اسم ( noun )
• : تعریف: a person or thing that takes the place of another.
• مترادف: alternate, stand-in, sub, surrogate
• مشابه: change, replacement
• مترادف: alternate, stand-in, sub, surrogate
• مشابه: change, replacement
- If you're sick, you'll have to find a substitute to work your shift.
[ترجمه hdy] اگر بیمار هستی، باید یکیو پیدا کنی تا بجای تو کار کند|
[ترجمه امیر] اگر مریض هستی، باید یک جانشین پیدا کنی که به جای تو کار کند|
[ترجمه گوگل] اگر بیمار هستید، باید جایگزینی برای کار در شیفت خود پیدا کنید[ترجمه ترگمان] اگر مریض باشی، باید یک جانشین پیدا کنی که shift کار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can use honey as a substitute for sugar.
[ترجمه گوگل] می توانید از عسل به عنوان جایگزین شکر استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] می توانید از عسل به عنوان جانشین شکر استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] می توانید از عسل به عنوان جانشین شکر استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: substitutes, substituting, substituted
حالات: substitutes, substituting, substituted
• : تعریف: to put or use in place of another person or thing.
• مشابه: change, commute, exchange, interchange, replace, subrogate, supplant
• مشابه: change, commute, exchange, interchange, replace, subrogate, supplant
- I substituted margarine for butter.
[ترجمه گوگل] من مارگارین را جایگزین کره کردم
[ترجمه ترگمان] من کره مارگارین را با کره عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من کره مارگارین را با کره عوض کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to act, serve, or be in the place of another.
• مترادف: double, fill in, pinch-hit, sub
• مشابه: cover, supply
• مترادف: double, fill in, pinch-hit, sub
• مشابه: cover, supply
- The assistant principal substituted for our usual teacher.
[ترجمه گوگل] معاون مدیر جایگزین معلم همیشگی ما شد
[ترجمه ترگمان] دستیار مدیر، معلم همیشگی ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دستیار مدیر، معلم همیشگی ما بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- An understudy is substituting in the lead role in tonight's performance.
[ترجمه گوگل] در اجرای امشب یک نادان در نقش اول جایگزین می شود
[ترجمه ترگمان] یک understudy در نقش اول در عملکرد امشب جایگزین می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک understudy در نقش اول در عملکرد امشب جایگزین می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: substitutable (adj.), substitutional (adj.), substituter (n.), substitution (n.)
مشتقات: substitutable (adj.), substitutional (adj.), substituter (n.), substitution (n.)
• (1) تعریف: of, concerning, or being a substitute.
• مترادف: stand-in, surrogate
• مشابه: alternate, backup, deputy, dummy, ersatz
• مترادف: stand-in, surrogate
• مشابه: alternate, backup, deputy, dummy, ersatz
- She works as a substitute teacher.
[ترجمه گوگل] او به عنوان معلم جایگزین کار می کند
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک معلم جایگزین کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک معلم جایگزین کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: consisting of substitutes.