اسم ( noun )
• (1) تعریف: a shift; change.
• مترادف: change, shift
• مشابه: swing
• مترادف: change, shift
• مشابه: swing
- Living in an apartment was quite a switch for us from living in a large house.
[ترجمه گوگل] زندگی در یک آپارتمان برای ما کاملاً تغییری از زندگی در یک خانه بزرگ بود
[ترجمه ترگمان] زندگی در یک آپارتمان، برای ما، از زندگی کردن در یک خانه بزرگ، کام لا عوض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندگی در یک آپارتمان، برای ما، از زندگی کردن در یک خانه بزرگ، کام لا عوض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a device used to create or break an electrical circuit or to redirect an electrical current.
• مشابه: terminal
• مشابه: terminal
- The electrician installed the new light switch.
[ترجمه M] این مهندس برق، لامپ جدید را عوض کرد|
[ترجمه omidh] تکنسین برق یک سوییچ چراق جدید نصب کرد.|
[ترجمه گوگل] برقکار کلید چراغ جدید را نصب کرد[ترجمه ترگمان] The برق جدید را نصب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a device at a railroad junction for diverting trains from one track to another.
• مترادف: shunt
• مترادف: shunt
- The train went through the switch and changed directions to head southwest.
[ترجمه گوگل] قطار از سوییچ عبور کرد و جهت حرکت را به سمت جنوب غربی تغییر داد
[ترجمه ترگمان] قطار به طرف جنوب غربی رفت و به طرف جنوب غربی حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قطار به طرف جنوب غربی رفت و به طرف جنوب غربی حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a thin branch or rod, esp. one used for whipping.
• مترادف: rod, stick
• مشابه: scourge
• مترادف: rod, stick
• مشابه: scourge
- The schoolmaster threatened the boy with a switch.
[ترجمه lsjd] مدیر مدرسه پسر را با شلاق تهدید کرد|
[ترجمه گوگل] مدیر مدرسه پسر را با سوئیچ تهدید کرد[ترجمه ترگمان] مدیر مدرسه با کلید آن پسر را تهدید می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: switches, switching, switched
حالات: switches, switching, switched
• (1) تعریف: to change; shift.
• مترادف: change, shift
• مشابه: move, swing, turn
• مترادف: change, shift
• مشابه: move, swing, turn
- Let's switch the discussion to another topic.
[ترجمه گوگل] بیایید بحث را به موضوع دیگری تغییر دهیم
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید بحث را به یک موضوع دیگر تغییر دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید بحث را به یک موضوع دیگر تغییر دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to exchange; trade.
• مترادف: exchange, swap, trade
• مشابه: barter, change, shift
• مترادف: exchange, swap, trade
• مشابه: barter, change, shift
- They switched their old car for a new one.
[ترجمه M] انها ماشین قدیمی شان را با یک ماشین جدید عوض کردند|
[ترجمه گوگل] آنها ماشین قدیمی خود را با یک ماشین جدید تعویض کردند[ترجمه ترگمان] آن ها ماشین قدیمی خود را برای یک ماشین جدید تغییر دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to turn on or off (an electrical appliance) by operating a switch (usu. fol. by off or on).
• مشابه: cut
• مشابه: cut
- Could you switch off the radio, please?
[ترجمه گوگل] میشه لطفا رادیو رو خاموش کنید؟
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا رادیو رو خاموش کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میشه لطفا رادیو رو خاموش کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to whip with a switch or similar object.
• مترادف: lash, whip
• مشابه: beat, birch, cane, scourge, strap, tan, thrash
• مترادف: lash, whip
• مشابه: beat, birch, cane, scourge, strap, tan, thrash
- The runaway was switched harshly.
[ترجمه گوگل] فراری به سختی تعویض شد
[ترجمه ترگمان] دختر فراری به تندی عوض شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دختر فراری به تندی عوض شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to change or shift course.
• مشابه: about-face, change, deviate, divert, flip-flop, reverse, sheer, shift
• مشابه: about-face, change, deviate, divert, flip-flop, reverse, sheer, shift
- Her tone switched from lighthearted to very serious.
[ترجمه گوگل] لحنش از سبک دلی به خیلی جدی تغییر کرد
[ترجمه ترگمان] لحن صدایش خیلی جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لحن صدایش خیلی جدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to exchange one thing for another; trade.
• مترادف: exchange, swap, trade
• مشابه: tack
• مترادف: exchange, swap, trade
• مشابه: tack
- If you can't see from your spot, I'll be happy to switch with you.
[ترجمه مونا] اگر تو نمیتونی از جایی که هستی ببینی خوشحال میشم جام رو با تو عوض کنم|
[ترجمه گوگل] اگر نمی توانید از محل خود ببینید، خوشحال می شوم که با شما جابه جا شوم[ترجمه ترگمان] اگر از جای تو نمی توانی تشخیص بدهی، خوشحال می شوم که با تو حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید