successful

/səkˈsesfəl//səkˈsesfəl/

معنی: پیروز، عاقبت بخیر، موفق، کامیاب، نیک انجام
معانی دیگر: کامروا، کامکار، کامران، موفقیت آمیز، کامیابی آمیز، کامروایانه، رستگار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: successfully (adv.), successfulness (n.)
(1) تعریف: having brought about the result that was desired.
متضاد: abortive, fruitless, futile, unsuccessful, vain
مشابه: banner, effective, effectual, efficacious, fruitful

- a successful fishing trip
[ترجمه مهسا.] یک ماهی گیر موفق در سفر
|
[ترجمه ⚫ انجمن بازدیسان پارسی 🟡] یک سفر ماهیگیری کامیافت پُر
|
[ترجمه گوگل] یک سفر ماهیگیری موفق
[ترجمه ترگمان] یک سفر ماهیگیری موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a successful business merger
[ترجمه گوگل] یک ادغام تجاری موفق
[ترجمه ترگمان] ادغام کسب وکار موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of a person, having attained that which is desired or intended.
مترادف: triumphant, victorious
متضاد: unsuccessful
مشابه: banner

- a successful actress
[ترجمه 5420106795] غاقبت بخیری
|
[ترجمه گوگل] یک بازیگر زن موفق
[ترجمه ترگمان] یک بازیگر موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: developing or operating well and with vigor.
مترادف: flourishing, thriving
مشابه: blooming, prosperous

- a successful business
[ترجمه گوگل] یک تجارت موفق
[ترجمه ترگمان] یک کسب وکار موفق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: having obtained wealth or position.
مترادف: affluent, prosperous, rich, wealthy, well-heeled, well-to-do
متضاد: unsuccessful
مشابه: opulent, well-off

- She only invites the most successful people to her parties.
[ترجمه مهسا.] او فقط افراد موفق را به مهمانی هایش دعوت میکند
|
[ترجمه گوگل] او فقط موفق ترین افراد را به مهمانی های خود دعوت می کند
[ترجمه ترگمان] او تنها افراد موفق را به مهمانی های خود دعوت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. successful marriages do not occur by themselves, but are planned carefully
ازدواج های موفقیت آمیز،خود به خود روی نمی دهند بلکه با دقت طرح ریزی می شوند.

2. a successful youth
یک جوان کامیاب

3. he was successful in business but it was done at the expense of his health
او در کاسبی موفق بود ولی این موفقیت به قمیت سلامتی او تمام شد.

4. the extremely successful and the middling successful
بسیار موفق ها و نسبتا موفق ها

5. his endeavors were successful
کوشش های او ثمر بخش بود.

6. she was more successful than had been hoped
از آنچه که انتظار می رفت موفق تر بود.

7. evita was a very successful musical
((اویتا)) نمایش خنیایی بسیار موفقی بود.

8. one of the most successful shows in the new york theater
یکی از موفق ترین نمایش های تئاتر نیویورک

9. all in all, the plan was successful
رویهمرفته نقشه موفقیت آمیز بود.

10. we hope this project will have a successful issue
امیدواریم این طرح عاقبت موفقیت آمیزی داشته باشد.

11. his embassy to the court of mallekshah was not successful
سفارت او در دربار ملکشاه موفق نبود.

12. the first cross of cabbage and carrot was not successful
اولین پیوند کلم و هویج موفقیت آمیز نبود.

13. instead of complacency we must try to be even more successful than this
به جای از خود راضی بودن باید بکوشیم از این هم موفق تر باشیم.

14. There is a saying that behind every successful man there's a woman.
[ترجمه مهسا.] عقیده دارند که پشت هر مرد موفق یک زن است
|
[ترجمه گوگل]ضرب المثلی وجود دارد که می گوید پشت هر مرد موفقی یک زن وجود دارد
[ترجمه ترگمان]می گویند که در پشت هر مرد موفقی یک زن وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The difference between successful persons and others is that they really act.
[ترجمه گوگل]تفاوت افراد موفق با دیگران این است که واقعاً عمل می کنند
[ترجمه ترگمان]تفاوت بین افراد موفق و دیگران این است که آن ها واقعا عمل می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We have made a successful sally.
[ترجمه گوگل]ما سالی موفقی داشته ایم
[ترجمه ترگمان]ما یه سالی موفق رو شروع کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The railway system was modelled on the successful plan used in other countries.
[ترجمه گوگل]سیستم راه آهن بر اساس طرح موفق مورد استفاده در سایر کشورها الگوبرداری شد
[ترجمه ترگمان]سیستم راه آهن از طرحی موفق استفاده شد که در کشورهای دیگر مورد استفاده قرار می گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He was successful in everything he did.
[ترجمه الینا] اون در هر کاری که انجام میداد موفق بود
|
[ترجمه گوگل]او در هر کاری موفق بود
[ترجمه ترگمان]در هر کاری که می کرد موفق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The operation was only partially successful.
[ترجمه گوگل]این عملیات فقط تا حدی موفقیت آمیز بود
[ترجمه ترگمان]این عملیات تنها تا اندازه ای موفقیت آمیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. I was still striving to be successful.
[ترجمه گوگل]من همچنان برای موفقیت تلاش می کردم
[ترجمه ترگمان]من هنوز سعی می کردم موفق باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The pilot programme of vaccination proved successful.
[ترجمه گوگل]برنامه آزمایشی واکسیناسیون موفقیت آمیز بود
[ترجمه ترگمان]برنامه آزمایشی واکسیناسیون موفقیت آمیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Helen made a successful career in cabaret.
[ترجمه گوگل]هلن حرفه ای موفق در کاباره انجام داد
[ترجمه ترگمان]هلن کار موفقی را در کاباره انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. If you want to be successful, it's just this simple. Know what you are doing. Love what you are doing. And believe in what you are doing.
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید موفق باشید، به همین سادگی است بدانید چه کار می کنید کاری را که انجام می دهید دوست داشته باشید و به کاری که انجام می دهید ایمان داشته باشید
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید موفق باشید، این ساده است می دانید چه کار می کنید آنچه را که انجام می دهید، دوست داشته باشید و به آنچه انجام می دهید اعتقاد داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیروز (صفت)
victorious, successful, triumphant, palmary, winsome

عاقبت بخیر (صفت)
ending well, successful

موفق (صفت)
prosperous, successful, favored, prospering, favoured

کامیاب (صفت)
prosperous, successful, palmy

نیک انجام (صفت)
successful, sonsy

تخصصی

[فوتبال] موفقیت

انگلیسی به انگلیسی

• having achieved success; having a positive outcome; prosperous, affluent, famous, having wealth and renown
something that is successful achieves what it was intended to achieve.
you also say that something is successful if it is popular or makes a lot of money.
someone who is successful in their job or career achieves a high position, or makes a lot of money.

پیشنهاد کاربران

having a positive outcome, fruitful, effective
ثمربخش، مؤثر، نتیجه بخش
موفق، پرفروش
مثال: The company launched a successful marketing campaign.
شرکت یک کمپین بازاریابی موفق راه اندازی کرد.
موفق - موفقیت آمیز
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : succeed
اسم ( noun ) : success
صفت ( adjective ) : successful
قید ( adverb ) : successfully
سربلند . موفق . پیروز . موید
بقا، در متن های تخصصی در تکامل به معنای بقا نیز هست
having a done well
موفق
Successful agreement
تفاهم نامه ای موفقیت آمیز
پیروز، موفق
very successful = پرموفقیت
You be successful, proud and enduring
موفق و سربلند و پایدار باشید
موفقیت آمیز
موفق. . سربلند. . . پیروز
موفق - پیروز
سربلند_ موفقیت
پیروز …… سربلند…… موفق _ برنده
موفقیت - پیروز. . . .
موفق، سربلند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس