swallowed

جمله های نمونه

1. he swallowed books like drinking water
مثل آب خوردن کتاب ها را جذب می کرد.

2. he swallowed his anger
خشم خود را فرو داد.

3. he swallowed his lunch and rushed out
نهارش را بلعید و با شتاب رفت.

4. he swallowed opium to mitigate pain
او برای تسکین درد تریاک می خورد.

5. he swallowed the water in one draft
آب را با یک جرعه بالا کشید.

6. they swallowed his words as gospel truth
حرف های او را چون وحی منزل قبول می کردند.

7. he was swallowed by the multitudinous city
او توسط شهر پرجمعیت بلعیده شد.

8. we admired the view before the night swallowed it
ما آن منظره را پیش از آنکه شب آن را در کام خود فرو برد تحسین کردیم.

پیشنهاد کاربران

بلعیده شده ( صفت )
قورت دادن
Synonym:eat
قورت دادن
بلعیدن
خوردن ، قورت دادن
بلعیدن
جویدن
جذب کردن، بلعیدن

قورت داده شده . سر کشیده شده است ( نوشیدنی )

بپرس