فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: supports, supporting, supported
حالات: supports, supporting, supported
• (1) تعریف: to bear (a weight or load).
• مترادف: bear, carry
• مشابه: cradle, shoulder, take
• مترادف: bear, carry
• مشابه: cradle, shoulder, take
- These picture hangers can support thirty pounds.
[ترجمه گوگل] این آویزهای عکس می توانند سی پوند را تحمل کنند
[ترجمه ترگمان] این چوب لباسی میتونه از سی پوند حمایت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این چوب لباسی میتونه از سی پوند حمایت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The little chairs are not made to support the weight of an adult.
[ترجمه بهزاد عاجلی] این صندلی های کوچک برای تحمل وزن یک بزرگسال ساخته نشده اند.|
[ترجمه گوگل] صندلی های کوچک برای تحمل وزن یک بزرگسال ساخته نشده اند[ترجمه ترگمان] صندلی های کوچک برای حمایت از وزن یک بزرگ سال ساخته نشده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to hold up; brace.
• مترادف: bear, brace, buttress, uphold
• مشابه: bolster, cradle, prop, shore, shore up, stake, stay, truss, underpin
• مترادف: bear, brace, buttress, uphold
• مشابه: bolster, cradle, prop, shore, shore up, stake, stay, truss, underpin
- The solid oak table is supported by four sturdy legs.
[ترجمه بهزاد عاجلی] این میزِ بلوط یک پارچه، بر چهار پایهٔ محکم تکیه دارد.|
[ترجمه گوگل] میز بلوط جامد توسط چهار پایه محکم پشتیبانی می شود[ترجمه ترگمان] میز چوب بلوط محکم توسط چهار پای محکم حمایت می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to sustain or encourage (someone) during periods of stress or affliction.
• مترادف: bolster, comfort, hearten, succor, sustain
• مشابه: buck up, buoy up, buttress, cheer, encourage, help, inspirit, reassure, uphold
• مترادف: bolster, comfort, hearten, succor, sustain
• مشابه: buck up, buoy up, buttress, cheer, encourage, help, inspirit, reassure, uphold
- Her family supported her during her time of grief.
[ترجمه بهزاد عاجلی] خانواده اش، طی دورهٔ حرمانش از او حمایت کردند.|
[ترجمه گوگل] خانواده اش در دوران غم و اندوه از او حمایت کردند[ترجمه ترگمان] خانواده اش در زمان اندوه از او حمایت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to provide adequately for.
• مترادف: maintain, provide for, sustain, take care of
• متضاد: neglect
• مشابه: bankroll, finance, foster, fund, nourish, nurture, subsidize, underwrite
• مترادف: maintain, provide for, sustain, take care of
• متضاد: neglect
• مشابه: bankroll, finance, foster, fund, nourish, nurture, subsidize, underwrite
- The parents worked hard to support their families.
[ترجمه گوگل] پدر و مادر برای حمایت از خانواده خود بسیار تلاش کردند
[ترجمه ترگمان] والدین برای حمایت از خانواده های خود سخت کار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] والدین برای حمایت از خانواده های خود سخت کار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He doesn't make enough money in that job to support himself.
[ترجمه گوگل] او در آن شغل پول کافی برای تامین هزینه های زندگی خود را به دست نمی آورد
[ترجمه ترگمان] او به اندازه کافی پول در آن کار برای حمایت از خودش ایجاد نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به اندازه کافی پول در آن کار برای حمایت از خودش ایجاد نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to provide evidence for; corroborate.
• مترادف: back up, corroborate, substantiate
• متضاد: contradict, counter
• مشابه: affirm, bolster, certify, circumstantiate, confirm, establish, evidence, fortify, sustain, validate, verify, vouch for, warrant
• مترادف: back up, corroborate, substantiate
• متضاد: contradict, counter
• مشابه: affirm, bolster, certify, circumstantiate, confirm, establish, evidence, fortify, sustain, validate, verify, vouch for, warrant
- The testimony of the witness supported the suspect's story.
[ترجمه خطیب] شهادت شاهد مؤید روایت متهم بود.|
[ترجمه گوگل] شهادت شاهد داستان مظنون را تایید کرد[ترجمه ترگمان] شهادت شاهد از داستان مظنون حمایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You need to support your argument with some facts.
[ترجمه گوگل] شما باید استدلال خود را با برخی حقایق پشتیبانی کنید
[ترجمه ترگمان] شما باید با برخی واقعیات از استدلال خود پشتیبانی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما باید با برخی واقعیات از استدلال خود پشتیبانی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to agree with, adhere to, or aid (a cause, idea, person, or group).
• مترادف: back, endorse, side
• متضاد: oppose
• مشابه: defend, promote
• مترادف: back, endorse, side
• متضاد: oppose
• مشابه: defend, promote
- The governor supported the liberal candidate for president.
[ترجمه گوگل] فرماندار از کاندیدای لیبرال برای ریاست جمهوری حمایت کرد
[ترجمه ترگمان] فرماندار از کاندیدای لیبرال ریاست جمهوری حمایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فرماندار از کاندیدای لیبرال ریاست جمهوری حمایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our group supports animal rights.
[ترجمه گوگل] گروه ما از حقوق حیوانات حمایت می کند
[ترجمه ترگمان] گروه ما از حقوق حیوانات حمایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گروه ما از حقوق حیوانات حمایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: supportless (adj.), supportingly (adv.)
مشتقات: supportless (adj.), supportingly (adv.)
• (1) تعریف: the act or process of supporting, or the condition of being supported.
• مترادف: advocacy, encouragement
• مشابه: buttress, cooperation, start
• مترادف: advocacy, encouragement
• مشابه: buttress, cooperation, start
- These beams give strong support to the ceiling.
[ترجمه گوگل] این تیرها از سقف پشتیبانی می کنند
[ترجمه ترگمان] این تیرها به شدت از سقف حمایت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این تیرها به شدت از سقف حمایت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Blue collar support helped him win the election.
[ترجمه گوگل] حمایت یقه آبی به او کمک کرد تا در انتخابات پیروز شود
[ترجمه ترگمان] حمایت از یقه آبی به او کمک کرد تا برنده انتخابات شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] حمایت از یقه آبی به او کمک کرد تا برنده انتخابات شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: someone or something that gives support.
• مترادف: brace, buttress, prop
• مشابه: base, basis, bracing, dependence, mount, resource, rest, stay
• مترادف: brace, buttress, prop
• مشابه: base, basis, bracing, dependence, mount, resource, rest, stay
- I bought this cushion as a support for my back.
[ترجمه گوگل] من این کوسن را به عنوان تکیه گاه پشتم خریدم
[ترجمه ترگمان] من این بالش رو به عنوان حمایت از پشتم خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من این بالش رو به عنوان حمایت از پشتم خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her daughter was a support to her after her surgery.
[ترجمه گوگل] دخترش بعد از عمل جراحی پشتیبان او بود
[ترجمه ترگمان] دخترش بعد از عمل جراحی ازش حمایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دخترش بعد از عمل جراحی ازش حمایت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: economic maintenance.
• مترادف: help, maintenance, upkeep
• متضاد: neglect
• مشابه: backing, livelihood, start
• مترادف: help, maintenance, upkeep
• متضاد: neglect
• مشابه: backing, livelihood, start
- He relied on his parents' support during college.
[ترجمه گوگل] او در دوران کالج به حمایت والدینش متکی بود
[ترجمه ترگمان] او به حمایت پدر و مادرش در طول کالج متکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به حمایت پدر و مادرش در طول کالج متکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: the encouragement given to someone during periods of stress or affliction.
• مترادف: comfort, encouragement
• مشابه: start
• مترادف: comfort, encouragement
• مشابه: start
- She looked to her friends for support during her divorce.
[ترجمه گوگل] او در طول طلاقش به دنبال حمایت از دوستانش بود
[ترجمه ترگمان] برای حمایت از طلاق او به دوستانش نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای حمایت از طلاق او به دوستانش نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید