صفت ( adjective )
حالات: subtler, subtlest
مشتقات: subtly (adv.), subtleness (n.)
حالات: subtler, subtlest
مشتقات: subtly (adv.), subtleness (n.)
• (1) تعریف: difficult to detect or define; elusive or ambiguous.
• مترادف: elusive, fine
• متضاد: broad, dominant, dramatic, obvious, startling, unsubtle
• مشابه: ambiguous, delicate, imperceptible, light, nice, soft
• مترادف: elusive, fine
• متضاد: broad, dominant, dramatic, obvious, startling, unsubtle
• مشابه: ambiguous, delicate, imperceptible, light, nice, soft
- There was subtle change in her son's attitude that only she noticed.
[ترجمه فرشاد] تغییر نامحسوسی در نگرش پسرش بود گه فقط اومتوجه شده بود|
[ترجمه گوگل] تغییر ظریفی در نگرش پسرش ایجاد شد که فقط او متوجه آن شد[ترجمه ترگمان] تغییر ظریفی در رفتار پسرش بود که فقط او توجه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He likes a subtle flavor of garlic in food, but he doesn't care for garlic when it's overpowering.
[ترجمه ملیکا] او طعم نامحسوس ) کم ) سیر در غذا را دوست دارد اما طعم سیر را دوست ندارد وقتی در غذا غالب است.|
[ترجمه گوگل] او طعم لطیف سیر را در غذا دوست دارد، اما وقتی سیر بسیار زیاد است به آن اهمیتی نمی دهد[ترجمه ترگمان] او طعم تند سیر سیر در غذا را دوست دارد، اما وقتی غیرقابل تحمل است به سیر توجهی نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: causing delicate effects, or able to make fine distinctions.
• مترادف: delicate, discriminating
• متضاد: startling, unsubtle
• مشابه: fine, muted, nice, refined, soft
• مترادف: delicate, discriminating
• متضاد: startling, unsubtle
• مشابه: fine, muted, nice, refined, soft
- a subtle color
[ترجمه ریحان اردکانیان] رنگ مایل به خنثی|
[ترجمه گوگل] یک رنگ ظریف[ترجمه ترگمان] یک رنگ ظریف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a subtle interpretation
• (3) تعریف: characterized by or requiring skill, ingenuity, or discernment.
• مترادف: astute, delicate, fine, keen
• متضاد: blunt, unsubtle
• مشابه: deft, discerning, discriminating, ingenious, nice, refined, sharp, sophisticated
• مترادف: astute, delicate, fine, keen
• متضاد: blunt, unsubtle
• مشابه: deft, discerning, discriminating, ingenious, nice, refined, sharp, sophisticated
- a subtle wit
- a subtle strategy
[ترجمه گوگل] یک استراتژی ظریف
[ترجمه ترگمان] یک استراتژی زیرکانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک استراتژی زیرکانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: cunning, sly, or insidious.
• مترادف: artful, crafty, cunning, foxy, wily
• متضاد: unsubtle
• مشابه: designing, devious, indirect, insidious, shifty, slick, sly, tricky, underhanded
• مترادف: artful, crafty, cunning, foxy, wily
• متضاد: unsubtle
• مشابه: designing, devious, indirect, insidious, shifty, slick, sly, tricky, underhanded
- a subtle tempter
[ترجمه گوگل] یک وسوسه کننده ظریف
[ترجمه ترگمان] یک جاسوس ماهرانه،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک جاسوس ماهرانه،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید