sullen

/ˈsələn//ˈsʌlən/

معنی: ترشرو، کج خلق، عبوس، غیر معاشر
معانی دیگر: اوقات تلخ، عنق، اخمو، بق کرده، دلخور، لجوج، سرسخت، سخت لگام، خیره سر، (رنگ یا حالت و غیره) گرفته، تیره، تار، حزن انگیز، دلگیر، آهسته، کند، کم سرعت، عبوسانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: sullenly (adv.), sullenness (n.)
(1) تعریف: silently indicating resentment or bad temper.
مترادف: morose
مشابه: angry, cross, dour, glowering, glum, resentful, sour

- She gave him a sullen look, and he realized it was not a good time to make his request.
[ترجمه گوگل] نگاهی عبوس به او انداخت و او متوجه شد که زمان مناسبی برای درخواستش نیست
[ترجمه ترگمان] نگاه تندی به او انداخت و متوجه شد که وقت مناسبی برای تقاضای او نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was in a sullen mood after hearing the news.
[ترجمه سحر] بعد از شنیدن خبر بدخلق شد
|
[ترجمه گوگل] او پس از شنیدن این خبر حال و هوای بدی داشت
[ترجمه ترگمان] بعد از شنیدن خبر، حالش بد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: frequently bad-tempered and stubbornly silent.
مترادف: bad-tempered, sulky
متضاد: cheerful
مشابه: bilious, choleric, crabbed, cranky, cross, disagreeable, dour, dyspeptic, grouchy, grumpy, ill-natured, irritable, mean, moody, peevish, saturnine, surly

- The sullen boy in the back row refused to answer any question put to him by the teacher.
[ترجمه گوگل] پسر عبوس ردیف عقب از پاسخ دادن به هر سوالی که معلم از او پرسیده بود خودداری کرد
[ترجمه ترگمان] پسر عبوس در ردیف عقب، از جواب دادن به سوالی که معلم به او داده بود امتناع ورزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: dark, gloomy, or dispiriting.
مترادف: dark, dismal, gloomy, somber
مشابه: black, cheerless, depressing, dour, dreary, moody, morose

- There was a sullen atmosphere in the waiting room.
[ترجمه گوگل] فضای عبوسی در اتاق انتظار حاکم بود
[ترجمه ترگمان] فضای اتاق انتظار را گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. sullen colors
رنگ های دلگیر

2. sullen oxen
گاوهای نر سخت لگام

3. sullen rivers
رودخانه های کم سرعت

4. a sullen sky
آسمان گرفته

5. a chain of sullen clouds
زنجیره ای از ابرهای تیره

6. ahmad was in a sullen mood
اوقات احمد تلخ بود.

7. a young woman, of a sullen aspect, was sitting alone on the bench
زنی جوان،با سیمایی در هم،تنها روی نیمکت نشسته بود.

8. The sullen boy grunted his apology.
[ترجمه گوگل]پسر عبوس غرغر کرد و عذرخواهی کرد
[ترجمه ترگمان]پسر عبوس از او عذرخواهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He lapsed into a sullen silence.
[ترجمه گوگل]در سکوتی عبوس فرو رفت
[ترجمه ترگمان]او به آرامی در سکوت فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The bar was full of sullen men and hard-faced young women.
[ترجمه گوگل]بار پر بود از مردان عبوس و زنان جوان سخت رو
[ترجمه ترگمان]بار پر از مردان عبوس و با چهره ای رنگ پریده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She gave him a sullen glare.
[ترجمه گوگل]نگاه خیره کننده ای به او انداخت
[ترجمه ترگمان]نگاه تندی به او انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In a sullen silence he lit a cigar and helped himself to a stiff measure of brandy.
[ترجمه گوگل]در سکوتی عبوس، سیگاری روشن کرد و به خودش کمک کرد تا مقداری براندی بخرد
[ترجمه ترگمان]با سکوتی سنگین سیگاری روشن کرد و به خود کمک کرد تا یک پیمانه براندی خشک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. When he drove home across the bridge, their sullen sunless sky came with him.
[ترجمه گوگل]وقتی از روی پل به خانه رفت، آسمان عبوس بدون آفتاب آنها نیز با او آمد
[ترجمه ترگمان]وقتی از پل عبور کرد، آسمان تیره و تیره آن ها با او فرا رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He becomes sullen toward his wife, and for the first time he roughs up his toddling son.
[ترجمه گوگل]او نسبت به همسرش عبوس می شود و برای اولین بار پسر نوپایش را خشن می کند
[ترجمه ترگمان]او از همسرش عبوس می شود و برای اولین بار به دنبال پسر toddling می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Sullen but accurate, spiky but efficient: that's it.
[ترجمه گوگل]عبوس اما دقیق، سیخ دار اما کارآمد: همین
[ترجمه ترگمان]به رنگ سرخ، اما دقیق اما کارآمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Dick just sat there with a sullen expression on his face, refusing to speak.
[ترجمه گوگل]دیک با حالتی عبوس روی صورتش نشسته بود و از حرف زدن امتناع می کرد
[ترجمه ترگمان]دیک درست در همان جا با چهره ای عبوس نشسته بود و از حرف زدن امتناع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Much more pressing considerations may produce a sullen acceptance of the existing social order which entails no strong commitment to the statusquo.
[ترجمه گوگل]ملاحظات بسیار مبرم‌تر ممکن است باعث پذیرش عبوس از نظم اجتماعی موجود شود که مستلزم عدم تعهد قوی به وضع موجود است
[ترجمه ترگمان]بیشتر ملاحظات تحت فشار ممکن است پذیرش تلخ نظم اجتماعی موجود را که مستلزم هیچ تعهد قوی نسبت به the است، ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Bob looked pale and sullen.
[ترجمه گوگل]باب رنگ پریده و عبوس به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]باب رنگ پریده و عبوس به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ترشرو (صفت)
acid, vinegary, angry, grumpy, moody, morose, sullen, petulant, crabbed, dogged, gloomy, sulky, ill-humored, chuffy, rusty, mulish, gruff, huffy, humpy, pettish, huffish, ill-humoured, ill-natured, snuffy, vinegarish

کج خلق (صفت)
morose, sullen, petulant, acidulous, testy, irritable, crabbed, peevish, thwart, fractious, tedious, querulous, techy, snappish, hoity-toity, waspish, snarly, splenetic, tetchy

عبوس (صفت)
moody, morose, sullen, stern, glum, sulky, grim, forbidding, ill-humored, cheerless, farouche, ill-humoured, ill-natured, saturnine, louring, surly

غیر معاشر (صفت)
sullen, dissocial

انگلیسی به انگلیسی

• sulky, morose, showing a brooding resentment; dark and gloomy; slow, sluggish
a sullen person is bad-tempered and does not speak much.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
She sat in the corner with a sullen expression on her face.
A person might say, “He’s been acting sullen ever since he got the bad news. ”
Another might comment, “The rainy weather made everyone feel sullen and unmotivated. ”
ساکت و بداخلاق
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : sullenness
✅️ صفت ( adjective ) : sullen
✅️ قید ( adverb ) : sullenly
تیره جان_تاریک جان
غیر معاشرتی
کسی ک خوش مشرب نباشه
ترشرو. غمگین . غم انگیز
عبوس _ دلگیر
Angry and silent

بپرس