swamp someone

پیشنهاد کاربران

🔹 معادل فارسی : غرق کردن کسی در کار یا فشار / زیر بار بردن / درگیر کردن بیش ازحد / دفن کردن در حجم زیاد
🔹 مثال ها:
The manager swamped the team with overlapping deadlines. مدیر تیم رو با ضرب الاجل های هم زمان غرق کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

I was swamped with paperwork and couldn’t take a break. زیر بار کاغذبازی له شده بودم و نمی تونستم استراحت کنم.
The customer service department got swamped with complaints. بخش خدمات مشتری زیر بار شکایت ها دفن شد.