اسم ( noun )
مشتقات: suppositional (adj.), suppositionally (adv.)
مشتقات: suppositional (adj.), suppositionally (adv.)
• (1) تعریف: something that is supposed; assumption; hypothesis.
• مترادف: assumption, hypothesis, theory
• مشابه: presumption, suspicion
• مترادف: assumption, hypothesis, theory
• مشابه: presumption, suspicion
- The police were operating under the supposition that the perpetrator was a man.
[ترجمه گوگل] پلیس با این فرض که عامل جنایت یک مرد است عمل می کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس با فرض اینکه شریک جرم یک مرد باشد عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس با فرض اینکه شریک جرم یک مرد باشد عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the act of supposing.
• مترادف: assumption, presumption
• مترادف: assumption, presumption
- You shouldn't come to a conclusion through supposition; you should try to ascertain the facts.
[ترجمه گوگل] شما نباید از طریق فرضیه به نتیجه برسید شما باید سعی کنید حقایق را مشخص کنید
[ترجمه ترگمان] تو نباید با این فرض به این نتیجه برسی؛ باید سعی کنی حقایق را مشخص کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو نباید با این فرض به این نتیجه برسی؛ باید سعی کنی حقایق را مشخص کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید