فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sways, swaying, swayed
حالات: sways, swaying, swayed
• (1) تعریف: to swing back and forth or from side to side; rock.
• مترادف: rock
• مشابه: oscillate, reel, roll, swing, totter, vacillate, waver, wobble, yaw
• مترادف: rock
• مشابه: oscillate, reel, roll, swing, totter, vacillate, waver, wobble, yaw
- She swayed in time to the music.
[ترجمه گوگل] او به موقع با موسیقی تاب خورد
[ترجمه ترگمان] او به موقع به سوی موسیقی حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به موقع به سوی موسیقی حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move or incline to one side or direction; veer; lean.
• مشابه: lean, list, rock, slant, swerve, tilt, tip, veer, yaw
• مشابه: lean, list, rock, slant, swerve, tilt, tip, veer, yaw
- The tree swayed in the fierce wind.
[ترجمه Asra] درخت در طوفان تکان می خورد|
[ترجمه گوگل] درخت در باد شدید تکان می خورد[ترجمه ترگمان] درخت در باد وحشیانه تاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be attracted in sympathy or opinion.
• مترادف: lean
• مشابه: bend, incline, move
• مترادف: lean
• مشابه: bend, incline, move
- He's swaying toward the other party's policies.
[ترجمه گوگل] او به سمت سیاست های طرف مقابل حرکت می کند
[ترجمه ترگمان] او به سمت دیگر سیاست های حزب حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به سمت دیگر سیاست های حزب حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to hesitate in a decision or opinion; waver.
• مترادف: vacillate, waver
• مشابه: equivocate, fluctuate, halt, hem, hem and haw, hesitate, stagger, waffle, wobble
• مترادف: vacillate, waver
• مشابه: equivocate, fluctuate, halt, hem, hem and haw, hesitate, stagger, waffle, wobble
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to swing back and forth or from side to side.
• مترادف: swing
• مشابه: push, rock, roll, shake
• مترادف: swing
• مشابه: push, rock, roll, shake
• (2) تعریف: to cause to move or incline to one side or direction.
• مشابه: incline, lean, tilt, tip, yaw
• مشابه: incline, lean, tilt, tip, yaw
• (3) تعریف: to cause to hesitate in or change a decision or opinion.
• مترادف: cause, induce, influence
• مشابه: argue, bend, budge, convince, motivate, move, persuade, prompt, swing
• مترادف: cause, induce, influence
• مشابه: argue, bend, budge, convince, motivate, move, persuade, prompt, swing
- Her speech swayed them to change their vote.
[ترجمه گوگل] سخنان او باعث شد تا رای خود را تغییر دهند
[ترجمه ترگمان] طرز سخن گفتن آن ها باعث شد که رای خود را تغییر دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طرز سخن گفتن آن ها باعث شد که رای خود را تغییر دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to exercise influence over (a person, emotions, opinions, or the like).
• مترادف: influence
• مشابه: argue, carry, crowd, govern, guide, lobby, move, rock, stir, swing, touch
• مترادف: influence
• مشابه: argue, carry, crowd, govern, guide, lobby, move, rock, stir, swing, touch
- Their feelings were powerfully swayed by the speech.
[ترجمه گوگل] احساسات آنها به شدت تحت تأثیر سخنرانی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] Their به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] Their به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to divert or deflect (someone or something) from the original direction taken.
• مترادف: divert
• مشابه: deflect, dissuade, distract
• مترادف: divert
• مشابه: deflect, dissuade, distract
اسم ( noun )
مشتقات: swayable (adj.), swayingly (adv.), swayer (n.)
مشتقات: swayable (adj.), swayingly (adv.), swayer (n.)
• (1) تعریف: an act or instance of swaying.
• مشابه: influence, rock, shake, swing
• مشابه: influence, rock, shake, swing
• (2) تعریف: sovereignty or authority; dominating influence; control.
• مترادف: authority, control, dominance, power
• مشابه: influence, say
• مترادف: authority, control, dominance, power
• مشابه: influence, say
- The vice president holds sway over many aspects of the business.
[ترجمه گوگل] معاون رئیس جمهور بر بسیاری از جنبه های تجارت تسلط دارد
[ترجمه ترگمان] معاون رئیس جمهور بر جنبه های مختلف کسب وکار تسلط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معاون رئیس جمهور بر جنبه های مختلف کسب وکار تسلط دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید