1. a suffocating blanket of despair and sorrow
سرپوش خفقان آوری از نومیدی و غم
2. she is running an instant risk of suffocating
او در خطر فوری خفه شدن است.
3. the room was so crowded and hot that i was suffocating
اتاق آنقدر شلوغ و گرم بود که نمی توانستم نفس بکشم.