suffering

/ˈsʌfərɪŋ//ˈsʌfərɪŋ/

معنی: مصیبت، عذاب، مبتلا، متحمل
معانی دیگر: رنج، درد، صدمه، آسیب، آدرنگ

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or state of one that suffers.
مترادف: anguish, distress, sorrow, torment, travail, tribulation, woe
مشابه: affliction, agony, calamity, hardship, misery

(2) تعریف: that which is suffered; pain.
مترادف: affliction, agony, anguish, distress, pain
متضاد: comfort
مشابه: cross, travail

جمله های نمونه

1. suffering humanizes some and embitters others
رنج،برخی را نیک نهاد و دیگران را تلخ کام (بدخو) می کند.

2. suffering seems to be her portion in life
سرنوشت او در زندگی ظاهرا جز مشقت نیست.

3. her suffering made me feel pathos
رنج او مرا دچار تاثر کرد.

4. interminable suffering
رنج بی پایان

5. the suffering of the orphans wrung my heart
مصیبت آن یتیمان قلبم را به هم فشرد.

6. unmitigated suffering
رنج بی امان

7. the child's suffering moved us to tears
رنج کودک ما را به گریه آورد.

8. to relieve suffering
از رنج کاستن

9. guilt usually connotes suffering
گناه معمولا مستلزم رنج و محنت است.

10. sensitive about the suffering of the poor
حساس نسبت به رنج فقیران

11. the country is still suffering from the fallouts of that wrong policy
کشور هنوز از عواقب آن سیاست غلط رنج می برد.

12. the old woman was suffering from general debility
پیرزن دچار ضعف عمومی شده بود.

13. they were indifferent to the suffering of the poor
آنان به رنج مسکینان توجهی نمی کردند.

14. don't you see how hardship and suffering have reached the limit?
نبینی که سختی به غایت رسید ـ مشقت به حد نهایت رسید؟

15. how can we rest when others are suffering
وقتی که دیگران رنج می برند ما چطور بتوانیم آسوده خاطر باشیم.

16. any insult to the constitution of a patient suffering from tuberculosis
هر گونه افگار به بنیه ی بیمار مبتلا به سل

17. to evaluate the war in terms of human suffering
ارزیابی جنگ از نظر رنج و الم های انسانی

18. he is waiting for death to release him from his suffering
منتظر مرگ است که او را از رنج برهاند.

19. People have become indifferent to the suffering of others.
[ترجمه نرگس] بنی آدم موجب آزار یکدیگرند
|
[ترجمه گوگل]مردم نسبت به رنج دیگران بی تفاوت شده اند
[ترجمه ترگمان]مردم نسبت به رنج دیگران بی اعتنا شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She groaned at the memory, suffering all over again the excruciating embarrassment of those moments.
[ترجمه گوگل]او از خاطره ناله کرد و دوباره از شرمساری طاقت فرسای آن لحظات رنج برد
[ترجمه ترگمان]از این خاطره ناراحت شد و دوباره ناراحتی شدید آن لحظات را به یاد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Desire causes suffering because it can never be completely gratified.
[ترجمه گوگل]میل باعث رنج می شود زیرا هرگز نمی توان آن را به طور کامل ارضا کرد
[ترجمه ترگمان]میل درد موجب رنج کشیدن می شود، زیرا هرگز نمی تواند کاملا ارضا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Many companies are suffering from a shortage of skilled staff.
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها از کمبود نیروی ماهر رنج می برند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها از کمبود پرسنل ماهر رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. I hate to see animals suffering.
[ترجمه نگین] از دیدن رنج حیوانات بیزارم
|
[ترجمه گوگل]من از دیدن رنج حیوانات متنفرم
[ترجمه ترگمان]از دیدن حیوانات رنج می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. People are still suffering under the yoke of slavery.
[ترجمه گوگل]مردم هنوز در زیر یوغ بردگی رنج می برند
[ترجمه ترگمان]مردم هنوز زیر یوغ بردگی رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مصیبت (اسم)
calamity, affliction, catastrophe, disaster, mishap, tragedy, suffering, sorrow, bale, depravation

عذاب (اسم)
agony, tribulation, suffering, torture, torment, excruciation, rack, anguish, inquisition

مبتلا (صفت)
given, suffering, stricken, attacked, overtaken

متحمل (صفت)
suffering, bearing, enduring, supporting

انگلیسی به انگلیسی

• state in which one endures some difficulty or misfortune, distress, hardship, pain, agony
suffering is serious pain which someone feels in their body or their mind.

پیشنهاد کاربران

محرومیت
رنج
الم
رنج یا الم یا درد در معنای فلسفی آن، یک گونه سوهش یا احساسی بنیادین است که خوی و ویژگی ناخوشایند وبیزاری آور و تنفربرانگیز دارد و هنگامی که یک کسی چیزی را از دست می دهد یا در آستانه از دست دادن چیزی جای می گیرد در وی پدیدار می شود. همچنین رنج میتواند برآمده از آزمودن چیزی باشد که برای آن کس دردآور و شکنجه آور است یا همچنین اندریافت یک رویداد تلخ و ناخواسته یا خواسته باشد که با خواست درونی آن کس ناسازواری دارد نیز باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

در روان شناسی
رنج ممکن است حتی با بدست آوردن چیزی در انسان ایجاد گردد و فقط در از دست دادن چیزها نیست که درد و رنج به وجود می آید. رنج و لذت دو احساس متقابل اند.
در واقع به طور فلسفی اینگونه میتوان بیان کرد که هر اتفاقی که بر خلاف میل و خواست آدمی باشد منجر به بروز درد و رنج خواهد شد.

حالت صفتی هم داره، به معنای کسی که رنج دیده باشه. مثلا:
Suffering family members = اعضای رنج دیده ی خانواده
رنجور
دردکِش
آزار
رنج پیمودن ؛ رنج بردن :
مرا چون مخزن الاسرار گنجی
چه باید در هوس پیمود رنجی.
نظامی.
رنج
مبتلا شدن
مصیبت
رنجش
رنج
رنجیدگی
ناراحتی
Noun - countable/uncountable :
درد جسمی یا روحی جِدی
look the other way
گرفتاری
اذیت شدن
آسیب دیدن
رنج بردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس