صفت ( adjective )
مشتقات: successfully (adv.), successfulness (n.)
مشتقات: successfully (adv.), successfulness (n.)
• (1) تعریف: having brought about the result that was desired.
• متضاد: abortive, fruitless, futile, unsuccessful, vain
• مشابه: banner, effective, effectual, efficacious, fruitful
• متضاد: abortive, fruitless, futile, unsuccessful, vain
• مشابه: banner, effective, effectual, efficacious, fruitful
- a successful fishing trip
[ترجمه مهسا.] یک ماهی گیر موفق در سفر|
[ترجمه ⚫ انجمن بازدیسان پارسی 🟡] یک سفر ماهیگیری کامیافت پُر|
[ترجمه گوگل] یک سفر ماهیگیری موفق[ترجمه ترگمان] یک سفر ماهیگیری موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a successful business merger
[ترجمه گوگل] یک ادغام تجاری موفق
[ترجمه ترگمان] ادغام کسب وکار موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ادغام کسب وکار موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of a person, having attained that which is desired or intended.
• مترادف: triumphant, victorious
• متضاد: unsuccessful
• مشابه: banner
• مترادف: triumphant, victorious
• متضاد: unsuccessful
• مشابه: banner
- a successful actress
[ترجمه 5420106795] غاقبت بخیری|
[ترجمه گوگل] یک بازیگر زن موفق[ترجمه ترگمان] یک بازیگر موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: developing or operating well and with vigor.
• مترادف: flourishing, thriving
• مشابه: blooming, prosperous
• مترادف: flourishing, thriving
• مشابه: blooming, prosperous
- a successful business
• (4) تعریف: having obtained wealth or position.
• مترادف: affluent, prosperous, rich, wealthy, well-heeled, well-to-do
• متضاد: unsuccessful
• مشابه: opulent, well-off
• مترادف: affluent, prosperous, rich, wealthy, well-heeled, well-to-do
• متضاد: unsuccessful
• مشابه: opulent, well-off
- She only invites the most successful people to her parties.
[ترجمه مهسا.] او فقط افراد موفق را به مهمانی هایش دعوت میکند|
[ترجمه گوگل] او فقط موفق ترین افراد را به مهمانی های خود دعوت می کند[ترجمه ترگمان] او تنها افراد موفق را به مهمانی های خود دعوت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید