swing

/ˈswɪŋ//swɪŋ/

معنی: نوسان، الاکلنگ، اهتزاز، تاب، اونگ، نوعی رقص واهنگ ان، اونگان شدن یا کردن، چرخیدن، تاب دادن، بدار اویخته شدن، تاب خوردن، نوسان کردن، تلو تلو خوردن
معانی دیگر: (بازی کودکان) تاب، نرموره، ارجوجه، پس و پیش رفتن، پس و پیش بردن، نوسان دادن، (با: at) ضربه زدن، (مشت و غیره) پراندن (به سوی کسی)، (چوگان وغیره) زدن، (روی پاشنه یا لولا و غیره) چرخیدن، پیچیدن، دور زدن، قوس وار حرکت کردن، آویزان بودن، آویختن، آونگان بودن، دلنگان بودن، (عامیانه) به دارآویختن یا آویخته شدن، (موسیقی) موزون و مهیج بودن، (شمشیر یا ابزار و غیره را) در هوا تکان دادن، به نوسان در آوردن، به اهتزاز درآوردن، (عامیانه) کامیاب شدن، به نتیجه ی مطلوب رسیدن یا رساندن، تاب خوری، دگرگونی، تغییر، میزان یا طول نوسان هر چیز در حال نوسان، آونگ برد، اختیار، ضربه، تکانه، سفر، گلگشت، مسافرت، چرخش، حرکت چپ راست، انجام دادن، به انجام رساندن، سرنوشت ساز، تعیین کننده ی برنده، آزاد و موزون حرکت کردن (مانند هنگام رقص)، (به ویژه برای لذت طلبی) فعال بودن، زرنگی کردن، باب روز عمل کردن، (خودمانی) بی پروا عشق بازی کردن، رابطه ی عشقی علنی داشتن، همخوابه مبادله کردن، (شعر و موسیقی) آهنگ، وزن، موزونیت (rhythm هم می گویند)، (نوعی موسیقی جاز) سوینگ، رقص سوینگ، نوسان قیمت ها

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: swings, swinging, swung
(1) تعریف: to cause (something hanging or suspended) to move back and forth around a point or on an axis.
مشابه: oscillate, pivot, rock, roll, spin, sway, swivel, whirl

(2) تعریف: to move (a hand, foot, or limb) in a wide, sweeping, or curving motion.
مترادف: sweep
مشابه: move, oscillate, sway

- He swung his leg over the fence.
[ترجمه sanaz] پاهایش را روی حصار تاب داد.
|
[ترجمه گوگل] پایش را روی حصار تاب داد
[ترجمه ترگمان] پایش را روی نرده کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He swings his arms vigorously as he walks.
[ترجمه گوگل] در حین راه رفتن دست هایش را به شدت تکان می دهد
[ترجمه ترگمان] همچنان که راه می رود، بازوانش را به شدت تکان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause (a held object) to move in an arc or circle.
مشابه: heave, roll, spin, whirl

- She swung her bag at the mugger.
[ترجمه حاج رضا] - او کیفش را به سمت دز د تاب داد.
|
[ترجمه گوگل] کیفش را به سمت دزدگیر تاب داد
[ترجمه ترگمان] کیف دستیش را به سمت دزد تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause to move in a different direction.
مترادف: swerve, turn
مشابه: spin, swivel, wheel, whirl

- He swung his car into the outer lane.
[ترجمه الناز] ماشینش را به بیراهه چرخاند
|
[ترجمه گوگل] ماشینش را به سمت لاین بیرونی پرتاب کرد
[ترجمه ترگمان] اتومبیل خود را به طرف جاده خارجی چرخاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to alter or shift (an attitude, opinion, or focus of interest).
مترادف: influence, shift, sway, switch
مشابه: alter, change, manipulate, move, rally
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to move back and forth around a point or on an axis, while hanging or suspended.
مشابه: dangle, hang, oscillate, pivot, roll, sway, turn, wheel

(2) تعریف: to move in a curve.
مترادف: curve
مشابه: curl, roll, swerve, veer, whirl

(3) تعریف: to move back and forth while seated on a swing.
مشابه: rock, sway

(4) تعریف: to attempt to hit someone or something by moving the arm in a sweeping motion.
مشابه: punch

(5) تعریف: to alter or shift an attitude, opinion, or focus of interest; vacillate.
مشابه: change, equivocate, hem and haw, sway, tergiversate, vacillate, waver

(6) تعریف: of music or musicians, to have or play with a steady, artful rhythm.
مشابه: jam, jive

(7) تعریف: (slang) to be hanged.
مترادف: hang

(8) تعریف: (slang) to be lively and trendy.
مترادف: jump

(9) تعریف: (slang) to be sexually promiscuous, esp. in swapping married partners.
مشابه: cheat, fornicate, philander, whore, womanize
اسم ( noun )
عبارات: in full swing
(1) تعریف: the act of swinging.
مشابه: pivot

(2) تعریف: a swinging movement.
مترادف: rock

(3) تعریف: the amount of space traveled while swinging.

- a two-foot swing to the left
[ترجمه گوگل] یک تاب دو فوتی به سمت چپ
[ترجمه ترگمان] یک تاب دو پا به سمت چپ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a loose, swaying motion of the body, esp. while walking.
مترادف: sway

(5) تعریف: a steady, artful rhythm, esp. in music.

(6) تعریف: a seat, usu. suspended by ropes or chains, on which one sits and moves back and forth for pleasure.

(7) تعریف: shift; change.
مترادف: change, switch

- a swing in attitude
[ترجمه امیر] چرخشی در نگرش
|
[ترجمه گوگل] نوسان در نگرش
[ترجمه ترگمان] حرکتی در طرز رفتار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: a style of popular dance music originating in the 1930s.
مترادف: jive

(9) تعریف: regular activity or operation.
مترادف: routine

- Are you in the swing of the job yet?
[ترجمه گوگل] آیا هنوز در نوسان کار هستید؟
[ترجمه ترگمان] هنوز سر کار هستی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: swingable (adj.)
(1) تعریف: of or relating to a swing.

(2) تعریف: undecided or undetermined, and having the ability to determine the outcome of something, esp. an election.
مشابه: deciding, decisive, determinative, undecided, undetermined

- He got all the swing votes.
[ترجمه گوگل] او تمام آرای نوسان را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] اون همه رای مخالف رو داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. swing at someone (or something)
(چوبدستی یا شمشیر یا مشت و غیره را) به سوی کسی تکان دادن،به اهتزاز درآوردن

2. swing round
چرخیدن،چرخ زدن،دور گشتن

3. a swing around the country
مسافرت به اطراف کشور

4. the swing of a pendulum
نوسان آونگ (پاندول)

5. the swing vote
رای سرنوشت ساز

6. the swing went back and forth
تاب به جلو و عقب حرکت می کرد.

7. to swing a sale by entertaining the customer
با پذیرایی از مشتری فروش را به انجام رساندن

8. to swing an election
در انتخابات موفق بودن

9. to swing at the ball
(با چوگان) به توپ ضربه زدن

10. a wild swing in boxing
ضربه ای که در مشت بازی به هدف نمی خورد

11. with one swing of his sword rustam cut his head off
بایک ضربه ی شمشیر رستم سرش را قطع کرد.

12. in full swing
دراوج فعالیت،کاملا دست به کار

13. to sling a swing between two trees
تاب را میان دو درخت آویختن

14. get into the swing of something
به چیزی آشنا شدن و از آن لذت بردن

15. he was given full swing in the matter
در این مورد به او اختیارات تام داده بودند.

16. if you steal you'll swing for it
اگر دست به دزدی بزنی به دار آویخته خواهی شد.

17. be going with a swing
خوب برگزار شدن،خوب انجام شدن

18. is he man enough to swing the job?
آنقدر مردی دارد که بتواند آن کار را به انجام برساند؟

19. the children were playing on a swing
بچه ها روی تاب بازی می کردند.

20. there is not enough room to swing a cat
جا کم است،اینجا کوچک است

21. when we arrived the party was in full swing
هنگامی که وارد شدیم مهمانی به اوج خود رسیده بود.

22. the woman in a tight skirt was walking with a slight swing to her hips
زنی که دامن تنگ پوشیده بود کپل های خود را کمی می جنباند و راه می رفت.

23. The Conservatives suffered an adverse swing of 6%.
[ترجمه گوگل]محافظه کاران دچار نوسان منفی 6 درصدی شدند
[ترجمه ترگمان]محافظه کاران دچار نوسان نامطلوبی از ۶ % شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. He deserves to swing for that cruel murder.
[ترجمه گوگل]او سزاوار آن قتل بی رحمانه است
[ترجمه ترگمان]اون لایق این قتل بیرحمانه - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She plays the clarinet in a swing band.
[ترجمه مجتبی] اون تو یه گروه سویینگ ( نوعی ریتم و رقص ) ، کلارینت می نوازه.
|
[ترجمه گوگل]او در یک گروه سوئینگ کلارینت می نوازد
[ترجمه ترگمان]او کلارینت را در یک گروه تاب می نوازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The little lad was playing on the swing.
[ترجمه گوگل]پسر بچه داشت روی تاب بازی می کرد
[ترجمه ترگمان]پسرک روی تاب نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. When we arrived, the party was in full swing and the room was abuzz.
[ترجمه مجتبی] وقتی رسیدیم، مهمونی تو اوج بود و فضا پر از هیاهو بود.
|
[ترجمه گوگل]وقتی رسیدیم جشن در اوج بود و اتاق شلوغ بود
[ترجمه ترگمان]وقتی رسیدیم مهمانی شلوغ بود و اتاق کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The game could swing either way .
[ترجمه گوگل]بازی در هر دو طرف می تواند نوسان داشته باشد
[ترجمه ترگمان]بازی می توانست هر دو راه را تاب دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. There was a massive twenty per cent swing away from the Conservatives to the Liberal Democrats.
[ترجمه گوگل]یک نوسان گسترده بیست درصدی از محافظه کاران به لیبرال دموکرات ها روی داد
[ترجمه ترگمان]در حدود بیست درصد از محافظه کاران به دموکرات های لیبرال حرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Swing the tennis racquet in one smooth motion.
[ترجمه گوگل]راکت تنیس را با یک حرکت صاف بچرخانید
[ترجمه ترگمان]راکت تنیس را به حرکت آرامی تکان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نوسان (اسم)
amplitude, oscillation, swing, sway, fluctuation, vibration, pulsation, modulation, lurch, libration, vibrancy, undulation, vibratility

الاکلنگ (اسم)
swing, flip-flop

اهتزاز (اسم)
waft, swing, sway, vibration, flutter, pulsation, vibratility

تاب (اسم)
swing, sway, glow, tolerance, patience, twist, insinuation, kink

اونگ (اسم)
swing, pendulum

نوعی رقص واهنگ ان (اسم)
swing

اونگان شدن یا کردن (فعل)
swing

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

تاب دادن (فعل)
swing, swag, twist

بدار اویخته شدن (فعل)
hang, swing

تاب خوردن (فعل)
swing, sway, oscillate, twist

نوسان کردن (فعل)
swing, oscillate, vacillate, fluctuate, vibrate, jib, waver

تلو تلو خوردن (فعل)
swing, reel, oscillate, vacillate, stagger, dodder, stumble, wobble, lurch, totter, teeter

تخصصی

[عمران و معماری] چرخش
[برق و الکترونیک] نوسان کل تغییر در بسامد یا دامنه یک کمیت . - لرزش، نوسان
[نساجی] چرخیدن - تاب دادن - تاب خوردن - تاب - نوسان
[آمار] نَوْژَنده (اثرکننده، کسی یا چیزی که سبب می شود مر حصول امری را (ناظم الاطباء).)

انگلیسی به انگلیسی

• act of swinging; back and forth movement; sweeping motion made by the arm; swaying movement of the body; suspended seat on which one sits and sways to and fro; rhythm; change; 1930's dance music
move back and forth; strike with a sweeping movement of the arm; turn; alter one's opinion or interest; ride on a swing; successfully arrange (slang); play rhythmically (music); be hanged (slang)
if something swings or if you swing it, it moves repeatedly backwards and forwards or from side to side, from a fixed point. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. she walked with an exaggerated swing of the hips.
if something swings in a particular direction or if you swing it, it moves in that direction with a smooth, curving movement. verb here but can also be used as a count noun. e.g. ...a grand, impatient swing of his arm.
if a person or a vehicle they are driving swings in a particular direction or if they swing it, they turn suddenly in that direction.
if you swing at someone or something, you try to hit them.
a swing is a seat hanging by two ropes or chains from a metal frame or tree. you can sit on it and move forwards and backwards through the air.
a swing in people's opinions or attitudes is a significant change in them.
if something such as public opinion or a balance of power swings in a particular direction, it changes.
see also swinging, swung.
if something is in full swing, it is operating fully and is no longer in its early stages.
if you get into the swing of something, you become involved in it and enjoy what you are doing.

پیشنهاد کاربران

یک معنیش هم تکان دادن هست
طبق کتاب فمیلی اند فرندز به تابی که بچه ها روش تاب بازی میکنن میگن Swing
مثال :
This swing is perfect for fun in your
yard
این تاب برای سرگرمی در حیاط شما عالی است
جمعش هم میشه swings
I throw the ball , you swing
در بیسبال : من توپ را بطرفت پرت می کنم تو با چوگان پرتابش کن
تغییرات دادن
مثال: Her mood can swing from joy to sadness in an instant.
خلق و خوی او می تواند در یک لحظه از شادی به غم تغییر کند.
swing ( n ) ( swɪŋ ) =a seat for swinging on, hung from above on ropes or chains, e. g. The kids were playing on the swings.
swing
swing = to move easily and without interruption backwards and forwards or from one side to the other, especially from a fixed point, or to cause something or someone to do this
to arrange for something to happen, although it takes a lot of effort to do this
مدیریت کردن یک کار
نوسان
Mood swings نوسانات خلقی در روانشناسی
✔الاکلنگ یا تاب بازی
Swing district
ناحیه پای و پای یعنی حساس ، لزران و شکننده یا تلو تلو خوردن , بالا و پایین رفتن
Democrats wins washington swing district in major blow to trump and gop
دموکرات ها پیروزی رسیدند واشنگتن ناحیه حساس و پای و پای ضربه ی بزرگی به ترامپ و جمهوری خواهان بود
ردیف کردن
⁦✔️⁩تاب ( بازی بچه ها )
💥Jessie went the highest on the 💥swing
یکی از معانیش میشه تاب بازی کردن
گلاویز شدن
یقیه کسی رو گرفتن
نوسان
Wild swing in the price نوسان شدید در قیمت
if emotions or opinions swing, or if something swings them, they change quickly to the opposite of what they were

تغییر ( ناگهانی )
افتابی شدن در جایی
جور کردن
If you want an interview with Pedro, I could probably swing it ( for you ) .
full swing : رسیدن به مرحله دشوار یا هیجان انگیز
Ex: forest fire was in full swing
Ex: the party was in full swing
در اکثر سریال های آمریکایی به معنای "قسط" ترجمه می شود.
تاب. تاب خوردن. نوسان حرکتی
تغییر عقیده جدی
چرخاندن ( رقص )
پیچ و تاب
تغییر ناگهانی
۱. چرخیدن،
تاب خوردن،
نوسان حرکتی،
۲. سکس ضربدری، نوسان در اعمال جنسی.
swingers
تاب
تاب خوردن
حرکت گهواره در ورزش ( پیلاتس، ژیمناستیک )
گهواره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس