two old friends . . .
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیم اند . . .

3. i am confident that we will triumph
مطمئن هستم که پیروز خواهیم شد.

4. Hollywood's favourite actor was modest about his latest triumph.
[ترجمه گوگل]بازیگر مورد علاقه هالیوود در مورد آخرین پیروزی خود متواضع بود
[ترجمه ترگمان]بازیگر محبوب هالیوود در مورد آخرین پیروزی اش کم و کاست بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The victorious army returned in triumph.
[ترجمه شهرام] ارتش پیروز بازگشتی ظفرمندانه داشت.
|
[ترجمه گوگل]ارتش پیروز پیروز برگشت
[ترجمه ترگمان]ارتش پیروزمند به پیروزی بازگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Winning the championship is a great personal triumph .
[ترجمه گوگل]کسب عنوان قهرمانی یک پیروزی شخصی بزرگ است
[ترجمه ترگمان]برنده شدن این مسابقات یک پیروزی بزرگ شخصی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The new bridge is a triumph of engineering.
[ترجمه گوگل]پل جدید یک پیروزی مهندسی است
[ترجمه ترگمان]این پل جدید پیروزی مهندسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The book celebrates the hostages' remarkable triumph over appalling adversity.
[ترجمه گوگل]این کتاب پیروزی چشمگیر گروگان ها بر مصیبت های وحشتناک را جشن می گیرد
[ترجمه ترگمان]این کتاب، پیروزی چشمگیر گروگان ها بر بدبختی هولناک را جشن می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was punching the air in triumph.
[ترجمه گوگل]او با مشت به هوا می زد تا پیروز شود
[ترجمه ترگمان]او با پیروزی به هوا ضربه می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The championships proved to be a personal triumph for the coach, Dave Donovan.
[ترجمه گوگل]این قهرمانی یک پیروزی شخصی برای مربی، دیو دونوان بود
[ترجمه ترگمان]مسابقات قهرمانی، یک پیروزی شخصی برای مربی، دیو Donovan بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In every triumph, there's a lot of try.
[ترجمه گوگل]در هر پیروزی، تلاش زیادی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در هر پیروزی، تلاش زیادی هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He held up the prize in triumph.
[ترجمه گوگل]او جایزه را با پیروزی حفظ کرد
[ترجمه ترگمان]جایزه ای را که در دست داشت بالا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The winning team returned home in triumph.
[ترجمه گوگل]تیم برنده با پیروزی به خانه بازگشت
[ترجمه ترگمان]تیم برنده در پیروزی به خانه بازگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was a personal triumph over her old rival.
[ترجمه گوگل]این یک پیروزی شخصی بر رقیب قدیمی او بود
[ترجمه ترگمان]این یک پیروزی شخصی بر رقیب قدیمیش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The match ended in triumph for the French team.
[ترجمه گوگل]این دیدار با پیروزی تیم فرانسه به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]مسابقه با پیروزی تیم فرانسوی پایان یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیروزی (اسم)
win, achievement, success, victory, triumph, conquest

فتح (اسم)
win, victory, triumph

جشن پیروزی (اسم)
triumph

فتح و ظفر (اسم)
victory, triumph, winning

غالب امدن (فعل)
triumph, vanquish, conquer, overcome, have the upper hand, prevail

پیروز شدن (فعل)
win, triumph, defeat, gain victory, outfight

انگلیسی به انگلیسی

• victory, conquest, success, achievement
defeat, win, succeed; celebrate a victory
a triumph is a great success or achievement, often one that has been gained by great skill or effort.
triumph is a feeling of great satisfaction when you win or achieve something.
if you triumph, you win a victory or succeed in overcoming something.

پیشنهاد کاربران

triumph ( v, n ) ( traɪʌmf ) =to defeat sth sb; to be successful, e. g. France triumphed 3–0 in the final. one of the greatest triumphs of modern science.
triumph
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : triumph
✅️ اسم ( noun ) : triumph / triumphalism
✅️ صفت ( adjective ) : triumphal / triumphant / triumphalist
✅️ قید ( adverb ) : triumphantly
تحلیل تمامی واژگان مرتبط با پیروزی، موفقیت، دستاورد و . . .
🟧 TRIUMPH 🟧
۱. یک پیروزی، موفقیت یا دستاورد بزرگ یا مهم ۲. شادی
a great or important victory, success or achievement
🟧 ACHIEVEMENT 🟧 دستاورد - دستیابی
...
[مشاهده متن کامل]

something that has been done or achieved through effort : a result of hard work
🟧 SUCCESS 🟧 موفقیت - کامیابی - پیروزی - کامروایی - توفیق
the accomplishment of an aim or purpose // the fact of getting or achieving wealth, respect, or fame
🟧 SUCCESSFULNESS 🟧موفقیت - وضعیت و حالت موفق بودن
the condition of prospering; having good fortune
🟧 PROSPERITY 🟧 موفقیت - کامیابی - کامکاری - رفاه
the state of being successful usually by making a lot of money // the state of being prosperous
🟧 PROSPEROUS 🟧 موفق - مرفه - کامیاب
successful in material terms; flourishing financially
🟧 VICTORY 🟧 پیروزی - فتح - غلبه و شکست دشمن
success in defeating an opponent or enemy
🟧 WIN 🟧 بردن - شکست دادن و پیروز شدن
to achieve victory in a fight, contest, game, etc
🟧 ACCOMPLISHMENT 🟧 موفقیت - تکیل - بردن
something done, achieved, or accomplished successfully // the successful completion of something : the act of accomplishing something
🚨 Prosperity صرفاً داره راجب پول حرف میزنه. نمیتونی بگی من prosperous هستم چون خانواده ی خوبی دارم. فقط میتونی بگی من prosperous هستم چون سالانه ۳۰ میلیون دلار پول درمیارم. ۱۰ تا ویلا و ۲۰ تا ماشین لوکس دارم. موفقیت مالی منطورشه. A prosperous person فرد، کمپانی یا کشوریه که پول درو/پارو میکنه
🚨 Achievement جایگاه والا یا چیز خوبیه که پس از تلاش و زحمت زیاد خودت بدست میاد یعنی دستاورد. بعد از بدست آوردن دستاوردهاست که شما به موفقیت ( success ) و موفقیت مالی ( prosperity ) می رسید.
🚨 Victory فقط داره راجع به جنگ، مبارزه و دعوا حرف میزنه. معنیش میشه موفقیت ولی موفقیت رو فقط در آسفالت کردن دهن دشمن ها میبینه.
🚨 Triumph هم معنی موفقیت میده هم معنی دستاورد. ولی خیلی بیشتر نزدیک achievement و Victory هست. اما اشاره به بزرگی و خفن بودن اون اتفاق داره. یعنی هفت خان رستم رو رد کردی و یه کار شاغی انجام دادی تا بدست بیاد. مثلاً ناپلئون بناپارت کلی موفقیت داشت. از کدوماش؟ Victory, Triumph, Triumph
🚨 Success از همه رسمی تر و کلی تره. میتونه راجب هرچیزی باشه. البته راجب جنگ، پول، . . . حرف نمیزنه. Success یعنی عملی شدن یک دستاورد و هدف. یعنی هر هدفی شما داشتید، اگه به وقوع پیوست شما به موفقیت و success رسیدید تموم شد رفت. حواسمون باشه رسیدن به آرامش، حس خوب و خوشحالی همه Success هستند
🚨 Win فقط داره از Victory و پیروزی و شکست دادن رقیب حرف میزنه، در یک رقابت یا در بازی
🚨 Accomplishment رو تقریباً مترادف Achievement میدونن که اکثر مواقع با s جمع میان. یعنی دستاوردها. البته معنیش میگه با موفقیت تمامی پله ها و مراحل یک کار را انجام دادن و تمام کردنش. مثلاً مسابقه ی دو. کل مسیر را میدویید، به موفقیت میرسید چون تکمیل کردید. به accomplishment رسیدید. کار انجام شد با موفقیت.
البته واژه های بیشتری هم میشه بررسی کرد مثل :
Conquer - Conquest - Beat - Defeat . . .
و حتی خلافش یعنی نزول و شکست و باخت و . . .
ولی فعلاً باشه تا اینجا

1 - پیروزى ، پیروزمندى ، ظفر
2 - ( روم باستان ) مراسم خوشامد به سردار و قشون پیروزمند، رژه ى پیروزى
3 - جشن پیروزى
4 - ( مهجور ) جشن
5 - پیروز شدن ، استیلا یافتن ، چیره شدن
6 - ( به خاطر پیروزى ) جشن گرفتن ، شادى کردن
...
[مشاهده متن کامل]

7 - ( روم باستان ) در مراسم پیروزى شرکت کردن ، رژه ى پیروزى بر پا کردن

Triumph ( n, v ) ظفر، ظفریافتن
Victory ( n ) پیروزی
Conquer ( v ) فتح کردن
triumph ( verb ) = پیروز شدن، غلبه کردن، موفق شدن، فائق آمدن، غالب شدن، مستولی شدن
examples:
1 - I believe that sooner or later good must triumph over evil.
من معتقدم که دیر یا زود خیر باید بر شر پیروز شود.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - The Democrats once again triumphed in recent elections.
دموکرات ها بار دیگر در انتخابات اخیر پیروز شدند.
3 - his triumphed over all of his difficulties.
او بر همه مشکلاتش فائق آمد.
4 - We visited Yorktown Battlefield on the York River, where in 1781 George Washington’s forces triumphed over the English army.
ما از میدان جنگ یورک تاون در رودخانه یورک دیدن کردیم ، جایی که در سال 1781 نیروهای جورج واشنگتن بر ارتش انگلیسی غلبه کردند.
5 - No model triumphed in all tests, but our top pick performed consistently well.
هیچ مدلی در همه آزمایش ها موفق نشد ، اما انتخاب برتر ما به طور مداوم عملکرد خوبی داشت.
6 - Here, central planners and power monopolies have triumphed over market economics.
در اینجا برنامه ریزان اصلی و انحصارطلبان قدرت بر اقتصاد بازار پیروز شده اند.

triumph ( noun ) = پیروزی، موفقیت، کامیابی، سرافرازی/نشانه ی پیروزی، نشانه موفقیت، رضایت ناشی از موفقیت/غلبه/نمونه موفق
مترادف با کلمه : achievement ( noun )
business/economic triumphs = رضایت ناشی از موفقیت های اقتصادی/تجاری
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - His career was characterized by one triumph after another.
مشخصه زندگی کاری او یک موفقیت پس از دیگری بود.
2 - The book celebrates the hostages' remarkable triumph over appalling adversity.
این کتاب غلبه چشمگیر گروگان ها بر سختی های وحشتناک را جشن می گیرد.
3 - The signing of the agreement was a personal triumph for the prime minister.
امضای این قرارداد یک پیروزی شخصی برای نخست وزیر بود.
4 - It was the Republican Party's third election triumph in a row.
این سومین پیروزی پیاپی حزب جمهوریخواه در انتخابات بود.
5 - The eradication of smallpox by vaccination was one of medicine's greatest triumphs.
ریشه کنی آبله با واکسیناسیون یکی از بزرگترین موفقیت های پزشکی بود.
6 - The constitutional changes have been hailed as a triumph for democracy.
تغییرات قانون اساسی به عنوان ( نمونه موفق ) برای دموکراسی مورد استقبال قرار گرفته است.
7 - The game ended in triumph for the home team.
این بازی با پیروزی تیم میزبان به پایان رسید.
8 - the triumph of corporate profits over individual and global well - being.
آنها پیشنهادات تجارت آزاد را ( رضایت ناشی از موفقیت/نشانه موفقیت ) سود شرکت ها بر رفاه فردی و جهانی می دانند.

your "triumphs" will earn you points ( movie: Harry Potter and the Sorcerers Stone )
پیروزی های شمابه شما امتیاز میدهد
After being defeated in three previous finals, Roger finally tasted� triumph'� at this year's competition
فائق آمدن
win
موفقیت، دستاورد
نصرت
شانس
پیروزی
تلاش
دستاورد

موفقیت - پیروزی
پیشی گرفت، سبقت گرفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس