صفت ( adjective )
حالات: sulkier, sulkiest
حالات: sulkier, sulkiest
• (1) تعریف: in a sullen, bad-tempered mood, esp. for no good reason.
• متضاد: cheerful
• مشابه: petulant
• متضاد: cheerful
• مشابه: petulant
- He's been in his room, sulky and silent, all day.
[ترجمه گوگل] او تمام روز در اتاقش بود، عبوس و ساکت
[ترجمه ترگمان] او تمام روز را در اتاق خودش بود، اخمو و ساکت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تمام روز را در اتاق خودش بود، اخمو و ساکت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Even though she said she didn't want to go, she was sulky because they didn't beg her.
[ترجمه گوگل] با اینکه می گفت نمی خواهد برود، عبوس بود چون التماسش نکردند
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه اون گفت که اون نمی خواست بره، اون اخمو بود، چون بهش التماس نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با وجود اینکه اون گفت که اون نمی خواست بره، اون اخمو بود، چون بهش التماس نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: given to such moods.
• مشابه: huffy, moody, petulant, sullen
• مشابه: huffy, moody, petulant, sullen
• (3) تعریف: unpleasant or overcast.
- a sulky afternoon
[ترجمه گوگل] یک بعدازظهر غم انگیز
[ترجمه ترگمان] بعد از ظهر عبوس،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از ظهر عبوس،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: sulkies
مشتقات: sulkily (adv.), sulkiness (n.)
حالات: sulkies
مشتقات: sulkily (adv.), sulkiness (n.)
• : تعریف: a light horse-drawn carriage with two wheels that is made to carry one person, used esp. in harness racing.
• مشابه: cart
• مشابه: cart