swift

/ˈswɪft//swɪft/

معنی: چابک، تردست، فرز، سریع، سریع السیر، تندرو، چابک دست، باسرعت
معانی دیگر: تند، تیزپا، تیزرو، ناگهان، ناگهانی، بی معطلی، فوری، بی وقفه، به طور سریع، باتندی (swiftly هم می گویند)، (نساجی - ماشین کارد پشم) تانبور بزرگ، (نخ تابی) قرقره، دوک، (جانور شناسی) بادقپک (پرندگان تند پرواز و حشره خوار تیره ی apodidae راسته ی apodiformes)، (جانور شناسی) ایگوانای تیز پا (جنس های sceloporus و uta - بومی صحراهای امریکای شمالی)، جاناتان سویفت (نویسنده ی انگلیسی - زاده ی ایرلند)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: swifter, swiftest
(1) تعریف: moving or able to move very rapidly; speedy.
مترادف: fast, quick, speedy
متضاد: slow, sluggish
مشابه: active, brisk, fleet, hurried, light-footed, rapid, tripping, winged

- The members of the track team are all swift runners.
[ترجمه گوگل] اعضای تیم پیست همگی دونده های سریع هستند
[ترجمه ترگمان] اعضای تیم ردیابی همه runners سریع هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new design of the sails made the vessels very swift.
[ترجمه گوگل] طراحی جدید بادبان ها باعث شد کشتی ها بسیار سریع باشند
[ترجمه ترگمان] طرح جدید بادبان ها کشتی ها را بسیار سریع ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: happening, coming, or being done quickly; expeditious.
مترادف: expeditious, fast, immediate, instant, quick, speedy
متضاد: slow
مشابه: hasty, prompt, rapid

- The jury came to a swift decision.
[ترجمه گوگل] هیئت منصفه به سرعت تصمیم گرفت
[ترجمه ترگمان] هیات منصفه تصمیم سریع گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The panhandler made a swift departure when he saw the police officer approaching.
[ترجمه گوگل] پانهدرو وقتی افسر پلیس را دید که نزدیک می شود، به سرعت حرکت کرد
[ترجمه ترگمان] چون دید که افسر پلیس نزدیک می شود، حرکت سریعی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We hope there will be a swift resolution to the problem.
[ترجمه گوگل] امیدواریم مشکل حل شود
[ترجمه ترگمان] امیدواریم که راه حل سریع برای این مشکل وجود داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: quick to respond or act; alert; prompt.
مترادف: alert, quick
متضاد: slow, sluggish
مشابه: active, bright, nimble, prompt

- The fire department prides itself on being swift.
[ترجمه گوگل] آتش نشانی به خود می بالد که سریع است
[ترجمه ترگمان] بخش آتش غرور خود را به سرعت انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) clever; smart.

- He'll never fall for that excuse; he's pretty swift.
[ترجمه گوگل] او هرگز به دنبال آن بهانه نمی افتد او بسیار سریع است
[ترجمه ترگمان] او هرگز به این بهانه نخواهد افتاد؛ او خیلی سریع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It wasn't too swift of you to forget your ticket.
[ترجمه گوگل] این خیلی سریع نبود که بلیط خود را فراموش کردید
[ترجمه ترگمان] خیلی سریع نبود که you رو فراموش کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: swifter, swiftest
• : تعریف: in a rapid or expeditious manner; swiftly.
مترادف: fast, PDQ, quickly, speedily
متضاد: sluggishly
مشابه: at full tilt, lickety-split, pronto, rapidly

- The letter arrived swifter than I had expected.
[ترجمه گوگل] نامه سریعتر از آنچه انتظار داشتم رسید
[ترجمه ترگمان] نامه سریع تر از آنچه انتظار داشتم رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: swiftly (adv.), swiftness (n.)
(1) تعریف: any of various long-winged, streamlined, short-tailed birds capable of very rapid flight.

(2) تعریف: any of various small, fast-moving lizards.

جمله های نمونه

1. swift of foot
بادپای،تندرو

2. swift runs the days of youth
روزگار جوانی به سرعت می گذرد.

3. a swift boat was dividing the waves
یک کشتی تندرو داشت (سینه ی) امواج را می شکافت.

4. a swift decision
تصمیم فوری

5. a swift runner
دونده ی تیزپا

6. a swift slope along the road
شیب ناگهانی جاده

7. the swift movement of trains
حرکت سریع ترن ها

8. this river is too swift for swimming
این رودخانه برای شنا کردن زیادی تند است.

9. The White House was swift to deny the rumours.
[ترجمه گوگل]کاخ سفید به سرعت این شایعات را تکذیب کرد
[ترجمه ترگمان]کاخ سفید تند بود که شایعات را انکار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A swift clap of thunder woke me.
[ترجمه گوگل]یک کف زدن سریع رعد مرا از خواب بیدار کرد
[ترجمه ترگمان]غرش رعد مرا از خواب بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Mischief has swift wings.
[ترجمه گوگل]شیطنت بالهای سریعی دارد
[ترجمه ترگمان]شرارت بال تند دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Life is short and time is swift.
[ترجمه گوگل]زندگی کوتاه است و زمان سریع
[ترجمه ترگمان]زندگی کوتاه است و زمان سریع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He rose to his feet in one swift movement.
[ترجمه گوگل]با یک حرکت سریع روی پاهایش بلند شد
[ترجمه ترگمان]با حرکتی تند از جا برخاست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I noticed a swift change of expression in his face.
[ترجمه گوگل]متوجه تغییر سریع حالت در چهره اش شدم
[ترجمه ترگمان]من متوجه تغییر حالت چهره او شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This problem calls for swift/prompt action from the government.
[ترجمه گوگل]این مشکل نیاز به اقدام سریع/سریع از سوی دولت دارد
[ترجمه ترگمان]این مشکل خواستار اقدام سریع \/ سریع از سوی دولت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He is swift to hear, but slow to speak.
[ترجمه گوگل]او در شنیدن سریع است، اما در صحبت کردن کند است
[ترجمه ترگمان]تند و تیز است، اما آهسته حرف می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She wiped her tears away in one swift movement.
[ترجمه گوگل]با یک حرکت سریع اشک هایش را پاک کرد
[ترجمه ترگمان]اشک هایش را با یک حرکت سریع پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She is swift to anger.
[ترجمه گوگل]او سریع خشمگین است
[ترجمه ترگمان]او از عصبانیت عصبانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

تردست (صفت)
nimble, adroit, swift, light-foot, light-footed, light-handed

فرز (صفت)
nimble, agile, quick, swift, light-footed, spry

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

سریع السیر (صفت)
fast, express, quick, swift, rapid, speedy, flying

تندرو (صفت)
fast, swift, rapid, extremist

چابک دست (صفت)
swift

باسرعت (صفت)
swift

کلمات اختصاری

عبارت کامل: Society for Worldwide Interbank Financial Telecommunication
موضوع: کامپیوتر
شبکه جهانی انتقالات بین بانکی (سوئیفت)

تخصصی

[نساجی] تانبور بزرگ کارد ریسندگی - سیلندر بزرگ - سیلندر اصلی

انگلیسی به انگلیسی

• family name; jonathan swift (1667-1745), irish-born english satirist, author of "a modest proposal" and "gulliver's travels"
message writing system of electronic bank transfers
any of a number of long-winged birds characterized by their swift flight
fast, quick; immediate, hasty; prompt; smart, clever (informal)
a swift process or event happens very quickly.
something that is swift moves very quickly.
a swift is a small bird with crescent-shaped wings.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Fast
🔘 Quick
🔘 Speedy
🔘 Rapid
🔘 Swift
🔘 Brisk
🔘 Hasty
🔘 Expeditious
🔘 Prompt
🔘 Fleet
✅ Definition:
👉 Moving or happening with great speed.
کتاب Tactics for Listening صفحه ۵۵ تسک ۱ از swift استفاده شده که به معنی نام فامیلی میباشد.
?That's Taylor swift isn't she great
این جمله به فارسی می شود: "تیلور سوییفت هست، آیا او عالی نیست؟"
منبع CHAT GPT 3. 5
چابک ، فرز ، تند ، سریع
swift 3 ( n ) ( swɪft ) =a small bird with long, narrow wings, similar to a swallow
swift
swift 2 ( adj ) =moving very quickly; able to move very quickly, e. g. a swift current. a swift runner.
swift
swift 1 ( adj ) ( swɪft ) =happening or done quickly and immediately; doing sth quickly, e. g. swift action. a swift decision. swiftly ( adv ) , swiftness ( n )
swift
SWIFT
abbreviation for Society for Worldwide Interbank Financial Telecommunications: an electronic system used by banks and financial organizations around the world for sending payments to each other
...
[مشاهده متن کامل]

سوئیفت و به طور کامل: جامعهٔ جهانی ارتباطات مالی بین بانکی، یک انجمن تعاونی غیرانتفاعی است که در ( ماه مهٔ ۱۹۷۳ میلادی توسط ۲۳۹ بانک ) از پانزده کشور اروپایی و آمریکای شمالی راه اندازی گردید و هدف از آن جایگزینی روش های ارتباطی غیر استاندارد کاغذی یا از طریق تلکس در سطح بین المللی با یک روش استاندارد شده جهانی بود. سوئیفت در حال حاضر بیش از ۹٬۷۰۰ ( عنوان ) بانک و مؤسسهٔ مالی در ۲۰۹ کشور جهان عضو دارد.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/swift?q=SWIFT• https://en.wikipedia.org/wiki/SWIFT
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : swiftness
✅️ صفت ( adjective ) : swift
✅️ قید ( adverb ) : swiftly
Swift action : اقدام فوری یا عاجل
swift ( adj ) = تند، فرز، سریع، تیزپا، تندرو، چابک، چالاک، تیز و بز، آنی، برق آسا، ضرب العجل، بی درنگ، بی محابا، فلفور
Definition = سریع یا سریع در حرکت یا پیشرفت/در حال حرکت یا توانایی حرکت با سرعت بالا/اتفاق می افتد یا سریع و تنند انجام می شود/رخ داده یا به سرعت و به طور غیر منتظره یا بدون هشدار صورت می پذیرد/دیرپایی یا زمان صرف شده اندک/از نظر جسمی زیرک و فرز/به صورت ضمنی/داشتن یا نشان دادن سطح هوش معقول یا بالا/اقدام یا انجام بدون فکر قبلی یا تمایل به این کار/
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف با کلمه = Fast
examples:
1 - Thank you for your swift reply.
از پاسخ سریع شما متشکرم.
2 - The gazelle is one of the swiftest of animals.
غزال یکی از فرزترین حیوانات است.
3 - The police took swift action against the rioters.
پلیس بی درنگ علیه آشوبگران اقدام کرد.
4 - A swift current carried him downstream.
یک جریان تند او را به پایین دست رودخانه می برد.
5 - they were swift to deny accusations.
آنها در انکار اتهامات فرز ( سریع ) بودند.
swift ( Noun ) = بادخورک یا بادقبک ( نوعی پرنده شبیه پرستو ) ، به مارمولک هایی از گونه Sceloporus نیز گفته می شود.
example:
1 - Swifts are similar to swallows.
بادقبک ها شبیه پرستوها هستند.

همچنین فامیلی خواننده ی مشهور امریکایی تیلور سویفت است
تند. فرز. چابک. سریع
در بانک و معاملات بین المللی انتقال سریع ارز توسط حواله های بانکی ( سوئیفت )
( کد سوئیفتی ) کدهایی که در عرصه بین الملل به کشورها برای انجام حواله های بین المللی و مبادلات ارزی داده میشه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس