succeeder


معنی: لاحق، جانشین، کامیاب
معانی دیگر: کامیاب، لاحق، جانشین

جمله های نمونه

1. The person who arrives, ect early will (probably) succeed.
[ترجمه گوگل]کسی که زودتر می آید (احتمالا) موفق خواهد شد
[ترجمه ترگمان]فردی که وارد می شود (احتمالا)زود موفق می شود (احتمالا)موفق خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. If one desires to succeed in anything, he must pay the price.
[ترجمه گوگل]اگر کسی می‌خواهد در کاری موفق شود، باید بهای آن را بپردازد
[ترجمه ترگمان]اگر کسی بخواهد در هر کاری موفق شود، باید بهای آن را بپردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The first element of success is the determination to succeed.
[ترجمه گوگل]اولین عنصر موفقیت، عزم برای موفقیت است
[ترجمه ترگمان]اولین عامل موفقیت، تعیین موفقیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Perseverance is failing nineteen times and succeeding the twentieth.
[ترجمه گوگل]پشتکار نوزده بار شکست و موفق شدن در بیستم است
[ترجمه ترگمان]استقامت در نوزده بار موفق می شود و بعد از بیستم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. If you wish to succeed, you should use persistence as your good friend, experience as your reference, prudence as your brother and hope as your sentry.
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید موفق شوید، باید از پشتکار به عنوان دوست خوب، تجربه به عنوان مرجع، احتیاط به عنوان برادر و امید به عنوان نگهبان خود استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید موفق شوید، باید از پشت کار به عنوان دوست خوب خود، تجربه به عنوان مرجع، احتیاط به عنوان برادر و امید به عنوان نگهبان خود استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Sadness and gladness succeed each other.
[ترجمه گوگل]غم و شادی جانشین یکدیگر می شوند
[ترجمه ترگمان]غم و اندوه به جای یکدیگر به موفقیت می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A man can succeed at almost anything for which he has unlimited enthusiasm.
[ترجمه گوگل]یک مرد تقریباً در هر کاری که اشتیاق نامحدودی برای آن داشته باشد می تواند موفق شود
[ترجمه ترگمان]یک انسان می تواند هر کاری را که به خاطر آن شور و شوقی فراوان دارد، به موفقیت برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. If at first you don't succeed try, try and try again.
[ترجمه گوگل]اگر در ابتدا موفق نشدید، تلاش کنید و دوباره تلاش کنید
[ترجمه ترگمان]اگر در ابتدا موفق نشوید، سعی کنید دوباره امتحان کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The man with a new idea is a crank until the idea succeeds.
[ترجمه گوگل]مرد با یک ایده جدید تا زمانی که ایده موفق شود، یک لنگ است
[ترجمه ترگمان]مردی که ایده جدیدی دارد، \"دیوانه\" است تا این که این ایده موفقیت آمیز باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I succeeded because I willed it; I never hesitated.
[ترجمه گوگل]من موفق شدم چون خواستم هیچ وقت تردید نکردم
[ترجمه ترگمان]موفق شدم به این خاطر که آن را آرزو کردم؛ هرگز تردید نمی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If at first you don't succeed, try, try again.
[ترجمه گوگل]اگر در ابتدا موفق نشدید، سعی کنید، دوباره تلاش کنید
[ترجمه ترگمان]اگر در ابتدا موفق نشی، سعی کن، دوباره سعی کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You have to be a bit devious if you're going to succeed in business.
[ترجمه گوگل]اگر می‌خواهید در تجارت موفق شوید، باید کمی منحرف باشید
[ترجمه ترگمان]اگر موفق به کاری که شدی، باید کمی موذی بازی در بیاوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I feel hopeful of success/that we shall succeed.
[ترجمه گوگل]من به موفقیت امیدوار هستم/که موفق خواهیم شد
[ترجمه ترگمان]امیدوارم موفق شویم و موفق خواهیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Man who has a settled purpose will surely succeed.
[ترجمه گوگل]مردی که هدف مشخصی داشته باشد، مطمئناً موفق خواهد شد
[ترجمه ترگمان]مردی که هدفی قطعی داشته باشد قطعا موفق خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لاحق (اسم)
succeeder

جانشین (اسم)
standby, substitute, deputy, relief, vicar, vicegerant, surrogate, successor, locum tenens, succedaneum, succeeder

کامیاب (اسم)
succeeder

انگلیسی به انگلیسی

• one who succeeds, one who prospers

پیشنهاد کاربران

نیابت دار. [ ب َ ] ( نف مرکب ) نایب. قائم مقام. ( ناظم الاطباء ) . که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین :
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
...
[مشاهده متن کامل]

امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
|| گماشته. وکیل. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به نایب شود.

بپرس