فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sucks, sucking, sucked
حالات: sucks, sucking, sucked
• (1) تعریف: to pull into the mouth by using the tongue and lips to create a partial vacuum.
• (2) تعریف: to drain the liquid contents of in this way.
- The runners sucked orange slices.
[ترجمه گوگل] دونده ها تکه های پرتقال را مکیدند
[ترجمه ترگمان] دوندگان تکه های نارنجی رنگ را می مکید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دوندگان تکه های نارنجی رنگ را می مکید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to hold in the mouth and squeeze with the tongue.
- The baby is sucking her thumb.
[ترجمه MK] بچه در حال مکیدن انگشت شستش است.|
[ترجمه گوگل] کودک در حال مکیدن انگشت شست خود است[ترجمه ترگمان] بچه شستش را می مکید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to consume by dissolving in the mouth.
- Suck a hard candy if you're hungry.
[ترجمه mfmeshtoon] یک آبنبات سخت رو بگیر رو بمک اگر گرسنه ای|
[ترجمه نیلو] اگر گرسنه ای یک آب نبات را مک بزن|
[ترجمه گوگل] اگر گرسنه هستید یک آب نبات سفت بمکید[ترجمه ترگمان] اگه گرسنه باشی یه آب نبات سفت بگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to take in by or as though by suction.
- The flowers sucked water from the vase.
[ترجمه گوگل] گل ها از گلدان آب می مکیدند
[ترجمه ترگمان] گل ها آب را از گلدان بیرون می کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گل ها آب را از گلدان بیرون می کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: (vulgar slang) to perform fellatio on.
• مشابه: blow
• مشابه: blow
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to pull something, esp. milk from the breast, into the mouth by using the tongue and lips to create a partial vacuum; suckle.
• (2) تعریف: to pull in or be pulled in by or as if by suction.
• (3) تعریف: (slang) to behave obseqiously (often fol. by around or up to).
- He is always sucking up to the boss.
[ترجمه Zoha] اون همیشه پاچه خواری رئیس رو میکنه|
[ترجمه AaMc] او همیشه خایه مالی رئیس رو میکنه|
[ترجمه گوگل] او همیشه در حال مکیدن به رئیس است[ترجمه ترگمان] اون همیشه به رئیسش جذب می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (slang) to be considered disgusting or unworthy.
- This town sucks.
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or an instance of sucking.
• (2) تعریف: a sucking force or movement; suction.
• (3) تعریف: the sound made by sucking.