surfy


غلتاب مانند، خیزابی، غلتابی، آبخیز مانند، دارای خیزاب زیاد، کف کننده چون اب دریا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: surfier, surfiest
(1) تعریف: of, like, or making surf.

- the surfy waters of the coast
[ترجمه گوگل] آب های سرسبز ساحل
[ترجمه ترگمان] آب های surfy ساحل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having much surf, as a beach.

پیشنهاد کاربران

بپرس